دانلود و خرید کتاب دوران یافته‌های دلچسب من فاضل اسکندر ترجمه فهیمه تمدن
تصویر جلد کتاب دوران یافته‌های دلچسب من

کتاب دوران یافته‌های دلچسب من

نویسنده:فاضل اسکندر
امتیاز:
۳.۳از ۳ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب دوران یافته‌های دلچسب من

کتاب دوران یافته‌های دلچسب من نوشته فاضل اسکندر است که با ترجمه فهیمه تمدن از روسی به فارسی ترجمه شده است. این داستان یک هجونامه برجسته درباره کمپین‌های ژنتیکی و کشاورزی تروفیم لیسنکو و خروشچف بود که به علت نشان دادن اتحاد جماهیر شوروی به گونه‌ای ناخوشایند، به سختی مورد نقد قرار گرفت.

درباره کتاب دوران یافته‌های دلچسب من

مجموعه داستان «دوران یافته‌های دلچسب من» اثری در سنت داستان‌نویسی نویسنده است که به منطقه قفقاز و آبخاز و سنت‌های بومی رایج در میان مردم و نیز برخی از اعمال و رفتار و کنش‌های اجتماعی آنها اشاره‌های دارد. داستان با یک اتفاق برای پسرکی شروع می‌شود. پسرکی که دسته‌ای اسکناس را به طور اتفاقی پیدا می‌کند و به خانواده‌اش می‌سپرد. این اتفاق اما چنان در زندگی فردی و اجتماعی او تاثیر می‌گذارد که باعث اتفاق‌ها و عکس‌العمل‌ها و حتی تغییر نگاه اجتماعی پیرامون وی به خودش و خانواده‌اش می‌شود. اسکندر با اینکه در این اثر سعی نکرده نقدهایی سیاسی به جامعه مورد توجه خودش وارد کند اما در قامت یک مصلح اجتماعی و با نقد جامعه پیرامون خود ساختارهایی را که منجر به بالیدن چنین نگاه‌های خاص اجتماعی در میان مردم شده است را نکوهش می‌کند و به نقد آنها می‌پردازد.

درباره فاضل اسکندر

فاضل اسکندر نویسنده‌ای ایرانی‌تبار از اهالی آبخاز در قفقاز روسیه بود. او در موسسه ادبی ماکسیم گورکی در مسکو تحصیل و کار حرفه‌ای خود را دنبال کرد که با روزنامه‌نگاری آغاز و به نویسندگی حرفه‌ای منتهی شد. وی بیشتر عمر خود را در مسکو و برای شناساندن زندگی قفقازی به مردم روسیه و سایر کشورهای جهان گذراند.

اسکندر که شناخته‌شده‌ترین نویسنده منطقه قفقاز به شمار می‌رود، نخست در میان دهه ۱۹۶۰ میلادی به همراه دیگر نمایندگان جنبش «نثر جوان» روسیه به شهرت دست پیدا کرد که بیشتر آن نیز به خاطر نوشتن داستانی با عنوان «صورت فلکی بز – بوفالو» بود که آن را از بهترین داستان‌های او دانسته‌اند.

بخشی از کتاب دوران یافته‌های دلچسب من

ـ مگر تو این را گم نکرده‌ای؟ - من با قیافه‌ای شبیه به جادوگری که کمی از حواس‌پرتی همه آدم‌ها خسته شده این را گفتم و شانه طلایی را از جیبم درآوردم.

ـ جاسوس لعنتی - او ناگهان فریاد زد و بعد از اینکه شانه را از دستم قاپید دوید توی اتاق. این یک توهین کاملاً بی‌معنا و احمقانه بود.

ـ احمق - من رو به پنجره فریاد زدم درحالی‌که سعی می‌کردم صدایم به او برسد. - باید کتاب بخوانی تا بفهمی جاسوس چیست.

برگشتم که بروم، اما پدرش مرا صدا زد. حالا او تنها کنار پنجره ایستاده بود و مادر لیوباجان دنبال او می‌دوید.

«چه اتفاقی افتاده است؟» پدرش درحالی‌که سرش را از پنجره بیرون آورد، پرسید:

ـ خودش شانه را در باغ گم کرده است. از دست خودش دلخور می‌شود. این را گفتم و همین‌طور بدون اینکه بفهمم موضوع از چه قرار است دور شدم. آن شب، لیوبای طفلک را حسابی گوشمالی دادند.

و بعدها یک خلبان و یک صفحه گرامافون در مورد «شهر محبوب» به خانه آنها آمدند. این ترانه بسیار زیبا بود، اما من یک جایش را نمی‌توانستم درک کنم: «شهر محبوب در دود آبی، چین».۸ هر کلمه جداجدا قابل فهم بود، اما با هم یک‌جور معمای پر رمز و راز چینی را تشکیل می‌داد.

یک هفته بعد، خلبان با لیوباجان رفت و حالا دیگر مادرش کنار پنجره با گرامافونی که مثل یک خرس گنده گریه می‌کرد و یک‌سره صدا می‌زد: «لیوبا، لیوباجان...» دلتنگ بود و غصه می‌خورد.

