دانلود و خرید کتاب کافه اروپا اسلاونکا دراکولیچ ترجمه نازنین دیهیمی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

معرفی کتاب کافه اروپا

کتاب کافه اروپا نوشتهٔ اسلاونکا دراکولیچ نویسنده و روزنامه نگار اهل کرواسی است. کتاب کافه اروپا با ترجمه نازنین دیهیمی در نشر گمان منتشر شده است. این کتاب یکی از کتاب‌های مجموعهٔ تجربه و هنر زندگی است. 

درباره کتاب کافه اروپا 

«کافه اروپا» مجموعه مقا‌لات دراکولیچ بین سال‌های ۱۹۹۰ تا ۱۹۹۶ است که در روزنامه‌ها و نشریات مختلف منتشر شده است. دراکولیچ، روند تجربیات خود را در خلال یادداشت‌هایش از حکومت‌های کمونیستی اروپای شرقی، فردگرایی و اروپا بررسی می‌کند.

همه‌ مقالات این کتاب حول محور موضوع زندگی در کشور‌های اروپای شرقی پس از فروپاشی شوروی و منحل شدن حکومت‌های کمونیستی بلوک شرق می‌گردد و نویسنده به موضوعاتی می‌پردازد که مخاطب می‌تواند به‌راحتی با آنها همذات‌پنداری کند و همراه شود.

دراکولیچ در دنیای غرب چنان شهرت و محبوبیتی پیدا کرده که همه نوشته‌هایش به انگلیسی و دیگر زبان‌های اروپای غربی ترجمه می شود. دراکولیچ ۳ رمان هم نوشته است: «هولوگرام های هراس»، «پوست شیشه‌ای» و «طعم مرد». منتقدان غربی نثر این نویسنده را با مارگریت دوراس، ساموئل بکت و آلبر کامو قیاس می‌کنند. مقاله‌های او در بسیاری از روزنامه ها و مجله‌های اروپایی و امریکایی منتشر می‌شود.

خواندن کتاب کافه اروپا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به فلسفه و جامعه‌شناسی پیشنهاد می‌کنیم. 

درباره اسلاونکا دراکولیچ

اسلاونکا دراکولیچ ۴ ژوئیه ۱۹۴۹ در کرواسی به دنیا آمد. او روزنامه‌نگار، و نویسنده است که در ایران با نوشتن کتاب‌های کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم و کافه اروپا شناخته شد.

اسلاونکا دراکولیچ در دانشگاه زاگرب در رشته ادبیات تطبیقی و جامعه‌شناسی تحصیل کرد و کارش را با نشریه‌های استارت و باناس که در زاگرب چاپ می‌شدند، آغاز کرد. این همکاری ده سال طول کشید. در اوایل دهه ۹۰ به علت مسائل سیاسی کشورش را ترک کرد و به سوئد رفت. در حال حاضر نوشته‌های او در نشریات مختلف اروپایی از جمله لا استامپا، فرانکفورتر آلگماینه زایتونگ، نیشن، یوروزین منتشر می‌شود.

اسلاونکا دراکولیچ در حال حاضر در سوئد و زاگرب زندگی می‌کند. از میان کتاب‌های او می‌توان به سه کتاب غیر داستانی و رمان‌های تختخواب فریدا، پوست شیشه‌ای، طعم مرد و اس، یک رمان درباره بالکان (انگار آنجا نیستم) اشاره کرد.

بخشی از کتاب کافه اروپا

«من همراه این «ما» بزرگ شدم. در مهد کودک، در مدرسه، در سازمان‌های جوانان و گروه‌های پیشاهنگی، در مجامع، و سرِ کار، با گوش دادن به سخنرانی سیاستمدارانی بزرگ شدم که می‌گفتند «رفقا، ما وظیفه داریم...»، و ما رفیق‌ها، همان کارهایی را می‌کردیم که به ما می‌گفتند، چون در هیچ قالب دستورزبانی دیگری موجودیت نداشتیم. بعدها، همین پدیده را در دنیای روزنامه‌نگاری تجربه کردم. روزنامه‌نگاری، نوشتن سرمقاله‌هایی بود بی‌پایان، که در آنها «ما» به «ما» توضیح می‌داد که همه «ما» باید متوجه چه چیزهایی باشیم. بعدتر، اشکال خنثی‌تری از زبان هم به کار برده می‌شد که به اندازه «ما» مستقیم و خطابه‌ای نبود، اما به‌هرحال باز در شکل جمع بود.

