کتاب چکیده رمان بینوایان
معرفی کتاب چکیده رمان بینوایان
کتاب حاضر چکیدهای است از رمان بینوایان اثر ویکتورهوگو که از مجموعه انگلیسی «چکیده پنجاه رمان کلاسیک» در انتشارات شکیب به چاپ رسیده است
«چکیده پنجاه رمان کلاسیک»، مجموعهای برای معرفی شاهکارهای ادبی کلاسیک است، از «دل تاریکی» کنراد گرفته تا «آنا کارنینا» اثر تولستوی.
چکیده رمانها معمولاً در کتابخانهها بهصورت مجموعههای چند جلدی در دسترس هستند؛ در دنیای مجازی نیز نسخههای گیجکنندهای از چکیده رمانها وجود دارد. افزون بر این، در دانشگاهها و دیگر مؤسسهها مقالاتی به قلم کارشناسان درباره نقد و بررسی رمانها در قالب «راهنمای آموزشی» نوشته میشود؛ اما این مجموعه کاملاً متفاوت است. خواننده در اینجا، با ارائهای منظم از چکیده رمانهای برگزیده روبرو میشود. این چکیدهها بهصورت جامع و با نگارشی متناسب برای همه خوانندگان نوشته شدهاند. تعداد واژگانِ چکیدهها در متن اصلی از ۱۱۴۰ واژه برای رمان «عمارتهای سبز» تا ۷۰۰۰ واژه برای «جنگ و صلح» متغیر است.
درباره کتاب چکیده رمان بینوایان
کتاب چکیده رمانِ مشهور بینوایان خلاصهای است از رمان معروف بینوایان که به دست ویکتور هوگو نوشته شد و در سال ۱۸۶۲ میلادی به چاپ رسید.
بینوایان، کتابی کمنظیر در ادبیات جهان است که درباره زندگی انسانها نوشته شده است. ویکتور هوگو با خلق اثرش و شخصیت کوزت و ژان والژان، اعتراض خود را نسبت به فقر و بیعدالتی در جامعه نشان داده است.
خواندن کتاب چکیده رمانهای مجموعه چکیده پنجاه رمان کلاسیک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این مجموعه به دوستداران ادبیات جهان تقدیم شده است تا بیش از پیش، عشق به خواندنِ ادبیاتِ کلاسیک را برانگیزاند.
بخشی از کتاب چکیده رمان بینوایان
در آخرین ساعات بعدازظهر، غریبهای با لباسهای مندرس و غبارآلود، کوله باری بر پشت، ریش بلند و چهرهای دلنشین وارد شهر میشود. حدود چهلوشش یا چهلوهفت ساله است و در بهترین سالهای زندگیاش به سر میبرد. فردی خودساخته و تنومند است. از قرار معلوم، مسیر درازی را طی کرده و خسته و گرسنه است. اولین توقفگاهش دفتر شهردار است. بعد از آنجا به یک مهمانخانهٔ محلی میرود. با داشتن پول کافی، درخواست غذا و اتاق میکند. صاحب مسافرخانه پسری را برای دریافت اطلاعات در مورد غریبه به دفتر شهردار میفرستد. پسرک با پیامی واضح باز میگردد. نام مرد ژانوالژان است و به جرم دزدی بعد از ۱۹ سال، اخیراً از زندان آزاد شده. جرمش دزدی یک تکه نان برای خواهر بیوه و بچهٔ هفتسالهاش بوده است.
خبر سریع همه جا میپیچد. هیچکس حاضر نیست به او غذا یا اتاق بدهد. هنگام شب، وقتی که میخواهد روی نیمکت سنگی میدان شهر دراز بکشد، خانمی نزدیک میشود و به او میگوید؛ نزدیک میدان شهر به محل اقامتگاه اسقف برو. اسقف چارلز مایرل، مردی هفتادوپنج ساله است که از سال ۱۸۰۶ میلادی اسقف شهر شده. این مرد، خواهرش، مادامازل باپتیسین و خدمتکارشان مادام ماگلوری را به قانع زندگی کردن، عادت داده است. او قسمت بزرگی از مکان کلیسا را به بیمارستان واگذار کرده و به بخش پایینی آن نقلمکان کردهاند. وی موعظه میکند و هوای بینوایان را دارد. از هیچ خطری نهراسیده و به هر جایی که وظیفهاش حکم کند میرود.
