کتاب لبخند خدا
معرفی کتاب لبخند خدا
کتاب لبخند خدا، اثر زهره زاهدی، کتابی دو زبانه است که حکایتهای عمیق و پندهای نابی برای داشتن یک زندگی زیبا و آرام سرشار از خوشبختی به ما میدهد.
دربارهی کتاب لبخند خدا
کتاب لبخند خدا با یک حکایت زیبا شروع میشود. حکایتی که خواندنش لبخند به لبتان میآورد و کاری میکند که باور کنید هنوز میتوان به خدا، به آینده و به انسانها امیدوار بود. بعد از پایان داستان، زهره زاهدی، درسهای عمیقی به خوانندگان میدهد. درسهایی که به شما کمک میکند تا در شرایط سخت زندگی و روزهایی که فکر میکنید به بنبست رسیدهاید، دوام بیاورید.
کتاب لبخند خدا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر دوست دارید روزتان را با لبخند خدا آغاز کنید و برای تمام روز، سرشار از انرژی باشید، این کتاب زیبا به شما کمک میکند.
بخشی از کتاب لبخند خدا
لوئیز ردن، زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم. وارد خواروبارفروشی محله شد و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد. به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند، و شش بچهشان بیغذا ماندهاند. جان لان گهاوس، صاحب مغازه، با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند.
زن نیازمند، در حالی که اصرار میکرد گفت: «آقا، شما را به خدا، به محض این که بتوانم پولتان را میآورم.»
جان گفت نسیه نمیدهد.
مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود، و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازهدار گفت: «ببین خانم چه میخواهد، خرید این خانم با من.»
خواروبارفروش با اکراه گفت: «لازم نیست، خودم میدهم. لیست خریدت کو؟»
لوئیز گفت: «اینجاست.»
«لیستات را بگذار روی ترازو. به اندازة وزنش، هر چه خواستی ببر.»
لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی درآورد، و چیزی رویش نوشت و آن را روی کفة ترازو گذاشت. همه با تعجب دیدند کفة ترازو پایین رفت.
خواروبارفروش باورش نشد. مشتری از سر رضایت خندید.
مغازهدار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفة دیگر ترازو کرد. کفة ترازو برابر نشد، آن قدر چیز گذاشت تا کفهها برابر شدند. در این وقت، خواروبارفروش با تعجب و دلخوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است.
کاغذ، لیست خرید نبود، دعای زن بود که نوشته بود: « ای خدای عزیزم، تو از نیاز من باخبری، خودت آن را برآورده کن. »
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۳۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۰
تعداد صفحهها
۳۲ صفحه