کتاب شاهزاده خانومی در مترو
معرفی کتاب شاهزاده خانومی در مترو
کتاب شاهزاده خانومی در مترو نوشته محدثه گودرزنیا در انتشارات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان منتشر شده است.
کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان که در سال ۱۳۴۴ پایهگذاری شد، گستردهترین شبکه کتابخانههای کودکان و نوجوانان را دارد و از برجستهترین تولیدکنندگان کتاب کودک است. این سازمان علاوه بر کتاب، محصولات فرهنگی دیگری مانند فیلم و سرگرمیهای سازنده و موسیقی نیز برای کودکان تولید میکند.
درباره کتاب شاهزاده خانومی در مترو
محدثه گودرزنیا در این داستان به نوجوانان مفاهیمی مانند صبر، اندیشه، ایثار و گذشت را آموزش میدهد. این اثر یک داستان لطیف زنانه است که سه شخصیت اصلی دارد هانیه، ثریا و عزیز یا به عبارتی، نوه، مادر و مادربزرگ که هرکدامشان نقشی در داستان را بر عهده دارند.
داستان با خبر بیماری عزیز شروع میشود و هانیه به همراه مادرش راهی دیدار مادربزرگ میشوند و مشکلات نوجوان داستان هم از همین ابتدا آغاز میشود. ارتباط با اقوام و دوستان، فقر و ارتباط با والدین بخشی از مشکلات هانیه هستند اما او مدتی بعد میتواند شاهزاده خانم قصههایی را که مادربزرگش برایش تعریف میکند، در مترو ببیند و زندگیاش با این ماجرا در مسیر تازهای قرار میگیرد.
گودرزنیا برای روایت داستانش از اول شخص استفاده کرده که همین انتخاب باعث نزدیکی بیشتر خواننده با راوی داستان میشود. نوجوانان به راحتی با هانیه در داستان همذاتپنداری میکنند.
خواندن کتاب شاهزاده خانومی در مترو را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نوجوانان علاقهمند به داستان، مخاطبان اصلی این کتاباند.
بخشی از کتاب شاهزاده خانومی در مترو
مامان پولکهای لباس چین چینی پونه را میدوخت که تلفن زنگ زد. بعد از سلام و احوالپرسی ساکت شد و دهانش را جوری باز کرد که انگار میخواست بیشتر نفس بکشد. وقتی نفس کشید، همان را جیغ کرد و داد بیرون و گفت: «تو رو خدا راستش رو بگو». آن طرف خطی که فکر کنم دایی محسن بود، راستش را گفت که مامان زد زیر گریه. از آن گریههایی که پیدا بود یکی مرده. به قول مبینا دلم داشت میآمد توی حلقم که خدایی نکرده نکند عزیزجانم مرده باشد. او را از همهی دنیا بیشتر دوست داشتم، حتی بیشتر از مامان. بغضم گرفته بود که مامان تلفن را قطع کرد. همان طور که تند و تند سوزن و نخ و منجوقها را جمع میکرد، گفت: «پاشو هانیه، پاشو بریم خونهی عزیز. آقاجون دوباره حالش بد شده، بردنش بیمارستان». فکر کردم برای دلخوشی من دروغ میگوید، اما نه، آن طور که داشت دماغش را بالا میکشید و اشکهایش را پاک میکرد، در حال و هوای دروغ گفتن نبود. هروقت دروغ میگفت، با انگشت وسط دست راستش که پینه بسته بود، بغل دماغش را میمالید. من هم هیچ وقت به رویش نمیآوردم، چون راه خوبی بود که بفهمم کی و سر چی دروغ میگوید.
حجم
۸۴۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
حجم
۸۴۶٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۴۸ صفحه
نظرات کاربران
داستانی پر از حس خوب و ماجراهای جذاب👌🏻💕 موضوع جالبی داشت و نمیتونستی یه لحظه زمین بذاریش! توصیه میکنم حتما بخونید
خیلی خیلی کتاب قشنگ و دوست داشتنی ای بود .
واقعا برای بچه های ۱۲، ۱۳ سال عالیه
در بک کلمه عالی بود پیشنهاد میکنم حتما بخونیدش ضرر نمیکنید.😁
عالی بود . ببخشید این کتاب محدودیت سنی داره ؟
دوستش داشتم و از خوندنش لذت بردم.
تقریبا هر صفحه ای که میخوندم ، بغض میومد تو گلوم و به نظرم میتونه در ژانر غمگین باشه ولی خب آخرهاش شادتر بود و اونقدر غمگین نبود ، درکل اگر روحیه حساسی دارید بهتره نخونین وگرنه پیشنهاد میکنم بخونیدش
داستان خوبی بود اول هاش یه کم حوصله سر بر بود.. ولی خشم دختره از مادرش یهو تبدیل به عشق شد نفهمیدم تکلیف خونه عزیز هم معلوم نشد چرا بابا رفته و چرا حالا برگشته هم خیلی معلوم نشد... یه کم
چقدر حس خوبی داشت خوندن این کتاب برای من🥲 من این کتاب و چند سال پیش از کانون شهرمون گرفتم و خوندم و هنوزم ک این کتاب و میبینم کلی حس خوب بهم منتقل میشه🥲🍀