دانلود و خرید کتاب آوازهای روسی سیداحمد مدقق
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب آوازهای روسی اثر سیداحمد مدقق

کتاب آوازهای روسی

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۹از ۱۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب آوازهای روسی

کتاب آوازهای روسی، رمان تحسین شده احمد مدقق، نویسنده افغان است که در سال ۱۳۹۶ منتشر شده است. این کتاب در قالب داستان سفری به افغانستان می‌کند و از تصمیماتی سخن می‌گوید که به تحولی عظیم در افغانستان منجر شده است.

آوازهای روسی در سال ۱۳۹۷ در یازدهمین دوره جشنواره جایزه ادبی جلال آل احمد به عنوان «کتاب تحسین شده» دست یافت. 

درباره کتاب آوازهای روسی

می‌گویند اگر برای شناخت یک ملت باید رمان‌های آن‌ها را خواند، برای شناخت افغانستان، باید این کتاب را خواند. اما چه چیزی در این داستان وجود دارد که زبان مخاطبان را به تحسین می‌گشاید و داستان آن از چه قرار است؟ 

در این کتاب با یعقوب آشنا می‌شویم؛ پسر یکی از خان‌های افغان که برای تحصیل به کابل آمده است. این سفر زندگی او را تغییر می‌دهد چون با گروه‌های مبارز چپ آشنا می‌شود و به آن‌ها می‌پیوندد. برای اینکه به قدرت برسند از هیچ تلاشی دست نمی‌کشد و آن‌ها همه جوره همراهی می‌کند. اما این ابتدای داستان است، چون در میانه مسیر رخدادهایی، دوباره زندگی‌اش را تغییر می‌دهند. 

آوازهای روسی داستان تصمیمات خطیری است که به ساختن زیربنای آینده یک کشور منجر شده است. احمد مدقق با بردن افغانستان معاصر به بستر سنت‌های قدیمی، شیوه‌ای را که به ایجاد شدن سبک جدید زندگی منجر شده است، بررسی می‌کند. یکی از جذابیت‌های این داستان، ظرایف زبانی آن است. نویسنده در تلاش بوده است تا رمان را به فارسی قابل فهمی برای ایرانیان بنویسد اما در کل کتاب، از عبارات، اصطلاحات و واژه‌هایی استفاده کرده است که از زبان افغانستان و فارسی دری برآمده است. این عبارات به جای اینکه خواندن داستان را سخت کنند، به آن شیرینی خاصی بخشیده‌اند. 

کتاب آوازهای روسی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

آوازهای روسی برای تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی و رمان جذاب است. اگر دوست دارید تجربه‌ای جدید در خواندن یک داستان به دست بیاورید این کتاب انتخاب خوبی برای شما است. 

درباره احمد مدقق

سید احمد مدقق نویسنده افغانستانی، ۲۹ مهر ۱۳۶۴ در قم متولد شد. نام او با نوشتن رمان آوازهای روسی بر سر زبان‌ها افتاد چه این کتاب موفق شد تا افتخارات بسیاری را از آن خود کند. این رمان که به فارسی نوشته شده است، در حال حاضر به زبان‌های عربی، صربی و ترکی نیز ترجمه شده است. 

از میان کتاب‌های دیگر احمد مدقق می‌توان به آتشگاه (رمان نوجوان)، پروانه‌های دور چادر و فرشته‌ها زیر باران (داستان‌های کودکانه) و نذر حلوای سرخ اشاره کرد. او همچنین موفق شده است تا در سال ۱۳۹۳ عنوان برگزیده یازدهمین جشنواره ملی مطبوعات کودک و نوجوان در بخش داستان نوجوان، رتبه دوم داستان‌نویسی سومین دوره جشنواره بین‌المللی جایزه ادبی هزار و یکشب و رتبه سوم اولین جشنواره داستان اشراق را به دست بیاورد. 

در سال ۱۳۹۴ هم برنده رتبه اول رمان نوجوان، جشنواره هنرهای آسمانی و  برنده رتبه دوم داستان‌نویسی اوسانه سی‌سانه، بلخ افغانستان شد.

