
کتاب آویشن قشنگ نیست
معرفی کتاب آویشن قشنگ نیست
آویشن قشنگ نیست، مجموعه داستانی نوشته حامد اسماعیلیون، نویسنده معاصر ایرانی است. این کتاب رمانی اجتماعی است که هر بخش آن از زبان و از نگاه یکی از شخصیتهای داستان روایت میشود.
کتاب آویشن قشنگ نیست در سال ۱۳۸۸ برندهی جایزهی بنیاد هوشنگ گلشیری شد و تا به حال هفتبار تجدید چاپ شده است.
دربارهی کتاب آویشن قشنگ نیست
کتاب آویشن قشنگ نیست، داستانی اجتماعی است. هرکدام از بخشهای کتاب آویشن قشنگ نیست، از زبان یکی از شخصیتهای داستان روایت میشود. آنها همه کسانی هستند که در کودکی و در زمان جنگ در یک محله کرمانشاه زندگی میکردند و دوران نوجوانیشان را در جنگ گذراندهاند. کتاب آویشن قشنگ نیست، دارای چند داستان است که در نهایت یک کل واحد را میسازند. داستانها از زبان پسرهای کوچه دولتشاهی کرمانشاه روایت میشود. تقریبا همهی آنها دل به عشق نیلوفر، دختر سرهنگ دادهاند و بعدها، عشق آویشن، خواهر کوچک نیلوفر در دلشان لانه میکند و آنها را به رقابت وامیدارد.
کتاب آویشن قشنگ نیست را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
کتاب آویشن قشنگ نیست داستانی اجتماعی و خواندنی دارد که برای دوستداران داستانهای بلند، جذاب است.
دربارهی حامد اسماعیلیون
حامد اسماعیلیون متولد ۲۱ اسفند ۱۳۵۵ در کرمانشاه است. او از سال ۱۳۷۴ به تبریز رفت و آنجا مشغول تحصیل در رشتهی دندانپزشکی شد. بعد از اتمام تحصیلات مدتی را در استان گلستان و مازندران و تهران زندگی و کار کرد. او در سال ۱۳۸۹ به همراهِ خانواده به کانادا مهاجرت کردهاست و هماکنون در ریچموندهیلِ کانادا زندگی میکند.
پریسا اقبالیان و ریرا اسماعیلیون، همسر و فرزند حامد اسماعیلیون به تازگی در سانحهی سقوط هواپیمای اوکراین، جان خود را از دست دادند.
از آثار حامد اسماعیلیون میتوان به آویشن قشنگ نیست، گاماسیاب ماهی ندارد، قناریباز، توکای آبی و دکتر داتیس اشاره کرد.
جملاتی از کتاب آویشن قشنگ نیست
کاش نیما اینجاها میآمد. شاید هنوز هم خبر ندارد. از آن طرف دنیا کجا میتواند خبر داشته باشد؟ کس و کاری هم اینجا ندارند. چقدر سال اول دانشگاه برایش نامه نوشتم. که نیماجان بالاخره بعد از سه سال همان که میخواستم شد. که نیماجان یک روز بیا درباره نیلوفر با هم حرف بزنیم. میدانی شوهر کرده یا نه. که نیماجان انگاری چشم سبزهای ینگه دنیا امینالدوله خانه سرهنگ و باغچه پر از تربچه زنش را از خاطرت برده. همه بیفایده؛ نامهها را جواب نمیداد. تلفن خانه تهران قطع بود و کسی آدرسی نداشت. تنها یک بار که هنوز پشت کنکور بودم برای نظاموظیفهاش یک روزه آمد و رفت. مهندسی را سه ساله داشت تمام میکرد که برود. و رفت. او هم همان که میخواست شد. اگر امروز خبرهای مرا بشنود باور نمیکند. دیگر اصلاً چه فرقی دارد؟ او هم نهایتاً خیلی سگدو بزند یا در فلوریدا زیر خاک میرود یا چه میدانم مینهسوتا یا یکی از همانها دیگر. آن یک روز هم که آمد جرئت نکردیم از نیلوفر حرف بزنیم. توی کوچه راه رفتیم. به زمین خاکی که آماده خاکبرداری بود خیره شدیم. از امینالدوله خانه سرهنگ گل چیدیم، اما به یاد نیاوردیم که روزهایی نه چندان دور عاشق دختر سوم این خانه بودهایم. با ابروهای کشیدهاش، لبهای ظریفش، با چند تار موی خرمایی یکدست که به عمد از زیر مقنعه بیرون میگذاشت و چتر سفیدی که روزهای بارانی به دست میگرفت و من که ظهرها لب پنجره را قرق میکردم با صدای خشخش کشیده شدن چتر بر دیوار سیمانی خانهمان رؤیاهای شیرین بسیاری توی سرم میچرخید. وقتی فهمیدم که از دستم پریده است دیگر چیزی باقی نبود که به یاد بیاورم جز رفتار احمقانهای که با نیما کردم. چندسال داشتم؟ گمانم شانزده.
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۷۳ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۲
تعداد صفحهها
۷۳ صفحه