من به جستجوهای خودم ادامه می‌دادم، درحالی‌که به سرزمین‌های کشف نشده تازه و تازه‌تری دست می‌یافتم. جستجو و تفحص در ساحل دریا پس از طوفان واقعاً جذاب بود. من در آنجا یک کمربند ملوانی با سگک، یک سگک بدون تسمه، فشنگ‌های پرشده دوران جنگ داخلی، صدف‌هایی با اندازه‌های جورواجور و حتی یک دلفین مرده پیدا کردم. یک‌بار یک بطری را که طوفان به گوشه‌ای دور انداخته بود پیدا کردم، اما معلوم نیست چرا هیچ یادداشتی در آن وجود نداشت۹ و من آن را به مغازه دادم. نزدیکی‌های شهر در کرانه رودخانه کلاسوری۱۰ من کلی تپه‌های متشکل از شن‌های کوچک طلا زیر آب پیدا کردم. درحالی‌که تا زانو در آب سرد آبی روشن ایستاده بودم، تمام روز طلاها را شست‌وشو می‌دادم. شن‌ها را کف دستم می‌گرفتم، آب را بالا می‌آوردم و پس از اینکه کمی کف دست‌هایم را خم می‌کردم، تماشا می‌کردم آب چطور از لابه‌لای انگشتانم می‌ریخت. دانه‌های کوچک طلا کف دستم برق می‌زدند، آب انگشتان پایم را قلقلک می‌داد، انعکاس پرتوهای خورشید در کف تر و تمیز تپه‌های زیر آب می‌لغزید و لذتش مثل هیچ‌وقتِ دیگری نبود.

Mohammad Rasoulian
۱۴۰۲/۰۲/۱۹

مجموعه داستانی که داستانها ارتباطی به هم ندارند و شامل طیف وسیع و غیرمرتبطی مثل خاطره های دوران کودکی، داستانهای تمثیلی، بحث نظری در مورد مسائل مذهبی و گفتگوی دو نفره فرضی در مورد اعدام میشود. من نتوانستم با کتاب

- بیشتر
ممکن است شیرین‌ترین چیز در زندگی، به تعویق انداختن باشد، به تعویق انداختن آنچه همیشه نمی‌توان آن را کش داد،‌ چون ممکن است مثل یک فیلم سینما قطع شود.
پویا پانا
انسانی که به خودش واگذار شده باشد از هم فرو می‌پاشد. به طور کلی نیروی خودسازماندهی در انسان، به مراتب ضعیف‌تر از نیروی از خودپاشیدگی است. بشر نیازمند یک تکیه‌گاه اخلاقی عظیم است.
پویا پانا
روی اسب همیشه باید به اسب فکر کرد. در زندگی هم باید به زندگی فکر کرد. در غیر این صورت زندگی هم تو را مثل اسب زمین می‌زند.
پویا پانا
آنها تا حدی جذب تعمیر فانوس‌های معیوب می‌شوند که کم‌کم همسایه‌ها و آشنایان هم فانوس‌های خرابشان را برای تعمیر پیش آنها می‌آورند. آنها دیگر مدت‌هاست کتابی را که می‌خواندند، فراموش کرده‌اند.
پویا پانا
ـ فرض می‌کنیم که روز عشق همگانی به خداوند فرا می‌رسد. اما انسانی به یاد می‌آورد که من تمام زندگی را نیمه گرسنه بودم، اما حالا در عشق به خدا با اغنیا برابرم؟ عدالت کجاست؟ زن زشتی که هیچ‌کس هیچ‌وقت دوستش نداشته است،‌ می‌گوید: «ایناهاش کل زندگی مردها با این زن لاس می‌زدند و حالا من و او در عشق نسبت به خدا یکسانیم؟»
پویا پانا
مگر در این مسئله که در دنیا فقرا و اغنیا،‌ زیبارویان و زشت‌ها، عاقلان و احمق‌ها وجود دارند عدالتی وجود دارد؟ البته هنوز معلوم نیست کدام یک بیشتر از خورشید لذت می‌برند، کسی که اهل چوکچی است یا فردی که ساکن شهر ناپل است؟
پویا پانا
روسیه زمان زندگی زمستان است. تابستانمان بهشت بینوایان است.
پویا پانا
او مدام فکر می‌کرد و فکر می‌کرد. برای چه بزرگ می‌شویم؟ چرا زندگی می‌کنیم؟ او می‌اندیشید که اگر بشر مهربان‌تر نشود چه؟ بی‌معناست! او به طرزی آزاردهنده و دردناک در جستجوی دلایلی برای آن بود که ثابت شود بشر مهربان‌تر می‌شود. اما چیزی نیافت.
پویا پانا
وقتی به اعدام محکوم شده بود، در این خصوص اشعاری نوشت که در آن چنین بندهایی وجود دارد: «در چشمان ناظم، همچون روزی روشن به رنگ آبی آسمانی هیچ‌کس ترسی نمی‌بیند.»
پویا پانا
بوی دریا همیشه پر قدرت و با طراوات است و به آرامی و حتی با حالتی تمسخرآمیز از مانع سنگی عبور می‌کند.
پویا پانا
به نظر من روم قدیم به این خاطر از بین رفت که امپراطوری‌های آن در تکبر برنزی خود دست از توجه کردن به این موضوع برداشتند که آنها مضحک هستند. اگر آنها به موقع دلقک می‌آوردند (اگرچه که باید از آدم ابله حقیقت را شنید)، ممکن بود بتوانند باز لااقل برای مدتی دوام بیاورند و در این صورت امیدوار بودند که در صورت لزوم، غازها روم را نجات دهند.
پویا پانا

حجم

۱۴۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

حجم

۱۴۵٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۴۰ صفحه

قیمت:
۳۱,۵۰۰
۹,۴۵۰
۷۰%
تومان