فرار از این ضمایر و افعالِ جمع کار دشواری بود. شبیه تلاش برای درهم شکستن قالبی آهنی. یک پیراهن، یک کت ــ یک لباس فُرم. درست به همین دلیل، روزنامه‌نگاران کمتر گزارش‌هایی در قالب اول شخصِ شاهد عینی می‌نوشتند. چون در چنین متنی نویسنده نمی‌تواند مدعی شود «ما (فلان چیز را) دیدیم» تنها می‌تواند بگوید «من دیدم». البته می‌تواند به‌کلی از ارجاع دادن به شخص خودش پرهیز کند، اما در هر صورت به‌لحاظ ماهوی نویسنده در داستانش حضور دارد. نوشتن به معنای آزمودن مرزهای زبان و مرزهای سبک و قالب بود و سعی در جهت دور کردن این دو از قالب سرمقاله خطابه‌ای و اول شخصِ جمع و سوق دادنش به سمت اول شخص مفرد.

استفاده از اول شخص مفرد، معمولاً عواقب خوشایندی در پی نداشت. باعث می‌شد به چشم بیایی، و خودت را در معرض این خطر قرار دهی که برچسب «عنصر آنارشیست» بخوری (نه حتی یک فردِ آنارشیست)، یا حتی یک مخالف حکومت شناخته شوی (که این دومی برای اخراجت کافی بود). و این را می‌گفتند خودسانسوری.

این ضمیر کریه اول شخصِ جمع به دلیل دیگری هم مرا آزار می‌دهد؛ چون از نزدیک و دست‌اول شاهد بوده‌ام که تا چه حد می‌تواند خطرناک باشد و چه آسان می‌تواند به امراض کشنده ناسیونالیسم و جنگ منجر شود. جنگ در منطقه بالکان، حاصل همان «ما» است. حاصل همان توده بیست میلیونی عظیمی که موج موج به جلو و عقب تاب می‌خوردند و سر آخر از پی رهبرانشان به سوی جنون همه‌گیر جنگ کشانده شدند.

افرادی که با آن جنگ مخالف بودند و می‌دیدند که چه در پیش روست، به کجا می‌توانستند رو آورند؟ به کدام نهاد یا سازمان؟ هیچ سازماندهی و ساختار بدیلی در کار نبود. شهروند در مقام یک فرد هیچ مجالی برای رساندن اعتراضش به گوش کسی، بیان عقایدش و یا حتی حرف زدن از هراس‌هایش نداشت. تنها یک راه پیش رویش بود ــ ترک کشور، کاری که بسیاری از مردم کردند. آنهایی که در گفتارشان به جای «ما» از «من» استفاده می‌کردند، چاره‌ای جز فرار نداشتند. این تفاوت مرگبار در دستورزبان بود که آنها را از باقی هموطنانشان جدا می‌کرد. در ادامه، این «ما» سبب شد هیچ نوع اجتماع مدنی شکل نگیرد، و همان اندک جوامعی را هم که در شکل گروه‌های کوچک جدا افتاده و به حاشیه رانده شده وجود داشت، فرآیند همگن‌سازی ملی بلعید. فرآیندی که نه جایی برای تفاوت‌ها و نه مجالی برای فردگرایی باقی می‌گذاشت. از آنجا که در حکومت کمونیستی، فردگرایی مجازات‌هایی در پی داشت افرادی که علیه جنگ یا علیه ناسیونالیسم لب به سخن می‌گشودند، «خائن» شناخته می‌شدند.

