کتاب جاده انقلابی
معرفی کتاب جاده انقلابی
کتاب جاده انقلابی نوشته ریچارد ییتس است که با ترجمه فرناز حائری منتشر شده است. کتاب جاده انقلابی داستان زوج به ظاهر خوشبختی است که در روزمرگی غرق شدهاند و راه نجاتی برای خودشان نمیبینند. از کتاب جاده انقلابی یک اقتباس سینمایی ساخته شده است که که نامزد اسکار و برندهٔ جایزهٔ گلدن گلوب شد.
درباره کتاب جاده انقلابی
ییتس با انتشار این رمان مورد تحسین منتقدان قرار گرفت و نامزد جایزه ملی کتاب آمریکا شد. در سال ۲۰۰۵ تایم آن را یکی از صد رمان برتر انگلیسی زبان از سال ۱۹۲۳ اعلام کرد. کورت ونهگات این رمان را گتسبی بزرگ دوران خود خواند و یکی از بهترین کتابهایی که همنسلانش به رشته تحریر درآوردهاند.
یک زوج به ظاهر خوشبخت هستند و در تکاپو برای رهایی از روزمرگی و تکراری که زندگی شان را دچار کرده، زن پیشنهاد میکن برای زندگی به پاریس بروند تا در شهری که زمانی عاشقش بودند، روح تازهای به زندگیشان بدهند . در ادامه، مرد که جرات چنین تغییری را در خود نمیبیند، تنها در حرف همسرش را همراهی میکند و دلخوش است به ترفیع در شغلی که از آن متنفر است و به معشوقه کندذهنی که برای لحظاتی احساس حماقت را از خاطرش میبرد. زن که هر روز بیشتر در حس پوچی و افسردگی غرق میشود، ناگهان متوجه می شود که ناخواسته برای سومین بار باردار شده است این اتفاق همه چیز را به هم میریزد.
خواندن کتاب جاده انقلابی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب جاده انقلابی
مسئله این بود که از همان ابتدای کار از این میترسیدند که خودشان را مضحکهٔ عام و خاص کنند و چون از پذیرش آن ترس نیز واهمه داشتند، ترسشان دوچندان شده بود. اوایل تمرینهایشان روزهای شنبه برگزار میشد _انگار همیشه یکی از آن بعدازظهرهای فوریه یا مارس بود که باد نمیوزید و آسمان سفید و ابری بود و درختها تیره و مزارع و تکهجنگلهای قهوهای، برهنه و بیپناه، مابین دلَمههای برفِ کهنه نشسته بودند. بازیگرها که از درهای جورواجور آشپزخانههایشان بیرون میآمدند و مکثی میکردند تا دکمههای پالتوهایشان را ببندند یا دستکشهایشان را دست کنند، منظرهای میدیدند که صرفاً معدود خانههای قدیمی و فرسوده با آن جور درمیآمد؛ در آن منظره خانههای خودشان وصلههایی ناجور بودند و به مشتی اسباببازی نو میماندند که سهلانگارانه و اتفاقی شبِ قبل بیرون خانه مانده و باران بر آنها باریده باشد. ماشینهایشان هم همانقدر ناجور بودند_ بیجهت بزرگ و براق با رنگهای آبنباتی، انگار هر بار گِل به هوا پاشیده بود، خودشان را پس کشیده بودند مبادا گِلی شوند، شرمناک از میان خیابانها و جادههای پُرچالهچوله میخزیدند که از هر سو به بزرگراه هموار و بیانتهای دوازدهم منتهی میشد. با رسیدن به آن بزرگراه، ماشینها دیگر وصلهٔ ناجور نبودند و در فضایی در سیطرهٔ خودشان نفسی راحت میکشیدند، در درهای روشن و طولانی از پلاستیکهای رنگی و ورقهای شیشه و فلز ضدزنگ _ بستنیفروشی کینگکُن۳، پمپ بنزین موبیلگَس۴، فروشگاه شاپوراما۵، ساندویچفروشی ایت۶ البته دستآخر یکبهیک باید توی فرعی میانداختند و بهسمت بالا میراندند، به خیابان شهرستانیمآب و بادخیزی که به دبیرستان مرکزی منتهی میشد و همگی باید در پارکینگ سوتوکورِ بیرونِ سالن دبیرستان پارک میکردند.
