کتاب حسرت نازنین
معرفی کتاب حسرت نازنین
حسرت نازنین، داستانی از یک زندگی پرتلاطم و پر از بازی احساسات است. تقابل و جنگ عشق و سردی، معصومیت عاشقانه و درددلهای دلتنگی، درونمایهی این کتاب است. سوگند صیادی کیسمی نویسندهی کتاب و انتشارات نامه مهر ناشر آن هستند.
دربارهی کتاب حسرت نازنین
حسرت نازنین، زندگی و عشق نازنین و علیرضا را روایت میکند. زندگی این دو حالا به خاطر مشکلات متعدد و حال نامساعد روحی نازنین، خالی از عشق، گفتگو و احساس است. علیرضا تلاش میکند تا زندگیاش را دوباره سرو سامان دهد اما اینبار تصادف نازنین مانع میشود. نازنین به کما میرود و علیرضا دفترچه خاطراتی را پیدا میکند که تا قبل از آن از وجودش مطلع نبود. خاطرات آن دو، از ابتدای آشناییشان تا روز تصادف در این دفترچه نوشته شده است....
کتاب حسرت نازنین را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
حسرت نازنین برای دوستدارن داستانهای عاشقانه و علاقهمندان به نویسندگان ایرانی، جذاب و خواندنی است.
جملاتی از کتاب حسرت نازنین
روی مبل نشسته و سرم را بین دستانم گرفتم، دلم میخواست همهٔ دردهایم را بر سر این زندگی بالا بیاورم! چشمم به جعبهٔ سیگار روی میز و جاسیگاری لبریز افتاد، یک نخ سیگار بیرون کشیده و با فندک روشنش کردم. پک محکمی به آن زده و سرم را به پشتی مبل تکیه دادم.
نگاهم به او افتاد، از بین حلقههای دود تار میدیدمش. آرام یکییکی پلهها را میپیمود. چشمان پرسشگر و رنجورش را که به من دوخت، چیزی در وجودم فرو ریخت. دلم میخواست مانند همیشه سیگار را از بین انگشتانم بیرون بکشد و بگوید:
- این انگشتها فقط باید دست من رو لمس کنه نه تن سیگار رو، فهمیدی؟
بعد هم طلبکارانه نگاهم کند و دلم برای این حجم وسیع دوست داشتن ضعف برود. راهش را که کج کرد نیشخندی روی لبهایم نقش بست. به سمت پنجره رفت و پشت شیشه ایستاد. سیگار را داخل جاسیگاری خاموش کردم، با این که در پوستهٔ بیتفاوتی فرو رفته بود اما میدانستم که هنوز برایش مهم هستم شاید هم میخواستم خودم را گول بزنم! صدای زنگ آیفون بلند شد، بعد از تحویل غذاها به سمت آشپزخانه رفتم. همیشه از غذاهای بیرون متنفر بود، میگفت زندگی را بیروح میکند و من به این حرفش میخندیدم اما حالا...
خسته از مرور خاطرات گذشته، خودم را با آماده کردن میز مشغول کردم. بعد تمام شدن کارم نگاهی به او انداختم، همچنان پشت پنجره ایستاده و به بیرون نگاه میکرد. نمیدانم آن خیابان با درختان بیبرگ چه زیبایی برای او داشت که ساعتها به تماشا مینشست؟! با صدایی که گویا از ته چاه خارج میشد اسمش را صدا زدم:
- نازنین!
چقدر دلم برای صدای گرم و مهربانش تنگ شده بود اما این را هم از من دریغ میکرد. حتی برنگشت تا نگاهم کند، گناهکار بودم اما این تاوان زیاد سنگین بود...
حجم
۱۷۰٫۸ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
حجم
۱۷۰٫۸ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۲۳۰ صفحه
نظرات کاربران
عالیه من از خواندن این کتاب لذت می برم🤗
بنظرم موضوع خواصی نداشت جا داشت که یکم جذاب تر باشه و هیجان بیشتری داشته باشه میشه گفت یه اتفاقی هست که امکان داره برای خیلی ها پیش امده باشه ولی در کل یه زندگی روتین بود
خیلی خوب بود عزیزم❤️😍از خوندن خاطرات نازنین لذت بردم و بی صبرانه منتظر کار بعدیت هستم.
khob bod
نثری ساده و روان داشت
خیلی معمولی و متوسط بود