دانلود و خرید کتاب نگار مریم جهان فخر
تصویر جلد کتاب نگار

کتاب نگار

معرفی کتاب نگار

نگار نام رمانی از نویسنده معاصر ایرانی، مریم جهان‌فخر است که داستان زندگی دختری به اسم نگار را روایت می‌کند.

 درباره کتاب نگار

نگار در یک خانواده ۵ نفره زندگی می‌کند. او یک خواهر به اسم نگین و دو برادر به اسم مهرداد و پارسا دارد. نگار دختری خیال‌پرداز است و مدام در رویا فرو می‌رود، دختری با موهایی به رنگ مشکی بلند و صاف با چشمانی نافذ، و صورتی زیبا که می‌خواهد در دانشگاه روان‌شناسی بخواند. او از ثروتمندان و آدم‌های متکبر بیزار است اما دایی نگار سعی دارد به او بفهماند که همه ثروتمندان آدم‌های بد و متکبری نیستند، پس او را با خانواده دوستش رضا آشنا می‌کند و ماجراهای تازه‌ای پیش می‌آید...

 خواندن کتاب نگار را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 دوست‌داران داستان‌های فارسی را به خواندن این کتاب دعوت می کنیم

 بخشی از کتاب نگار

خانه آقای سعیدی خدمتکاران زیادی داشت که مدام برای پذیرایی می‌رفتند و می‌آمدند. نسرین خانم هم خیلی از هم‌صحبتی با نگین خوشحال بود و شروع کرد تا با او هم‌صحبت شود. نگار هم در کنار نگین نشسته بود و به صحبت‌های او و نسرین‌خانم گوش می‌داد. در گوشه دیگر سالن، امیر روی یکی از مبل‌ها نشسته و در فکر فرو رفته بود.

امیر پسر بسیار جذاب و شیک‌پوشی بود که دل هر دختری را با یک اشاره از آن خود می‌کرد. قد بلند با هیکل ورزشکاری و بسیار موقّر و شیک، تو پُر و چهارشانه، با پوستی گندمی رنگ و چشمان قهوه‌ای زیبا. بینی کوچک و کشیده او در چهره‌اش با اعضای دیگر آن همخوانی داشت. خیلی از دخترهای اطرافش، خواهان او بودند ولی او به هیچ دختری تا به آن روز بها نداده بود و هیچ‌کس را لایق عشق پاک خود نمی‌دانست. او به دنبال کسی می‌گشت تا عشق لبریز شده‌اش را تماماً نثار او کند. در این میان، نگار تنها کسی بود که امیر را به فکر واداشته بود و ذهن او را به خود مشغول کرده بود. چشمان سیاه و براق نگار، امیر را اسیر جادویی باور نکردنی کرده بود.

امیر سرسختی که به این آسانی‌ها دم به تله نمی‌داد حالا با پای خود وارد تله عشق شده بود. نگار هم امیر را تحسین می‌کرد و از وقار و سنگینی او خوشش آمده بود. گهگاهی حواس نگار به او پرت می‌شد و دلش می‌خواست بفهمد که درون امیر چه می‌گذرد و او در چه فکری فرو رفته است. گاهی نگاهشان به هم گره می‌خورد ولی نگار مغرورتر از آنی بود که اجازه بدهد امیر فکرش را مشغول کند. نگار دلش می‌خواست امیر را دوست بدارد ولی این اجازه را به خودش نمی‌داد. او بدون آنکه خودش بداند عاشق امیر شده بود و نمی‌توانست آن را تشخیص دهد. می‌ترسید که حسش درست باشد و عاشق امیر شود. چون می‌دانست که تفاوت زیادی میان او و امیر است، فاصله طبقاتی بسیار زیادی که به این آسانی‌ها قابل گذشتن از آن نبود. به همین خاطر دوست نداشت که با امیر ملاقات کند و یا او را ببیند، در حالی که از وقتی او را دیده بود مدام با خودش و با احساسش در جنگ بود. ولی غرورش او را نهی می‌کرد. نگار دوست نداشت که امیر متوجه علاقه‌اش شود، به همین خاطر همیشه از او دوری می‌کرد و با او به سردی سخن می‌گفت و خودش را کاملاً بی‌تفاوت و سرد نشان می‌داد.



نظری برای کتاب ثبت نشده است
همواره در زندگی، به خودت تکیه کن و با قدرت جادویی خواستن، ناممکن‌ها را ممکن کن. وقتی تو آرزویی را با خلوص از کائنات بخواهی به محض آن که خواست تو ابراز شود دری به رحمت به روی تو گشوده می‌شود.
Azadeh
بوی خوش زندگی را با طعم تابستان به یاد بسپار. لذت عاشق شدن را در فصل رسیدن به بلوغ تجربه کن. عطر خاک را بر روی دانه‌های انگور، بچش. بگذار خاک راز مستی‌اش را در جام بلور، آشکار کند.
Azadeh

حجم

۴۱۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۵۶۰ صفحه

حجم

۴۱۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۵۶۰ صفحه

قیمت:
۱۲۰,۰۰۰
تومان