بازیگرها خجولانه به هم میگفتند: «سلام!»
«سلام!» «سلام!» و بااکراه وارد میشدند.
بیاینکه گالشهای لاستیکی مخصوص برف و باران را که روی کفشهایشان پوشیده بودند از پا دربیاورند، گروپگروپ روی سن راه میرفتند، دماغشان را با دستمالکلینکس میگرفتند و با اخم نگاهی به متنهای چاپی کجومعوج میکردند و دستآخر با شلیک خنده یخشان باز میشد. بارها و بارها به هم گفته بودند که برای روانشدن در متن خیلی وقت دارند، ولی خیلی فرصت نداشتند و همهشان هم میدانستند و دوبرابر شدن و چهاربرابر شدن برنامهٔ تمرین فقط اوضاع را بدتر کرد. خیلی بعد از زمانی که کارگردان اعلام کرد «وقتش رسیده که کار رو جمع کنین، دیگه باید به سرانجام برسونیدش»، سنگینیِ این قضیه مثل وزنهای بیشکل و بیاندازه سنگین بر دوششان باقی ماند؛ بارها و بارها وعدهٔ شکست را در چشمان همدیگر خوانده بودند، در سر تکاندادنهای شرمناک و لبخندهایی که موقع خداحافظی به هم تحویل میدادند، در دستپاچگی و عجلهای که موقع رفتن بهطرف اتومبیلهایشان از خود بروز میدادند تا زودتر به خانههایشان برگردند، آنجا که شاید وعدههای شکستی کهنهتر و در لفافهتر در انتظارشان بود.
حجم
۳۵۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۴ صفحه
حجم
۳۵۶٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۲۴ صفحه
نظرات کاربران
این داستان بخوبی هم هستی گرایی نیچه و هم پوچ گرایی کامو رو نشان می ده هستی گرایی میگه زندگی هیچ معنایی نداره و ما باید بهش معنا بدیم و معنای زندگی همان معنایست که ما بهش میدیم و پوچ
نمیدونم بگم خوب بود، یا بگم معمولی بود، اما قطعا بد نبود از لحاظ اینکه اصلا خیلی معمولی بود، یه برش خیلی معمولی از زندگی، بدون هیچ پیچیدگی خاص و گره ی ویژه ای اما همینش حس خوبی میداد، اینکه یه برش
یک چهارم کتاب رو بیشتر نتونستم بخونم خیلی خسته کننده بود و حوصله سربر. اصلا نمیتونستم نخ داستان رو پیدا کنم و نمیفهمیدم از کجا به کجا میره. گویا کتاب محبوبیه ولی کن دوسش نداشتم.
داستان زندگی یک زوج آمریکایی که با ایده آل هایشان بسیار متفاوت است و تلاشهایشان برای تحقق آرزوهایشان هم رویایی و غیر واقعی به نظر می رسد. کشاکش زندگی آمریکایی با رویا های آمریکایی. که البته زندگی واقعی آنها برای
سلام وخسته نباشی کتاب خواندن فکر روحی راباز میکند خواندن کتاب سرنوشت زندگی وروحیه انسان رابه نسل جدید باز میکندوصعود به قله های بلند رابالا میبرد تشکر یعقوب پرورش
یه داستان بی محتوا و پوچ . توصیه میکنم وقتتونو برای کتاب مفید تری بگذارید. گتسبی بزرگ کجا و این کجا!! مقایسه در حد آثار شکسپیر با امثال تتلو بود!!!!
فیلمشم هست برای سال ۲۰۰۸ *چون کتاب رو نخوندم یک ستاره دادم* فیلم هم در کنار کتاب تجربه جذابیه با بازی دیکاپریو و وینسلت (رز و جک تایتانیک)