فردی که از یک جامعه توتالیتر بیرون می‌آید، چگونه می‌تواند مسئولیت‌پذیری، فردیت، و ابتکار عمل را بیاموزد؟ با «نه» گفتن. اما این راه با گفتن «من» شروع می‌شود. با اندیشیدن در قالب «من» و عمل کردن به «من» ــ هم در محیط خصوصی و هم در ملاءعام. فردیت، اول شخص مفرد، در دوره حکومت کمونیسم هم همیشه زنده بود، فقط از زندگی عمومی و سیاسی تبعید شده بود و در محیط خصوصی زنده نگه داشته می‌شد. بدین ترتیب تزویر موحشی که ما یاد گرفتیم با آن زندگی کنیم تا زنده بمانیم امروز پس‌لرزه‌هایش را نشان می‌دهد: برقرار کردن پیوندی میان «من» خصوصی و عمومی بسیار دشوار شده است. اینکه آدم‌ها کم‌کم باور کنند عقیده و ابتکار عملِ فردی و رأی افراد می‌تواند تغییری ایجاد کند. خطر عقب نشستن و پناه بردن شهروندان به یک «ما»ی ناشناس و امن، هنوز هم خطری جدی‌ست. اما امروز رویکردها از کشوری به کشور دیگر تفاوت می‌کند. با فروپاشی کمونیسم، تک‌تک کشورها، کم‌کم خودشان را از آن موقعیت اشتراکی تعریف‌شده جدا کردند و بین خودشان و کشورهای همسایه تمایز قائل شدند. بنابراین در کشورهای اروپای شرقی تفاوت بین «ما» و «من» بسیار فراتر از تفاوتی صرفا در دستورزبان است. «ما» به معنی ترس، تسلیم و سر فرود آوردن است. به معنای جماعتی ملتهب و یک نفر که برای سرنوشتشان تصمیم می‌گیرد.

«من»، به‌عکس، یعنی دادن فرصتی به فردیت و دموکراسی.»

malih banoo
۱۳۹۷/۰۸/۲۱

چیزی که برای توصیه ی این کتاب( و کلاً مجموعه "تجربه و هنر زندگی" نشر گمان)بیش از خوب بودن و لذت بخش بودن وسوسه ام میکند، الزامی بودن است. کافه اروپا، با ترجمه ی خوب و روانِ زنده یاد نازنین

- بیشتر
hamed318
۱۳۹۸/۰۷/۰۳

تمام طیف های کتابخون می تونند ازین کتاب لذت ببرند. جامعه شناسی، روانشناسی، سیاسی، تاریخ... واقعا تجربه خیلی زنده و ملموسی از "خوی" سوسیالیستی ارائه میده. بخصوص اگر به تاریخ شوروی و بلوک شرق و کمونیسم و مارکسیسم علاقه دارید،

- بیشتر
black butler
۱۳۹۹/۰۲/۲۵

🌿🌸🌿 خیلی کتاب خوبیه...🌹

raminahmadie
۱۳۹۷/۰۹/۱۱

کتاب خوبی بود مخصوصا توی روزگار الان ما خیلی صحنه‌هایی که توصیف می‌کنه رو ما حس می‌کنیم

وحید
۱۳۹۴/۰۹/۲۸

ب یاد سال های دور، ب یاد دهه های رفته و ب یاد آنچه بودیم و هستیم...

S.Abolqasem
۱۳۹۹/۰۹/۲۰

تمام کتاب های خانم دراکولیچ، در مورد زندگی در دوران کمونیست ها و در کشورهای کمونیستی هست، خاطرات، تجربیات و مشاهدات ایشان از کشورهای بلوک شرق و متاثر از نظام کمونیستی که خیلی خوب روایت شده.

