کتاب مردی به نام اُوه
معرفی کتاب مردی به نام اُوه
کتاب مردی به نام اوه نوشته فردریک بکمن، اولین رمان این نویسنده سوئدی است که با استقبال چشمگیری در جهان رو به رو شد و به سی زبان ترجمه شد. مردی به نام اوه داستانی تراژیک و همزمان طنزآلود دارد که با انگاهی انتقادی به نقد جهان مدرن و روابط انسانی حاکم بر آن میپردازد. این کتاب با ترجمه علیاکبر قارینیت منتشر شده است.
در سال ۲۰۱۵ فیلمی با همین عنوان نیز روی پرده رفت که نامزد شش جایزه و شد و فیلم منتخب سوئد برای اسکار بهترین فیلم خارجی زبان نیز بود.
دربارهی کتاب مردی به نام اوه
مردی به نام اوه، داستان پیرمرد سوئدی بداخلاقی است که در فکر خودکشی است و یک روز با یک خانوادهی ایرانی که قرار است همسایهی او شوند، ملاقات میکند و آشنا میشود. هرچند که برخورد اولیه چندان خوب نیست و به خاطر تصادف اتومبیل خانواده ایرانی با صندوق پست اوه است اما این آشنایی حال و روز پیرمرد را تغییر میدهد. هرچند که او سعی میکند همان ظاهر خشن و خشک وعصبانی را حفظ کند، اما در دل نرم میشود و دوستی عجیب و خاصی بینشان شکل میگیرد.
کتاب مردی به نام اوه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خرید رمان مردی به نام اوه را به تمام علاقهمندان به ادبیات جهان پیشنهاد می کنیم.
دربارهی فردریک بکمن
کارل فردریک بکمن نویسنده و وبلاگنویس سوئدی است که در دوم ژانویه ۱۹۸۱ در استکهلم به دنیا آمده است. پیشترها شهرت بکمن در سوئد بهخاطر وبلاگنویسی بود. او برای روزنامههای مختلف مقاله مینوشت و همکاریاش را با مجله مترو هم شروع کرد.
در سال ۲۰۱۲ کتاب مردی به نام اوه را نوشت که همان سال بیش از ۶۰۰ هزار نسخه از آن فروش رفت. این کتاب در حال حاضر به بیش از ۳۰ زبان ترجمه شده، رتبه اول پرفروشهای سوئد و نیویورک تایمز را از آن خود کرده و فیلم برگرفته از کتاب با همین نام در ۲۰۱۶ در سینماهای جهان اکران شد. او با همسر ایرانی خود دو فرزندش ساکن سوئد است. از آثار دیگر او میتوان به تمام آنچه پسر کوچولویم باید درباره دنیا بداند، مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است، بریت ماری اینجا بود و شهر خرسها اشاره کرد.
بخشی از کتاب مردی به نام اوه
گربه با بیحوصلگی در وسط مسیر بین خانهها نشسته بود، نصف دم و یک گوشش کنده شده بود. تکههای پوست اینجا و آنجا پراکنده شده بودند، انگار کسی آنها را کنده و در خیابان ریخته بود. در کل گربهٔ خیلی جذابی نبود.
اُوِه لگدش را به جلو پرت کرد. گربه از جا پرید. اُوِه ایستاد. آنها مانند دو آشوبگر در یک بار شهر کوچک، برای چند لحظه ایستادند و فاصلهشان را نسبت به هم سنجیدند. اُوِه در این فکر بود که یکی از کفشهای چوبیش را بهطرف آن پرتاب کند. گربه هم انگار توی این فکر بود که چه جوری در این مهلکه فرار را بر قرار ترجیح دهد.
اُوِه فریاد زد: «گم شو!» این حرف را طوری گفت که گربه بهطرف عقب پرید. قدوقامت این مرد پنجاهونهساله و کفشهای چوبیاش را ورانداز کرد و سپس برگشت و سرش را پایین انداخت و رفت. اُوِه هم تا میتوانست چند تا فحش نثارش کرد تا اینکه گربه از جلوی چشمانش ناپدید شد.
درحالیکه به این مزاحم فکر میکرد به ساعتش نگاه کرد. دو دقیقه به شش بود. زمان داشت سپری میشد و این گربهٔ لعنتی توانسته بود بازرسی کامل او را به تأخیر بیندازد. چه عبارات عاشقانهای یادش آمده بود.
