کتاب شاهزاده و گدا

«شاهزاده و گدا» از معروف‌ترین آثار مارک تواین، داستانی درباره دو کودک به نام‌های ادوارد و تام است که یکی شاهزاده و ولیعهد انگلستان و دیگری گدا است. آنها که در دو دنیای متفاوت زندگی می‌کنند، بسیار به هم شباهت دارند و وقتی یک روز خیلی اتفاقی یکدیگر را می‌بینند تصمیم می‌گیرند از این شباهت استفاده و اندکی تفریح کنند: آن روز تام مثل همیشه گرسنه از خواب بیدار شد و از خانه بیرون زد. آن‌قدر در رویاهای شب قبلش غرق بود که متوجه نبود کجا می‌رود. هم‌چنان‌که در شهر پرسه می‌زد، چشمش به عمارت بزرگ و باشکوهی افتاد که دروازۀ سنگی و نردۀ طلایی داشت. دو مجسمۀ شیر سنگی بالای ستون‌های دو طرف (نشانه‌های سلطنتی) به چشم می‌خورد. تام تقریبا مطمئن شد که آن‌جا کاخ و محل زندگی پادشاه است. زیر لب گفت: "شاید بعد از این‌همه انتظار حالا فرصت بشه یک شاهزادۀ واقعی رو ببینم." وقتی تام ژنده‌پوش به نرده‌های طلایی نزدیک شد، چشمش به پسرک آفتاب‌خورده‌ای افتاد که لباسی از اطلس و ابریشم جواهرنشان به تن داشت و در اطرافش چندین مرد خوش‌لباس دیده می‌شدند. تام با خودش فکر کرد: "حتما پیشخدمت‌هایش هستند." چشم‌های تام از تعجب و خوشحالی گشاد شده بود. کمی نزدیک‌تر رفت و ناگهان یکی از سربازهای مسلح او را به عقب راند و به طرف جمعی از مردم که آن دور و بر ایستاده بودند هل داد: "هی، بچه گدا، مراقب رفتارت باش!" جمعیت به تام خندیدند. شاهزاده با مشاهدۀ رفتار سربازها دوان‌دوان به آن طرف آمد و فریاد زد: "چطور جرئت کردی! چطور جرئت کردی حتی با پایین‌ترین رعیت‌های پدرم این‌طور رفتار کنی! در رو باز کن و بگذار بیاد تو!