بخشی از کتاب آوازهای روسی

صورت لاغر دخترک، یعقوب را یاد روزی برفی و سرد انداخته بود که ایستاده بود زیر درختان بی‌حاصل بید و مبارکه بخار از پنجره‌ای کوچک پاک کرده بود و صورتش را چسپانده بود به شیشه. یاد روزی که نشسته بود بالای بام خانه خلیفه ناصر و به جمعیت شادمانی نگاه می‌کرد که دورتادور اسپ عروس را گرفته بودند و نعیم با لباس سفید دامادی افسار اسپ را می‌کشید و شرمناک لبخند می‌زد. یاد صبحی زود که در میان درختچه‌های اطراف رودخانه کمین کرده بود تا مبارکه با پای خودش بیاید، جیغ بکشد و تا بخواهد بگریزد پاهایش بین دامن بلندش گیر کند و بغلتد روی زمین. دوید و دست در کمرش انداخت و بلندش کرد. خواست صورتش را ببوسد. چشمان خواب‌آلود مبارکه ترسیده بود و تا می‌توانست چین بر پیشانی انداخته و صورتش را دور گرفته بود. سرکش و نافرمان. صورتش را بوسید. بدون این‌که لذتی ببرد. بدون این‌که بخواهد یک بار دیگر در تمام عمرش این کار را تکرار کند. مبارکه ناگهان آرام شد. پلک زد و گریه کرد. حتی بعد از این‌که یعقوب رهایش کرد جای دوری نرفت. سرجایش نشست و گریه کرد. گفت: یبچه خان ظلم نکند چی کند؟

دخترک دسته‌ای تیکت را بالا گرفت و پیش چشمان عابرین بالا و پایین برد. یعقوب نگاهش را برد سمت مسافرانی که در انتظار ملی‌بس ایستاده بودند. دید مبارکه با دخترک هم‌صنفی خود در صف ایستاده است. با گوشه چشم و ابرو یعقوب را نشان یکدیگر می‌دهند و خنده به لبشان می‌آید. رو برگرداند و نگاهش افتاد به پاهای لختِ زنی که یک پای در پایدان ملی‌بس برقی گذاشته است و با راننده گپ می‌زند. تا شب چند بار دیگر هم مبارکه را دیده بود بین دخترهایی که برقع پوشیده بودند و در دسته‌های چندنفری به زیارتِ کارته سخی می‌رفتند. آن طرف شیشه‌های لک‌گرفته رستورانتی شلوغ و در همه پیاده‌روها و هرجایی که چند نفر کنار هم ایستاده بودند. دیده بود و باز یادش افتاده بود کیلومترها با او فاصله دارد.

آمده بود آن روز را به بطالت بگذراند. بگذراند تا فردا که به رفیق فرزام وعده داده بود. به عکس روزهای قبل که از رخصتی و بیکاری لذتی نمی‌برد احساس می‌کرد باید از تمام لحظه‌ها استفاده کند و لذت ببرد. رفیق فرزام را اتفاقی دیده بود. بدون این‌که اصلاً در طول آن یک سالی که کابل نبود به یادش باشد. دست بر شانه یعقوب گذاشته بود و یعقوب تا سر برگردانده بود، هم‌صنفی سال‌های قبل را دیده بود. با همان موهای بلند و فرخورده.

فرزام برخلاف معمول بلند خندیده بود. بروت‌های مردانه، صورتش را پخته‌سال‌تر نشان می‌داد و مثل همیشه انگار صدایش گرفته است.

یهمیشه با خودم می‌گفتم: یعقوب‌جان کجا شد؟ رفیقِ هم‌صنفی. حیف از آن جوان! ما در حزب به مثل تو نیاز داریم. راستی یادم می‌آید شعر هم می‌گفتی!

به جای جواب لبخند زده بود.

نظرات کاربران

محمدحسین
۱۳۹۹/۱۲/۰۸

چاپیش رو خوندم. داستانی با زمینه عاشقانه که تاریخ معاصر کشور افغانستان را به زیبایی برایمان مرور می‌کند.

محمد مهدی
۱۴۰۱/۰۸/۱۶

کتاب سرگذشت یک خان زاده افغان است که به حزب کمونیست رو آورده و یک عضو ثابت و فعال میشود و در پی جریانی از حزب روی برگردانده و دشمن آن می شود. کتاب از آن جهت که به کشور افغانستان

- بیشتر
mina
۱۳۹۹/۱۲/۲۱

بی نظیر هست و پر کشش چاپی اش رو دارم و خوندم و خیلی لذت بردم ،نویسنده بسیار فکر و ذهن باز دارند

Saideh Musavi
۱۴۰۰/۰۵/۲۴

اگر یک فیلم ساز بودم یا یک سرمایه گذار حتما فیلمش میساختم. کتاب بینظیری بود

Nasrin
۱۴۰۰/۰۱/۲۳

من هم چاپی‌شو خوندم. داستان خیلی جالب بود‌. نسخه‌های چاپی این نشر طرح جلدها و ارائه جلدهای جالبی دارند. دست گرفتنشون حس خوبی داره.

134774
۱۳۹۹/۱۲/۱۷

اشتباه تایپی زیاد داره.

