کتاب حرف بزن
معرفی کتاب حرف بزن
کتاب حرف بزن، رمانی خواندنی از لاری هالس اندرسون است که با ترجمه مریم عربی منتشر شده است. کتاب حرف بزن داستان جالب دختری است که سعی میکند به تنهایی با آزار جنسی که برایش رخ داده است روبهرو شود.
درباره کتاب حرف بزن
لاری هالس اندرسن در کتاب حرف بزن ماجرای دختری را نوشته است که سعی میکند به تنهایی با مشکلاتی که برایش پیش آمده است بجنگد. اتفاق بدی برایش رخ داده است و او که درباره آن موضوع با هیچکس صحبت نکرده است، بار گناهی عظیم را به دوش میکشد. همین ماجرا باعث شده تا دوستانش را در مدرسه هم از دست بدهد و مشکلات مختلفی مانند افت تحصیلی هم برایش اتفاق بیفتدِ ملیندا که شخصیت اصلی داستان است با تماس به پلیس، یکی از مهمانیهای دوستانه را خراب کرده است. و حالا به همین دلیل همه از او دوری میکنند. اما چه موضوعی باعث شده تا ملیندا قید مهمانی و خوشگذرانی با دوستانش را بزند و به پلیس زنگ بزند؟ ملیندا کمحرفتر میشود تا جایی که تنها و تنها کلاس هنر است که به او کمک میکند تا افکارش را آرام کند و به خودش تسلایی ببخشد. آیا ملیندا میتواند با مشکلی که دارد به تنهایی روبهرو شود؟
کتاب حرف بزن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
تمام دوستداران رمان از خواندن کتاب حرف بزن لذت میبرند. اگر به دنبال یک رمان روانشناسی خوب با موضوع آزارهای جنسی میگردید، شما را به خواندن کتاب حرف بزن دعوت میکنیم.
درباره لاری هالس اندرسن
لاری هالس اندرسن نویسنده کتابهای کودک و نوجوان ۲۳ اکتبر ۱۹۶۱ به دنیا آمد. او در سال ۲۰۰۹ به پاس فعالیتهایش در زمینه ادبیات کودک و نوجوان جایزه مارگارت آ. ادواردز را از طرف انجمن کتابداران آمریکا دریافت کرد.
بخشی از کتاب حرف بزن
اینقدر سرم میشود که در اولین روز دبیرستان با خودم از خانه ناهار نیاورم. نمیشود حدس زد کدام کیف غذای مد روز، پسند میشود؛ کیفهای قهوهای که یا سرجهازی حقیرانهٔ حاشیهنشینهاست یا مخصوص خرت و پرتهای آدمخفنهای ترمینالها؛ یا کیفهای عایقدار مخصوص غذا که معلوم نیست یکجور مد باحال برای نجات سیارهٔ زمین است یا نشانهٔ حضور یک مادر وسواسی در خانه؟ تنها راهحل این است که روز اول مدرسه غذا بخرم. این کار به من فرصت میدهد که کافهتریا را به دنبال یک چهرهٔ دوستانه یا یک گوشهٔ دنج دید بزنم.
ناهار گرم امروز، بوقلمون است با جیرهٔ خشکیدهٔ پورهٔ سیبزمینی و سس گوشت، یکجور سبزیجات خیسخورده و یک تکه شیرینی. مطمئن نیستم که چطور باید چیز دیگری سفارش بدهم، پس فقط سینی غذایم را سر میدهم جلو و میگذارم که زنبورهای کارگر آشپزخانه پرش کنند. سالبالایی دومتری جلوی من معلوم نیست چطور بدون اینکه یک کلمه حرف بزند، سه تا چیزبرگر، سیبزمینی سرخکرده و دو تا کیک هو ـ هو میگیرد؛ شاید با ارسال یک جور کد مورس۱۹ از طریق چشمهایش. باید بیشتر دربارهٔ این موضوع تحقیق کنم. پسرک تیر بسکتبالی را در کافهتریا دنبال میکنم.
چند تا از دوستانم را میبینم؛ البته کسانی که قبلاً فکر میکردم دوستانم هستند. رویشان را از من برمیگردانند. زود فکر کن! زود فکر کن! دختره تازهوارد، هدر، هم آنجاست؛ کنار پنجره کتاب میخواند. میتوانم روبهرویش بنشینم؛ یا میتوانم آهسته خودم را پشت یک سطل آشغال بچپانم. شاید هم ناهارم را درسته توی سطل آشغال بیندازم و یکراست از در بزنم بیرون.
تیر بسکتبالی برای میزی که دوستانش سر آن نشستهاند، دست تکان میدهد. تعجبی ندارد که دوستانش عضو تیم بسکتبالند. همهشان شروع میکنند به فحش دادن به او. این سلام و احوالپرسی عجیب و غریب مخصوص پسرهای ورزشکاری است با صورتهایی پر از جوشهای دوران بلوغ. تیر بسکتبالی لبخند میزند و یکی از هو ـ هوها را پرتاب میکند سمت دوستهایش. سعی میکنم دور و برش راه بروم.
