کتاب سهم من از عشق
معرفی کتاب سهم من از عشق
کتاب سهم من از عشق نوشته زینب رجبی است. این کتاب داستانی عاشقانه و جذاب از زندگی یک دختر است که با یک اتفاق زندگیاش تغییر کرده است.
درباره کتاب سهم من از عشق
نیاز دختر جوانی است که برای رفتن به دانشگاه آماده میشود. او با پدر و مادر و خواهرش تمنا زندگی میکند. چندی سال قبل در یک تصادف وحشتناک نیاز دوستانش را از دست داده است و ۶۰ درصد قلبش از کار افتاده است. او باید با ۴۰ درصد قلب زندگی کند و از هر اتفاقی که سلامتش را به خطر بیندازد دوری کند. کتاب سهم من از عشق داستانی عاشقانه و جذاب است که خواننده را با اتفاقات و زندگی نیاز همراه میکند.
خواندن کتاب سهم من از عشق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستانهای ایرانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب سهم من از عشق
- پس حواست باشه ۲۰ دقیقهٔ دیگه فؤاد میاد.
- الان میرم حاضر بشم.
- برو گلم.
از آشپزخانه خارج شدم لباسهامو عوض کردم و یه شال آبی خوشرنگ سرم کردم کیفم را برداشتم و از اتاق خارج شدم آرام از پلهها پایین رفتم. نزدیک آیفون بودم که صداش بلند شد بلندش کردم.
- بفرمایید.
- سلام سرویس شخصی هستم.
- سلام الان میام.
خداحافظی کوتاهی کردم و گوشی را سر جایش گذاشتم. با مامان خداحافظی کردم و از خانه بیرون اومدم. درب عقب ماشین را باز کردم و بعد از سلامی کوتاه روی صندلی جا گرفتم. فؤاد آرام جواب سلامم را داد و ماشین را به حرکت در آورد. هوا از دفعهٔ قبلی که آمده بودم خنکتر شده بود. کمی شیشه را پایین دادم تا هوای خنک به صورتم بخورد. مشغول تماشای مناظر بیرون شدم. چه شهر شلوغ پلوغی بود هر کس مشغول کار خودش بود و من محو تماشا که متوجه سنگینی نگاه فؤاد شدم، از توی آیینه بهم خیره شده بود وقتی متوجه شد فهمیدهام، نگاهش را دزدید. فکر کنم اون هم محو چشمانم شده بود. بیچاره خجالت کشید و دیگه سرش را بلند نکرد. دوباره مشغول تماشای بیرون شدم طولی نکشید که به مدرسهٔ تمنا رسیدیم و تمنا که منتظر گوشهای ایستاده بود سریع سوار شد و دوباره حرکت کردیم. تمنا بعد از شرح کوتاهی از اتفاقات مدرسه ساکت شد و دیگه هیچ کدوممان حرف نزدیم تا به خانه رسیدیم خداحافظی کردیم و پیاده شدیم. بعد از حرکت ماشین هر دو وارد خانه شدیم از درب ورودی که داخل شدیم بلند سلام کردیم و مامان با خوشرویی جوابمان را داد و من برای تعویض لباسم به اتاقم رفتم. کیفم را روی میز توالت گذاشتم و کفشهامو در آوردم یه کم خسته شده بودم. به ساعت نگاه کردم ۵ دقیقه به یک مانده بود لباسهامو عوض کردم و از اتاق خارج شدم به آشپزخانه که رسیدم بوی غذا بلند شده بود با یه نفس عمیق بوی خوش غذا را به داخل ریههایم هدایت کردم و بعد به دستشویی رفتم و دست و صورتم را شستم به صورتم نگاهی انداختم و با یادآوری حرکت سریع فؤاد که خجالت کشیده بود خندهام گرفت و بعد از جلوی آیینه رد شدم. کمک مامان کردم و میز نهار را چیدم که بابا از راه رسید سریع یه دوش کوتاه گرفت و همراه ما سر میز نهار نشست.
حجم
۱۳۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۵۲ صفحه
حجم
۱۳۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۵۲ صفحه
نظرات کاربران
محتوای لوسی داشت و علاقه نداشتم مطالعه این کتاب ادامه بدم.🙃😑
بسیار زیبا بود و داستان جذابی داشت