sheyda kashi
۱۳۹۷/۰۱/۰۶

کتاب بسیار ارزشمندیه، نگاهی عمیق و انسانی

Farough
۱۳۹۹/۱۰/۱۰

خواهشا در طاقچه بی نهایت موجودش کنید. 🙏

rozita roshan
۱۳۹۹/۰۸/۱۷

لطفا در بی نهایت بگذارید

bookishgirl
۱۳۹۶/۰۹/۲۴

بسیار کتاب جالبیه

شهروند در مقام یک فرد هیچ مجالی برای رساندن اعتراضش به گوش کسی، بیان عقایدش و یا حتی حرف زدن از هراس‌هایش نداشت. تنها یک راه پیش رویش بود ــ ترک کشور، کاری که بسیاری از مردم کردند. آنهایی که در گفتارشان به جای «ما» از «من» استفاده می‌کردند، چاره‌ای جز فرار نداشتند. این تفاوت مرگبار در دستورزبان بود که آنها را از باقی هموطنانشان جدا می‌کرد.
Homa
امکان زندگی خارج از کشور، در نظر همه خوشبختی بزرگی محسوب می‌شود. این موضوع هیچ ربط مستقیمی به زندگی او یا من ندارد ــ این صرفا میراثی‌ست از تاریخ ما و جنس جامعه‌ای که ما سابقا در آن زندگی می‌کردیم. به‌هرحال، این باور در اذهان ما ریشه گرفته و ما بی هیچ مقاومتی آن را می‌پذیریم: آنها که ساکن خارجند علی‌الاصول وضعشان بهتر است، صرفا به این دلیل که خارج از کشورند.
نازنین بنایی
فردیت، اول شخص مفرد، در دوره حکومت کمونیسم هم همیشه زنده بود، فقط از زندگی عمومی و سیاسی تبعید شده بود و در محیط خصوصی زنده نگه داشته می‌شد. بدین ترتیب تزویر موحشی که ما یاد گرفتیم با آن زندگی کنیم تا زنده بمانیم امروز پس‌لرزه‌هایش را نشان می‌دهد: برقرار کردن پیوندی میان «من» خصوصی و عمومی بسیار دشوار شده است. اینکه آدم‌ها کم‌کم باور کنند عقیده و ابتکار عملِ فردی و رأی افراد می‌تواند تغییری ایجاد کند. خطر عقب نشستن و پناه بردن شهروندان به یک «ما»ی ناشناس و امن، هنوز هم خطری جدی‌ست.
Reza Rezaee
مردم برای تغییر عاداتشان و درکشان و به مرحله عمل رساندن اندیشه‌ها و ارزش‌های نو، به زمان نیاز دارند و یکی از دشوارترین درس‌ها، درس مسئولیت فردی است در تمامی حوزه‌های زندگی، از سیاست گرفته تا امور دم‌دستی روزمره عینی. اگر قرار باشد سیر فشرده دیگری را، این بار به سوی دموکراسی از سر بگذرانیم، نتیجه کم‌وبیش همان خواهد بود، و دموکراسی هرگز به چیزی فراتر از یک ایدئولوژی تازه بدل نخواهد شد که رهبران جدیدمان از آن برای پیشبرد اهداف خودشان بهره‌برداری خواهند کرد.
Reza.golshan
یک بار دیگر دارند در مورد گذشته و حال ما به جای ما تصمیم می‌گیرند و ما صبورانه فرمان می‌بریم. هیچ بهانه‌ای جز ترس در کار نیست و می‌پذیرم که این بهانه آنقدر قدرتمند هست که ما را واداشته چشمانمان را ببندیم و خفه شویم، اما آیا نباید در مورد جنس و ریشه این ترس از خودمان سؤال کنیم؟
Mostafa F
زندگی در اروپای شرقی تحت حکومت کمونیست‌ها به ما یاد داده بود که خودمان را با آنهایی مقایسه کنیم که ندارتر از ما بودند و نه داراترها؛ با آنهایی که وضع نابسامان‌تری داشتند و نه هرگز با آنهایی که اوضاعشان بسامان‌تر و روبه‌راه‌تر بود. مقایسه خودمان با کسانی که در زندگی از سطح رفاه و آزادی بیشتری برخوردار بودند، خطرناک بود ــ ممکن بود شروع کنیم به سؤال کردن، یا شاید حتی طلب‌کردن همان چیزها برای خودمان.
Reza.golshan
