کتاب پسری به نام امید
معرفی کتاب پسری به نام امید
کتاب پسری به نام امید نوشتهٔ لارا ویلیامسون و ترجمهٔ بیتا ابراهیمی است. کتاب چ این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان برای کودکان نوشته شده است.
درباره کتاب پسری به نام امید
کتاب پسری به نام امید حاوی یک رمان است که در ۲۸ فصل نوشته شده است. این رمان را «دَن هوپ» برایتان روایت کرده است. معنی فامیلی او امید است و فهرست بلندبالایی از آرزوهایی دارد که دلش میخواهد برآورده شود؛ مثلاً دلش میخواهد خواهرش، «گریس نینجا» به دانشگاهی در قطب شمال برود و فقط سالی یکبار آن هم فقط برای ۲۴ ساعت به خانه بازگردد. دلش میخواهد به شرلوک هلمز کمک کند تا بزرگترین معمایش را حل کند و اگر این معما دربارهٔ زامبیها باشد، بسیار هیجانانگیزتر میشود. دلش میخواهد اولین پسر ۱۱سالهای باشد که روی ماه قدم میگذارد. میخواهد وقتی این اتفاق افتاد، بگوید که قدمی کوچک برای پسری کوچک، عذابی بزرگ برای مادرش است! دلش میخواهد «چارلز اسکالیبونزِ» بیمصرف دیگر گلها را نخورد و بعد روی زمین بالا نیاورد و در نهایت و بیشتر از همه، دلش میخواهد بابا دوستش داشته باشد. با او همراه شوید.
نشر چشمه را ناشری ادبی میدانند، اما کتابهای این نشر فقط به کتابهای ادبیاش خلاصه نمیشود و در حوزههای دیگری نیز نظیر فلسفه، سیاست، اقتصاد، کودک و نوجوان، موسیقی، سینما، تئاتر، تاریخ و اسطوره و… کتاب منتشر کرده است. کتاب چ، بخش کودک و نوجوان انتشارات چشمه، از سال ۱۳۶۴ شروع به چاپ کتاب کرده است. سالهای ابتدایی تعداد کتابهای چاپشده بسیار اندک بود، اما رفتهرفته روند چاپ کتاب شکلی صعودی به خود گرفت؛ تا اینکه سال ۱۳۸۸ بیش از ۲۷۰ کتاب منتشر کرد؛ کتابهایی در حوزههای مختلف.
خواندن کتاب پسری به نام امید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پسری به نام امید
«از وقتی روی صحنه با گیتار نواختیم، به ستارههای مدرسه تبدیل شدیم. یکمیلیون امضا از من گرفتند (خُب، یعنی دوتا) و یکیشان روی گچ پای یک بچهٔ کلاسچهارمی بود. گفت اجازه ندارد چیزی روی گچ پایش بنویسد، اما چون من مشهورم این کار را میکند (البته بعد از اینکه امضا کردم گفت یکی دو روز دیگر گچ پایش را باز میکنند و توی سطل آشغال بیمارستان میاندازند). از کریستوفر هم میخواستند امضا کند و او وقتی اسمش را مینوشت به جای نقطه یک چیزی شبیه جرقه میکشید. از او پرسیدم میتوانم روی شکمش امضا کنم و او پیراهنش را بالا زد و من دور نافش حرف «و» را نوشتم و تماممدت تا شروع کلاس خندیدیم. صبح اولین روز هفته، هیچچیز مثل ماژیکی که پاک نمیشود آدم را نمیخنداند. جو هم طرفدار پروپاقرص ما شده بود. به کریستوفر گفتم حالا که او یک ستاره شده، حتماً دوستیاش با جو صمیمیتر میشود و کریستوفر جواب داد: «ترجیح میدم این اتفاق نیفته. در ضمن من هر کاری هم بکنم نمیتونم با قدیسها رقابت کنم.» و بعد دوید که فوتبال بازی کند و تمامِ مدت بازی گل میزد و برای جو دست تکان میداد.
با کوین قرارداد امضا میکنیم که او وکیل / محافظمان بشود. به او میگوییم اگر همهٔ طرفدارهایمان را بهصف کند، از هر نفر ۵۰ پنس میگیریم و امضا میدهیم. کوین هم بابت هر نفر ده پنس کمیسیون نصیبش میشود. متأسفانه از کل این قرارداد فقط یک پوند نصیبمان شد و کوین اول ۲۰ پنی کمیسیونش را گرفت و بعد باقی ۸۰ پنی را هم از ما گرفت و گفت این هم برای پسانداز بازنشستگی و مالیات است. در قسمت محافظ هم به این نتیجه رسیدیم که لازم نیست کوین دوروبرمان باشد و با هر کسی که به ما نزدیک میشود گپ بزند.
در مدرسه اوضاع خیلی عوض نشده، ولی در خانه همهچیز عوض شده است. دِیوگندهه، کریستوفر و بو به خانهٔ پلاک ۱۰ در پارادایز پَرِید آمدهاند. کریستوفر و بو در اتاق من ساکن شدهاند و چارلز اسکالیبونز از دیدن موجود پشمالویی که دائم توی یک چرخ میدود و به هیچ جا هم نمیرسد، هم هیجانزده شده و هم ترسیده است. گاهوبیگاه هم به سرش میزند که غذای بو را بخورد، و هربار از اینکه پوزهاش از لای قفس بو رد نمیشود، عصبانی میشود.»
حجم
۸۳۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه
حجم
۸۳۶٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۳۰۰ صفحه