کتاب نرگس
معرفی کتاب نرگس
کتاب نرگس، نوشته رحیم مخدومی، داستان زندگی انقلابی پسری به نام اسماعیل در بحبوحهی انقلاب و درگیریهای او با خانواه و اطرافیانش است.
دربارهی کتاب نرگس
رحیم مخدومی در کتاب نرگس به زندگی انقلابی خواهر و برادری به نامهای نرگس و اسماعیل پرداخته است. نرگس، خواهر اسماعیل به دلیل داشتن حجاب از مدرسه اخراج میشود و اسماعیل به هر دری میزند نمیتواند خواهر را دوباره به مدرسه بفرستد. البته تا همینجایش هم پدرشان را به زور راضی کرده تا به نرگس اجازهی درس خواندن و مدرسه رفتن بدهد. اسماعیل حتی برای نرگس معلم خصوصی می گیرد اما این تنها دغدغه زندگی اسماعیل نیست. او یک دایی روحانی هم دارد که با ساواک درگیر است. با جلوتر رفتن سیر داستان، شاهد دستگیری خود اسماعیل و پدرش به دلیل فعالیتهای انقلابی هستیم. پدر به زندان میافتد و زندگی برای اسماعیل و خواهرش بسیار سخت میشود اما آنها را به تحولی بزرگ میرساند.
کتاب نرگس را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستانهایی با موضوع انقلاب، دفاع مقدس و ... لذت میبرید، خواندن کتاب نرگس را به شما پیشنهاد میکنیم.
دربارهی رحیم مخدومی
رحیم مخدومی در سال ۱۳۴۵ در ورامین به دنیا آمد. او که از همان دوران دبستان به نوشتن میل و اشتیاق داشت، در مسابقاتی که از طرف اداره ی آموزش و پرورش در مدارس برگزار می شد، شرکت می نمود. در سال های دبیرستان در رشته حسابداری به تحصیل پرداخت. او از سن ۱۷ سالگی تا پایان سال ۱۳۶۷ به طور متناوب، در شش نوبت در صحنههای جنگ تحمیلی حضور داشت. مخدومی نوشتن در قالب کتاب را از سال ۱۳۶۸ آغاز نمود.
رحیم مخدومی تحصیلات خود را تا مقطع کارشناسی در رشته ی امور تربیتی ادامه داده و اکنون به کار تدریس مشغول است. در عین حال با بسیج، سپاه، جهاد سازندگی و سازمان تبلیغات اسلامی همکاری داشته است. در حوزه ی ادبیات دفاع مقدس درزمینه خاطره نگاری، رمان، داستان کوتاه و نمایشنامه آثار بیشماری را پدیدآورده است.
بخشی از کتاب نرگس
میدوم. تا نرگس تعطیل نشده، باید خودم را به مدرسهشان برسانم. اگر کمی هم زودتر برسم، چه بهتر! دست آخر کمی پشت در میمانم. بهتر از این است که او وسط خیابان منتظر بماند. هر چه باشد، او دختر است و من پسر.
درِ بزرگ مدرسه را از دور میبینم. بسته است. خیالم راحت میشود... آه، نفسم بند آمد از بس که دویدم. میدانم تا نرگس را ببینم، از مدرسه و درسهایش حسابی تعریف خواهد کرد. آخرسر هم خواهد گفت: «امروز به من خیلی خوش گذشت.» آن وقت من چه بگویم؟ میگویم به من بیشتر از تو خوش گذشت. نرسیده، مش مراد گوشم را مثل گازانبر گرفت و پیچاند. بعد جلوی همهٔ معلمها آبرویم را برد. معلمها هم، نرسیده، درس را شروع کردند و حال ما را حسابی گرفتند...
آخیش! صدای زنگ میآید. خیلی دلنشین است و مرا به یاد صدای گرفتهٔ بابا میاندازد؛ آن هم در غروب روزهای تابستان.
ـ بیا اسماعیل، این هم انعام امروزت.
دلم از گرسنگی دارد ضعف میرود. خداخدا میکنم نرگس اولین کسی باشد که از مدرسه میزند بیرون.