در امتداد پیادهرو بین خانهها شروع به قدم زدن کرد. کنار تابلوی راهنماییورانندگی ایستاد که روی تابلو نوشته شده بود: ورود ماشین و موتورسیکلت به منطقهٔ مسکونی ممنوع است. لگد محکمی به تیر فلزی زد. نه به خاطر اینکه ضعیف و سست بود، بلکه به خاطر اینکه همیشه کارش را چک میکرد. اُوِه از آن نوع مردهایی بود که با لگد زدن وضعیت هرچیز را بررسی میکرد.
او در محوطهٔ پارکینگ قدم زد و در امتداد تمام گاراژها جلو و عقب رفت تا مطمئن شود هیچکدام از آنها هنگام شب مورددستبرد قرار نگرفته یا توسط دارودستهٔ خرابکاران به آتش کشیده نشدهاند. البته این اتفاقات هرگز در آن اطراف رخ نداده بودند. ولی او هرگز هیچکدام از این بازرسیها را از نظر دور نمیداشت. او سه بار دستگیره در گاراژ خودش را که ماشین سابقش اکنون در آنجا پارک بود، بازرسی کرد. درست مثل صبح روزهای دیگر.
بعد از این در محوطهٔ پارکینگ مهمانان که در آن فقط تا حداکثر بیستوچهار ساعت میتوانستند ماشینشان را پارک کنند، دوری زد. بهدقت تمام شمارهپلاکها را در دفترچه کوچکی که در جیب کتش بود، یادداشت کرد و سپس این شمارهها را با شمارهپلاکهایی که روز قبل نوشته بود، مقایسه کرد. گاهی اوقات که شمارهپلاکها در دفترچه یادداشتش یکی درمیآمد، اُوِه به خانه میرفت و به ادارهٔ راهنماییورانندگی زنگ میزد. او تلفن مالک اتومبیل را به دست میآورد، سپس با مالک خودرو تماس میگرفت و به او میگفت چقدر آدم نادان و خرفتی بوده که حتی نتوانسته تابلوها را بخواند. البته برای اُوِه واقعاً مهم نبود که چه کسی در محوطهٔ پارکینگ مهمانان پارک کرده بود، بلکه موضوع اصلی این بود که وقتی روی تابلو بیستوچهار ساعت نوشته شده، یعنی اینکه شما چه مدتی مجاز هستید در این محوطه پارک کنید. حالا اگر همه هر جا که دوست داشتند پارک میکردند، وضع چطوری میشد؟ هرجومرج میشد. اینجوری میشود که همهجا پر از ماشین میشود.
حجم
۳۴۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۱ صفحه
حجم
۳۴۴٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۵۱ صفحه
نظرات کاربران
این کتاب واقعا قشنگو لذت بخش بود فردریک بکمن یک جور ساده نویسی و روان نویسی خوبی داره خودش رو درگیر توصیفات بیش از حد نمی کنه و سوژه های نابی رو داره و اصولا شخصیت های داستانیشو از افرادی
کتاب های بکمن عالی و پر از نکات آموزنده هستن مخصوصا کتاب مردی به نام اوه
عالیه این کتاب به خصوص اگر فیلمش رو هم ببینید.
من الان نمیدونم کدوم ترجمه رو بخونم؟ خیلی ان کدوم بهتره؟ همین خوبه؟
من کتاب چاپیش خوندم ولی نه تا آخرش. به نظرم من ی ذره حوصله سر بر بود. برای من خیلی جذابیت نداشت.
من یه ترجمهی دیگهی این کتاب رو خوندم ولی داستان واقعا خوب بود. البته باید بگم اگه کتابای هیجان انگیزی میپسندید که در طول روایت، شما رو میخکوب کنه و... به دردتون نمیخوره چون اصلا یه ریتم آروم و حدودا
فوق العاده فیلمش هم دیدم خیلی خوب بود
در عین سادگی بسیار جذاب و زیبا بود.
اوه. سرگذشت یک مرد . سرگذشت یک محله. زندگی. با همه شور و پژمردگی هایش. کیف کردم با قلم این نویسنده. اون از مردمان مشوش که توی دو روز خوندم اینم از این. بخونید کیف کنید💐💐💞💞😎😎
من از قلم طنز نویسنده خیلی لذت بردم، ویژگی خاص این کتاب هم علاوه بر این طنز ظریف، بنظرم شخصیت پردازی بسیار عالی اثره. البته در پایان داستان کمی این شخصیت پردازی و در واقع تحول شخصیت غیرمنطقی میشه، مثلاً