اسقف، سخاوتمندانه به غریبه (ژان) خوشآمد میگوید. دستور میدهد جای مناسبی بر روی میز غذاخوری برایش حاضر کرده و تختخوابی برایش فراهم سازند.
صبح روز بعد ژان زودتر از بقیه از خواب بیدار میشود. ظروف نقرهٔ کلیسا را بر میدارد و از آنجا خارج میشود. در حال دویدن است که توسط سه پلیس دستگیر میشود. آنها ظروف نقره را در کوله بارش پیدا میکنند و او را به کلیسا برمی گردانند. اسقف به گونهای رفتار میکند که انگار خودش ظروف نقره را به او داده، علاوه بر آن، دو شمعدان نقره نیز به او هدیه میدهد. در حال ترک کردن کلیسا اسقف به او میگوید: تو به خوبی تعلق داری، نه بدی، این روح توست که برایت میخرم و هرگز فراموش نکن که به من قول دادی در راه درست از این نقرهها استفاده کنی...»
ژان تمام روز به سمت غروب خورشید راه میرود. در حال استراحت کردن بر روی نیمکت پارک است که پسر جوانی آوازخوان به او نزدیک میشود. پسرک چند سکه به هوا پرتاب میکند. یکی از سکهها میافتد، میچرخد و به زیر پای ژان میرود. پسر از او میخواهد که بگذارد سکهاش را بردارد. ژان متوجه نمیشود که او دربارهٔ چه سخن میگوید. پسر مرتب درخواست میکند که پایش را بردارد و سکهٔ او را بدهد. ژان او را میترساند و از خود دور میکند. هنگام برخاستن و رفتن متوجه میشود که سکه زیر پایش قرار داشته است. او از آن پسر بیچاره پول دزدیده! دنیا به چشمش تیره و تار میشود. مرتب او را صدا میزند، اما پسرک رفته است. به خوبیهای اسقف و آنچه هنگام رفتن به او گفت میاندیشد. به این نتیجه میرسد که حد وسطی نمیتواند برایش وجود داشته باشد. او یا باید برتر از آنچه اسقف گفته بشود یا پستتر از آنچه در گالی (اردوگاه کار اجباری) بوده. فقط از یک چیز اطمینان دارد؛ او دیگر مرد دیروزی نیست. درهم میشکند و به سختی میگرید. در طول نوزده سال اخیر این نخستین بار است که اشک میریزد.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۶ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۴۶ صفحه
نظرات کاربران
من از این داستان خیلی خاطره دارم خیلی دوست دارم و عاشق این داستانم من یک نویسنده هستم و اکنون یک رمان را در ذهنم ظاهر کرده ام که اکنون یک دختر ۱۳ هستم که از ۸ سالگی شروع به
چکیده ی خوبی بود
واقعاً داستان قشنگیه 💜⭐ داستان دختری که بینوا شده . جمله های کتاب واقعاً عالی نوشته شده .
من کتاب رو نخریدم فیلمش رو دیدم 🤩 فیلمش که فوق عالی بود 😍😍حدس میزنم کتابشم به همین خوبی باشه پیشنهاد می کنم حتما فیلمش رو ببینید😎
عالی بود همیشه دلم میخواست داستان کلی بینوایان رو بدونم.. مفید و مختصر بود..
مختصر و عالی بود
خیلی عالی بود👌🏻 حتما بخونید
بسیار عالی خیلی عالییییی
خیلی عالیه
خلاصه عالی بود