یکدفعه در گشوده میشود. دانشآموزان مثل گلوله میریزند بیرون. مگر میشود او را میان این همه آدم پیدا کرد؟! میروم سر راه تا خودش مرا ببیند و بیاید سراغم.
هر دانشآموز لاغ و بلندقدی از مدرسه میآید بیرون، خیال میکنم اوست؛ اما همین که جلوتر میآید، میبینم که دیگری است.
فرشته دواندوان میآید. افروز خان برایش بوق میزند. خرس گنده یک روسری هم سرش نمیکند. افروز خان، دخترش را سوار میکند و میرود. لجم درمیآید. چه میشد اگر بابای ما هم ماشین داشت و نرگس مجبور نمیشد هر روز این همه راه را پیاده بیاید؟!
دانشآموزان، رفتهرفته کمتر و کمتر میشوند. دیگر دارد از دست نرگس حرصم میگیرد. انگار حالیاش نیست که من گرسنهام. حتماً باز هم معلمها را سؤالپیچ کرده... این وضعش نمیشود. امروز باید تکلیفش را تا آخر سال روشن کنم. من که نمیتوانم روزی نیم ساعت توی خیابانها الّاف شوم! اصلاً همهاش تقصیر خودم است. زیادی لوسش کردهام. بخصوص از وقتی عینک را برایش خریدم، حسابی پررو شده. همین جا باید عینک را از او بگیرم تا دیگر لوسبازی درنیاورد... اِ... انگار جدیجدی خبری از او نیست! دیگر کسی از مدرسه بیرون نمیآید. نکند...
میروم جلوتر. سروکلهٔ چند نفر دیگر هم پیدا میشود. از قیافههایشان پیداست که معلماند. آنها که میروند، جلوی مدرسه سوت و کور میشود. کمکم دارد دلم شور میزند. نکند اتفاقی افتاده باشد! یک دلم میگوید باز هم صبر کن، شاید بیاید، شاید خوابش برده باشد؛ یک دلم هم میگوید شاید معلم نداشته، زودتر رفته. اما چرا این همه دانشآموز معلم داشتهاند؟ تازه، مگر نرگس با فرشته همکلاس نیست... ای وای، ضربان قلبم دوباره دارد تند میشود. یعنی چه اتفاقی افتاده است؟...
بابای مدرسه میآید پشت در. نگاه میاندازد بیرون. بعد دو لنگهٔ در را هل میدهد تا ببندد. انگار دنیا میخواهد روی سرم خراب شود. میدوم طرفش.
ـ آقا، آقا، صبر کن. آبجی من هنوز نیومده
حجم
۱۴۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۱۴۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
نظرات کاربران
عالی واقعا قشنگ بود من نسخه چاپی رو خریدم فقط نقش اصلی اسماعیل چرا اسم کتاب نرگس اخه
کتاب عالی بود نسبت به بقیه کتاب های انقلابی این کتاب خیلی عامیانه تر با خواننده حرف میزد و احساساتش رو خیلی راحت به اشتراک میگذاشت انقدر که با خنده هاشون خندیدم و با گریه هاشون گریه کردم این کتاب جز
عالی فوق العادس البته من این کتاب رو خریدم از اینجا نگرفتم😚
برای نوجوونا مخصوصا عالیهههه
کتاب خوبیه ولی ربط بیشتری به اسماییل داره نمدونم چرا اسمشو نرگس گذاشتن داستان پردازی خیلی خوبی داره . داستان باور پذیره 👌
نوجوونای عزیز سلام رفقا حدودا چهار یا پنج سال پیش این کتابو خوندم اما موضوع اینه که هنوز مزش زیر زبونم هست شما هم اگه میخای با حال و هوای انقلاب و اون روزا بیشتر آشنا بشی این داستان جذاب رو
من نسخه چاپی ش رو خوندم... فوق العاده اس💌❤️🌺💘💘
عالی😻
کتاب بسیار جذابی بود متن روانی داشت که خیلی راحت می تونستی با کتاب ارتباط بگیری . رمان بسیار قشنگی بود 🌱💓
اسماعیل که داستان از زبان او روایت می شود پسری خانواده دوست و مسئولیت پذیر است که آدم را جذب خود می کند به نظرم الگویی خوبی برای نوجوان امروز است.