دانلود و خرید کتاب حفره جک گانتوس ترجمه نیما م. اشرفی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب حفره

کتاب حفره

نویسنده:جک گانتوس
انتشارات:نشر اطراف
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۴از ۳۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب حفره

کتاب حفره نوشته جک گانتوس است که با ترجمه نیما م اشراقی منتشر شده است. نویسنده در کودکی بعد از خواندن دفترخاطرات خواهرش فهمید می تواند بهتر بنویسد پس شروع به نوشتن کرد. جوانی، نه کودکی است، نه بزرگسالی؛ جایی است میان این دو. جایی است برای بالا و پایین رفتن‌های متناوب بین کودکی و بزرگسالی، برای افتادن‌ها و بلندشدن‌هایی که اگر نباشند، کودکی تا ابد باقی می‌ماند. «تجربهٔ جوانی» جست‌وجوی این لحظه‌های سخت در زندگی آدم‌هایی از دنیاهای متفاوت است؛ روایت لحظهٔ ایستادن بر لبهٔ بزرگسالی.

درباره کتاب حفره

این کتاب ماجرای خلافکاری است که نویسنده شده است. خلافکاری لاغر مردنی که پدری خلافکار دارد و بارها زندان افتاده اما این بچه تصمیم می‌گیرد نویسنده شود. کتاب داستانی جذاب با زبانی طنز دارد و از ابتدا تا انتها خواننده را با خودش همراه می‌کند. داستان ابتدا زندگی خلافکارانه را دنبال می کند و بعد به دنبال زندگی شخصی و نویسنده شدن قهرمان می‌رود. داستان جذاب است و خواننده را تا انتها با خودش همراه می‌کند. زبان شوخ طبع داستان خواندن آن را جذاب‌تر می‌کند.

خواندن کتاب حفره را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی پرهیجان پیشنهاد می‌کنیم.

بخش‌هایی از کتاب حفره

یا به زنی اشاره می‌کرد و می‌گفت «وقتی کلاس نُه بود بچه‌دار شد و فروختش به یکی از همسایه‌هاش.» از همه چیز باخبر بود. «اون یارو یه طویله رو با خاک یکسان کرده. به یه پلیس شلیک کرده. بانک هم زده.» همین‌طور از همه چیز و همه کس می‌گفت. همیشه تعجب می‌کردم می‌دیدم این همه آدم، آن هم توی شهری به این کوچکی، زندان افتاده‌اند. عجیب‌تر این‌که همین آدم‌ها بعد از انجام آن کارهای زشت دوباره راست‌راست توی خیابان راه می‌رفتند. اراذل ترسناکی بودند، کج‌ومعوج و پر از زگیل و خال گوشتی. خدا را شکر می‌کردم که توی ماشین بودیم. البته این هم زیاد طول نکشید. بابا من را می‌برد باشگاه گوزن‌های شمالی، یا سالن کهنه‌سربازان آمریکایی یا باشگاه تفنگداران هِکلا تا از نزدیک با بعضی از آدم‌های این طبقهٔ خلافکار آشنا شوم. برای خودش آبجو سفارش می‌داد و برای من نوشابه و غذایی می‌خرید که از شیشهٔ چهارلیتریِ خیارشور در می‌آوردند و داخلش پر از سرکه‌ای همرنگ لبو بود. غذا یا تخم‌مرغ پخته بود، یا کمی پوست خوک یا یک تکه کالباس. همه‌شان بوی نمونه‌های آزمایشگاهی می‌دادند و اولین گاز را که می‌زدم، آن مایع قرمز از چانه‌ام شره می‌کرد. حتماً قیافه‌ام مثل آدم‌هایی می‌شد که توی دعوا لب‌شان پاره شده. وقتی غذا تمام می‌شد، بابا یکی‌یکی از خلافکارها می‌گفت. با آن درگوشی حرف زدن ایرلندی‌اش، صدایش تا چند شهر آن‌طرف‌تر هم می‌رفت. از دزد بانک‌ها و کلیساها و ماشین‌ها می‌گفت و از یک دزد مرموز «خرپول‌ها» که معروف بود وقتی صاحب‌خانه‌ها خواب‌اند، جواهرهایشان را می‌دزدد. دیگر کم‌کم داشت باورم می‌شد که کل شهر یک جور اردوگاه عجیب زندانی‌هاست که در و دیوار ندارد، یک مرکز اصلاح و تربیت که خلافکارها را محکوم کرده‌اند با خلافکارهای دیگر زندگی کنند. بابا دل خوشی از این آدم‌ها نداشت. می‌گفت «این اراذلی که می‌بینی اگه کل دنیا هم بهشون بگن کارشون اشتباهه، باز هم کار خودشون رو می‌کنن. وقتی پات رو اون‌طرف خط بذاری، دیگه راه برگشتی نداری. این رو آویزهٔ گوشِت کن.» بابام تمام این حرف‌ها را می‌زد که به من بگوید این چیزها سرش می‌شود. آمار تمام این آدم‌ها را داشت و اتفاقاً به نظرم همین باعث جذاب‌تر شدن‌شان می‌شد. می‌گفت این‌ها مثل میوه‌های خراب‌شده، درست‌بشو نیستند. الحق که حس تشخیص فوق‌العاده‌ای در شناخت انواع و اقسام خلافکارها داشت اما این حس، بی‌عیب‌وایراد هم نبود. هیچ وقت به مخیله‌اش هم خطور نمی‌کرد که روزی من هم مثل این‌ها بشوم.

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۵ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۵ صفحه