آدم نیاز دارد بفهمد که ما، ما مردم جهان کمونیستی، هنوز از نظر سیاسی کودکانی بیش نیستیم. ما احتیاج به «بابا» داریم، کسی که مراقبمان باشد، تا ما نیازی به مراقبت از خودمان نداشته باشیم. ما یاد نگرفته‌ایم چطور آزاد باشیم و آماده پذیرش مسئولیت هم نیستیم. حاصلش سرخوردگی محسوس از واقعیت تازه پساکمونیستی است.
نازنین بنایی
مردم فکر می‌کنند برای دست یافتن به پول باید شعبده‌ای به کار زد و آرزو می‌کنند که این شعبده را بیاموزند، و این فکرشان پربیراه هم نیست: به‌هرحال اخلاق کاری وجود خارجی ندارد: پیش از این هم کسی هرگز از راه کار کردن پولدار نمی‌شد، تنها راهش بالا رفتن از پله‌های نردبان حزب بود یا سوار کردن یک کلک هوشمندانه دیگر. مردم عادی به‌تجربه دیده‌اند که می‌شود کمی کار کرد و پول اندکی هم به دست آورد و اگر بیشتر هم کار کنی پول بیشتری در کار نیست. پس چرا باید به خودشان زحمت کار بیشتری بدهند؟ ما با نظامِ جدیدمان ذهنیتِ کارِ اجباری را هم به جامعه‌مان وارد کرده‌ایم: تو کار می‌کنی اما از شغلت هیچ چیز عایدت نمی‌شود: نه ترفیعی در کار است، نه رضایتی، نه غرور و احترامی ــ و نه حتی پولی. بنابراین نیرو یا امیدت را پای شغلت نمی‌گذاری. برعکس تلاش می‌کنی نیرویت و ایده‌ها و دانشت را ذخیره کنی برای مجال‌های دیگر؛ اگر ممکن باشد برای شغل دومی که ترجیحا در ساعات کاری شغل اول کارهایش را انجام می‌دهی
نازنین بنایی
در کشور ما هم مانند همه کشورهای کمونیستی، سالمندسالاری حکمفرما بود و نسل‌های جوانتر کاملاً عقب نگه داشته می‌شدند. خدا می‌داند که چطور، اما جوان‌ها همیشه برای پیشرفت و به عهده گرفتن مسئولیت‌های مهم‌تر، زیادی جوان بودند. این کودکان ابدی، حتی نمی‌توانستند امید داشته باشند که روزی خودشان صاحب آپارتمانی شوند. آنها بزرگ می‌شدند و در همان خانه پدر و مادرشان بچه به دنیا می‌آوردند و هرگز این توان را پیدا نمی‌کردند که از دایره قدرت خانواده بیرون بیایند. روی دیگر این سکه بی‌مسئولیتی بود، چون هیچ‌کس نه چنین توقعی از ما داشت و نه چنین انتظاری
imaanbaashtimonfared
من که خودم از کشوری سابقا کمونیستی می‌آیم، مدتی طولانی، خیلی ساده پدیده توالت‌های بدبو و مهوع و مخروبه را که در سراسر جهان کمونیستی گسترده بودند، به روشن‌ترین شکل توضیح می‌دادم. علت پایه‌ای، ناکارآمدی و اخلال خود نظام کمونیستی بود و به خطا رفتنش در تشخیص و تأمین نیازهای اولیه مردم. علت دوم هم در دسته «کمونیسم چه بر سر ما آورد» قرار می‌گرفت و مربوط می‌شد به تفکر مالکیت جمعی. چون همه چیز ملک جمعی بود، هیچ‌کس به‌واقع مسئول شناخته نمی‌شد. هیچ‌کس بالای سر چیزی نایستاده بود و هیچ‌کس اعتنایی به این اموال متعلق به همه نداشت. هر فردی از مسئولیت بری بود چون این مسئولیت را به یک درجه بالاتر نسبت می‌داد؛ به مسئولیت یک نهاد.
Hanieh
در چشم من پدرم گناهکار است. گناهش فرصت‌طلبی، همدستی ضمنی با یک رژیم سرکوبگر، و از همه مهم‌تر سکوت است.
imaanbaashtimonfared
مجرم‌پروری و خلافکار ساختن کل جمعیت کشور و تبدیل کردن همه مردم به جنایتکاران خرده‌پا، یک جور ابزار کنترل و سلطه بر ملت است. تو جنس قاچاق می‌کنی و در نتیجه نه تنها یک مظنون هستی (البته در واقع تو صرفا قربانی بی‌گناه نخوت حکومتی)، بلکه تحت هر شرایطی یک جنایتکار خرده‌پا هم محسوب می‌شوی. در نتیجه سکوت می‌کنی: فرمان می‌بری و اگر گیر افتادی رشوه می‌دهی، و به قانون میانگین امید می‌بندی ــ عملاً ممکن نیست آنها بتوانند همه را گیر بیندازند. هرچه می‌توانی می‌خری و بختت را می‌آزمایی.