بریده‌هایی از کتاب
مشاهده همه (۲۱)
و روزها سرگردان در چهارراه‌ها و خیابان‌ها و پارک‌های کابل صبح را شب می‌کرد و شب در خانه‌ای کرایه‌ای صبح نمی‌شد.
آسمان
نه، استاد پدرام! وحشت از این نیست که ما نقش قربانیان تراژدی در عصر خود را بازی کنیم. وحشت از این‌جا آغاز می‌شود که ما قربانی‌های فراموش‌شده باشیم. جنازه‌هایی خاموش که هیچ یادی در دنیا برایشان نباشد. نه یادی و نه یادگاری. قربانی شدن سهل است اگر در یادها باشیم. من از فراموش‌شدن می‌ترسم. از این‌که قربانی شوم و هیچ‌کس به یادم نباشد. در شعر هیچ شاعری نیایم و شخصیت هیچ رُمانی نباشم.
BookishFateme
فکر کرد حتی اگر آدرسِ فرزام به یادش بود، حوصله‌اش کم‌تر از آن است که نبرد بورژوازی و پرولتاریا را تحلیل کند. حوصلهٔ حرف زدن درباره‌ی ظلمی که خان‌ها و فئودال‌ها به طبقهٔ دهقان و کارگر می‌کرد.
134774
هوا خنکی روزهای پاییز را داشت و فرزام بی‌قرار بود. یعقوب از جریان مظاهره پرسید. امیرعباس هویدا می‌آمد کابل. صدراعظم شاه ایران. برای دزدیدن آب هیرمند. ولی فرزام و هم‌پیاله‌هایش اجازهٔ این خیانت را به حکومت نمی‌دادند. فرزام شتاب داشت. باید می‌رفت جایی تا در جلسهٔ حزبی‌شان شرکت کند.
134774
من برایت از پل باغ عمومی مجله‌های چاپ ایران خریده‌ام و ترجمه‌ای تازه از رُمانی روسی. برای شما که کورس زبان روسی گذاشته‌اید باید وسوسه‌انگیز باشد. می‌گویی این هفته با خودت بیاور به جلسه. بعد از روزنامه‌خوانی کتاب را معرفی کن. شایق‌شان کن مطالعه کنند. تو هم حق داشتی فرزام. از خواندن روزنامه‌ها و اخبار جهان هیجان‌زده می‌شدی. دنیا مثل اسبی سرکش به تاخت سمت پیشرفت می‌رفت. اما افغانستان در دیکتاتوری منجمد مانده. در نظام فئودالیته راکد و پس‌مانده. مردم به راهی تازه، به ایدئولوژی تازه نیاز دارند. مردم هم حق داشتند. از فرمان‌های پی‌درپی وحشت‌زده شدند. تمامی عنعنات را زیر سؤال بردید. فرمان‌هایتان به‌نظر خودتان دلچسب می‌آمد.
z ghaiioomi
صدای همیشه‌گرفتهٔ فرزام در گوش‌هایش پیچید. از دو راه به شما نفوذ می‌کنند؛ عشق و مذهب. عشق را بکُشید و مذهب را فراموش کنید. عشق شما را عصیان‌گر می‌کند و مذهب حزب را در نظرتان ناچیز جلوه می‌دهد.
134774
فرزام گفت: یشما هزاره‌ها بیش‌ترین لطمه را خورده‌اید در این سال‌ها. از دست سه گروه؛ حکومت‌های نژادپرست، ملاهای مرتجع، و خان‌ها. اگر روشنفکرهایی مثل تو به فکر انقلاب و طبقهٔ دهقان و کارگر نباشد از دیگران چه امید؟
134774
فرزام که بار بار گفته بود هر تغییری تاوان دارد. چه پروا دارد برای این تغییر خونی هم ریخته شود؟ ولو خونی بی‌گناه. باید برایش می‌گفت: آیلین در این بازی شریک نبود. تاوان این تغییر بزرگ‌تر از خود تغییر شده است. اگر این هم تبدیل به سنتی ماندگار در افغانستان شود چه؟ که برای کوچک‌ترین تغییر بزرگ‌ترین تاوان را باید داد. نه. دیگر فرصتی برای اشتباه کردن وجود ندارد. حزب باید تاوان پس بدهد. تاوان خون رخشانه، خون آیلین، خون هزاران نفر که یک روز از خانه‌شان برده شده‌اند و دیگر هیچ‌وقت پس نیامده‌اند. چند نفر از اعضای حزب باید کشته شود؟ خون در برابر خون. جان در برابر جان. چند تایشان را می‌توانست بکشد؟
z ghaiioomi
رخشانه گفت: «شاید روزگار تازه‌ای در راه است.» «روزگار تازه یا بازی تازه؟» رخشانه تاب خورد و دوباره شاخهٔ انجیر صدای خشکی داد. کمی از برف‌های نشسته روی شاخه‌های لختش ریخت. «شاید هم عشقی تازه.»
نویسا
خسته شده‌ام عبدالرحیم! چرا خدا به فکر ما نیست؟
134774

حجم

۲۰۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

حجم

۲۰۶٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۲۴۰ صفحه

قیمت:
۶۰,۰۰۰
تومان