شترق! یک کپه سیبزمینی و سس گوشت درست میخورد به وسط سینهام. همهٔ صحبتها قطع میشود و کل سالن ناهارخوری مثل احمقها زل میزنند به من. صورتم زیر نگاههای خیرهشان گر میگیرد. از حالا به بعد برای همیشه من را به عنوان دختری میشناسند که در اولین روز مدرسه با سیبزمینی ترتیبش را دادهاند. تیر بسکتبالی معذرتخواهی میکند و یک چیز دیگر هم میگوید، اما چهارصد نفر از خنده منفجر شدهاند و صدایش را نمیشنوم. لبخوانی هم نمیتوانم بکنم. سینی را میاندازم و فرار میکنم سمت در.
آنقدر سریع از سالن ناهارخوری بیرون میآیم که اگر مربی دو میدانی آن دور و برها بود، من را عضو تیم اصلی مدرسه میکرد. اما نه، مسئولیت کافهتریا بر عهدهٔ آقای نک است. دخترهایی که میتوانند صد متر را در کمتر از ده ثانیه بدوند، به درد آقای نک نمیخورند. مگر اینکه بخواهند این کار را در زمین فوتبال انجام بدهند.
آقای نک: «باز هم تو.»
من:
اگر بگویم: «میخواهم بروم خانه و لباس عوض کنم.» یا «دیدی آن یارو چه کار کرد؟» ممکن است گوش کند؟ عمراً! پس دهانم را بسته نگه میدارم.
آقای نک: «هیچ معلوم است کجا میروی؟»
من:
بهتر است چیزی نگویم. دهانت را ببند، لبهایت را بدوز، خفه شو. همهٔ مزخرفاتی که در تلویزیون دربارهٔ ارتباط برقرار کردن و ابراز احساسات میشنوی، دروغ است. هیچکس واقعاً نمیخواهد چیزی را که باید بگویی، بشنود.
آقای نک در کتابش چیزی مینویسد و میگوید: «از همان بار اول که دیدمت، فهمیدم دردسر درست میکنی. بیست و چهار سال است که اینجا درس میدهم. فقط با نگاه کردن به چشمهای بچهها میتوانم بگویم در سرشان چه میگذرد. دیگر از اخطار خبری نیست. همین که بیاجازه در سالنها ولگردی میکنی، نشان میدهد که بیلیاقتی.»
حجم
۲۴۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
حجم
۲۴۴٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۵۶ صفحه
نظرات کاربران
اگر که ممکنه گردونه شانس رو دوباره فعال کنید باعث ترویج کتاب خوانی می شود. با سپاس و تشکر
کتاب خوب، مفید و کتابی که ارزش رایگان کردن داشته باشه، کتابیه که وسعت نگاه تو رو بزرگتر میکنه. به تو چیزی یاد میده که قبلا نمیدونستی. این کتاب، کتابیه که الان جامعه بهش نیاز داره. کتابیه که ارزو میکنم هم
اقا گردونه رو بزارین باشه ...همش پوچم بیاد من راضیم لااقل سه چهار ثانیه ادم هیجان داره
برای این کتاب تو سایت گودریدز که معتبر ترین پرکاربرد ترین سایت کتابخونیه چهارصد هزارتا رای ثبت شده و امتیاز خوبی هم داره. و این تعداد رای به معنای اینه که کتاب به شدت شناخته شدس. من خودم فرد مذهبی ای
من معمولا اول امتیاز یه کتاب رو نگاه میکنم ببینم اگر چهار ستاره هست بخونمش. یه نگاه سرسری کردم و دیدم ک چقد امتیاز این کار پایینه اما با توجه به موضوع کتاب برام عجیب بود این امتیاز پایین. که
درختی آخر تابستان توسط یک چاقوی بی شعور خط خطی میشود. پاییز و زمستان برگ هایش میریزد و به حال نزار، یک گوشه، تک و تنها می افتد. در بهار، گریه ی ابرها او را آماده ی بازگشت به حیات
همین امثال شما که اومدین میگین کتاب بهدردبخور رایگان کنید باعث میشید متجاوزا بتونن راستراست تو خیابونا راه برن و اونی که بهش تجاوز شده گوشه اتاقش دق کنه
باورم نمیشه از این حجم از نظرای چندش و نفرت انگیز که هنوزم قربانی رو مقصر میدونن! نمیدونم شاید خودتونو به ندونستن میزنید یا کلا ندیدید، ولی باید بگم که برای دختر با عفت و با حجاب هم این اتفاق ها
این چه دیدگاهی هر چیزی که رایگان هستش بی کیفیت هست، کتاب نخونده اظهار نظر میکنه، اگر برای این کتاب پول میداد کلی تعریف و تمجید میکرد.
داستانی تأمل برانگیز و روانشناسانه از درگیری های ذهنی یک دختر ۱۴ساله که در ۱۳سالگی مورد تعرض قرار گرفته و این اتفاق همه ی زندگی اون رو تحت تاثیر قرار داده شخصیت گوشه گیر میلندا و برخوردش با مشکلاتش واقعا