نازنین بنایی
کمونیسم فقط توده‌ای گله‌وار می‌پروراند؛ فرد از دلش بیرون نمی‌آید. شهروند نمی‌پرورد. شهروندانی آگاه از حقوقشان که قادر باشند برای کسب این حقوق مبارزه کنند تنها در کشورهای دموکراتیک یافت می‌شوند. در جامعه توده‌ای کمونیستی تعداد بسیار اندکی از افراد باور داشتند که یک فرد به‌تنهایی می‌تواند تغییری ایجاد کند.
masoom
آنچه ما بدان نیاز داریم انقلابی در شیوه درک و دریافت خودمان است. این تحول نه‌تنها خودبه‌خود و همراه با تغییرات سیاسی حاصل نمی‌شود، بلکه به نظرم بیشتر از هر پیشرفت و توسعه سیاسی یا اقتصادی زمان می‌برد. ما باید مسئولیت‌هایمان را هم در قبال دیگران و هم در قبال خودمان بپذیریم.
Reza.golshan
«من با حقوق بازنشستگی‌ام فقط می‌تونم ماهی یک کیلو گوشت بخرم.»
نازنین بنایی
اما فکر نمی‌کنم آلبانیایی‌ها از روی حماقت دست به این تخریب‌ها زده باشند. فکر می‌کنم آنها در آن برهه ساده‌لوح و لبریز از نفرت بوده‌اند. برای درک آنچه در آلبانی رخ داده باید سنگرهای بتونی را در خاطر داشته باشیم. تنها کارکرد آنها ایجاد و زنده نگه‌داشتن هراس بوده است. اگر در محاصره این سنگرها زندگی کنی، وقتی سرانجام آزادی فرامی‌رسد، آن هراس و وحشت به نفرت و خصومت بدل می‌شود. حتی می‌توانی اسمش را بگذاری «عارضه سنگر بتونی». آنچه مردم خُرد و له می‌کردند، نه یک گلخانه، که یک تعاونی گلخانه‌ای، یک نماد اموال عمومی یا دولتی بود. حتی یک مدرسه یا مهد کودک هم برای آنها یادآور دولت کمونیستی بود، که قدرت سرکوبش بر آن سنگرهای بتونی بنا شده بود. خشونت، شکلی از بروز یک آرزو بوده، برای پاک کردن تمام و کمال گذشته؛ حتی وجوه مادی آن. گویی به این ترتیب، آلبانیایی‌ها می‌توانستند پلشتی و بدی را در مقیاسی عظیم از کشورشان پاک کنند.
نازنین بنایی
زندگی در اروپای شرقی تحت حکومت کمونیست‌ها به ما یاد داده بود که خودمان را با آنهایی مقایسه کنیم که ندارتر از ما بودند و نه داراترها؛ با آنهایی که وضع نابسامان‌تری داشتند و نه هرگز با آنهایی که اوضاعشان بسامان‌تر و روبه‌راه‌تر بود. مقایسه خودمان با کسانی که در زندگی از سطح رفاه و آزادی بیشتری برخوردار بودند، خطرناک بود ــ ممکن بود شروع کنیم به سؤال کردن، یا شاید حتی طلب‌کردن همان چیزها برای خودمان.
مریم صدیقین
آن بخش از تاریخ که غایب است، آن بخشی که ممنوعه یا سرکوب شده است، اغلب به افسانه بدل می‌شود.
haji
مجرم‌پروری و خلافکار ساختن کل جمعیت کشور و تبدیل کردن همه مردم به جنایتکاران خرده‌پا، یک جور ابزار کنترل و سلطه بر ملت است.
nastar-esm
امروز سال ۱۹۹۵ است و من دیگر نه در یوگسلاوی کمونیستی، بلکه در کرواسی دموکراتیک زندگی می‌کنم. این موضوع در مورد رومانیایی‌ها، لهستانی‌ها، و بلغارها هم صادق است. پس چرا ترس من از مرزها هنوز نریخته است؟
علی

حجم

۲۱۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۰۰ صفحه

حجم

۲۱۴٫۶ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۳۰۰ صفحه

قیمت:
۸۰,۰۰۰
تومان