دانلود و خرید کتاب اصیل آباد محمدرضا سرشار

معرفی کتاب اصیل آباد

«اصیل‌آباد» محمدرضا سرشار داستان روستایی به همین نام است. روستایی نمونه که کار مردمش به سامان، بچه‌هایش بانشاط و سرزنده و اجاق‌ها و تنورهایش همیشه به‌راه است. خلاصه همه‌چیزش عالی است تا زمانی که پیله‌وری به روستا پامی‌گذارد. پیله‌وری که با خودش شهر فرنگی می‌آورد که همه را به خود جذب می‌کند و این شهر فرنگ کم کم زندگی همه را تغییر می‌دهد.
elham
۱۳۹۹/۰۶/۲۹

داستان ساده و بدون هیجان و کاملا قابل پیش بینی بود. اگر بخوام فارغ از مسائل سیاسی یه مثال عادی از قیاس داستان با شرایط حال حاضرمون بکنم، اینستاگرامه، که باعث شده مردم خیلی تکیه به چشمشون کنند نه عقلشون،

- بیشتر
Yasi 0o0
۱۳۹۷/۰۶/۰۴

کتاب خوبی بود من یه نوجوونم و کتابتون رو دوس داشتم آقای سرشار

افرا
۱۳۹۹/۰۲/۲۹

داستان یک روستای آروم که با اومدن پیله ور همه چی تو روستا عوض میشه. روایت تغییر، انقلاب، دگرگونی و.... کاری بوده که آقای سرشار به خوبی از پسش براومده.

نوا
۱۴۰۰/۰۸/۱۲

کتاب خیلی قشنگی بود و توصیه میکنم حتما بخونید ، تمام مشکلات تکنولوژی رو گفته بود.

کاربر۸۶۵۶۹۰
۱۴۰۰/۰۶/۰۳

داستان جالب و متن روانی داشت. من خوشم اومد.

ع.ف
۱۳۹۹/۰۶/۲۳

بسیار عالی و آموزنده واقعا قیمتش عالیه 😁😁😁😁😁😁😁😁

s.latifi
۱۳۹۷/۰۵/۰۲

داستان قشنگی بود. روان بود و خیلی نکات خوبی برای نوجوانان داره.

همچنان خواهم خواند...
۱۴۰۰/۰۴/۲۸

داستانی نمادین از جامعه ما در برهه‌ای از تاریخ و حتی امروز، از اینکه چطور به امید سود عاجل از آجل باز می‌مونیم، چگونه ظاهر فریبنده بعضی چیز‌ها ما رو از عواقب سهمناک اون‌ها غافل می‌کنه... در این کتاب به اهمیت

- بیشتر
کتاب خوان
۱۳۹۹/۱۲/۱۰

عالی ، آموزنده و خوب خیلی دوست داشتم.

khorasani
۱۴۰۱/۱۱/۱۱

یه روایت داستانی و سمبلیک از مفهوم استعمار! یه‌کم زیادی ساده و روون بود. جا داشت که داستان‌‌پردازی بیش‌تر و روند پیچیده‌تری داشته باشه، اما با این‌حال برای کودکان و نوجوانان عالیه 👌🏻

علی آقا گفت:‌ ‌«من و ملا، از همان روز اولی که این مرد حیله‌گر وارد اصیل‌آباد شد، به همۀ مردم گفتیم که فریب او را نخورند. همان‌وقت به اهالی گفتیم که این مرد، دلش برای شما نسوخته؛‌ زیر کاسه‌اش،‌ نیم‌کاسه‌ای دارد. اما هیچ‌کس به حرف ما اعتنا نکرد. همه به ما پوزخند زدند. گفتند: «شما زیادی بدبین هستید.» وقتی اصرار کردیم، ما را ا‌ُم‌ُل خواندند. گفتند: شماها مثل آدمهای صد سال پیش فکر می‌کنید. مردم، کم‌کم مسجد رفتن را ترک کردند. بچه‌هایشان را از مدرسه درآوردند و به کارگاههای پیله‌ور فرستادند. همه‌شان غرق فساد شدند. شروع کردند به تقلید بی‌مایه از شهریها. آن هم نه تقلید از چیزهای خوبشان، بلکه دنباله‌روی از کارهایی که جز بدبختی و بدهکاری، برایشان فایده‌ای نداشت. پیله‌ور، نقشه‌اش را خوب اجرا کرد! اول مردم را به فساد کشاند و بعد سوارشان شد و هر بلایی که خواست، سرشان آورد. این هم نتیجه‌اش.»
s.latifi
چند سالی به همین منوال گذشت. کم‌کم مردم به وضع موجود عادت می‌کردند. به تدریج باورشان می‌شد که سرنوشتشان همان است؛ و باید با آن بسازند و تحمل کنند. فراموش می‌کردند که چه گذشتۀ خوبی داشته‌اند و قبل از آمدن پیله‌ور، چقدر خوشبخت و بانشاط بوده‌اند.
ع.ف
مردم! به خلاف آنچه فکر می‌کنید، در شهر خبری نیست. درست است که شهریها وسایل راحتی بیشتری دارند؛ درست است که خیلی از ما پیشرفته‌ترند؛ اما این دلیل نمی‌شود که آنها از ما خوشبخت‌تر باشند و هرکاری هم که می‌کنند، درست باشد. آنها در صنعت از ما جلو افتاده‌اند، اما اشتباهات زیادی هم کرده‌اند. همین اشتباهات، باعث شده که با وجود آن‌همه پیشرفت، در بدبختی و فساد غوطه‌ور باشند. آنها فقط به صنعت چسبیده‌اند، و دین و اخلاق را فراموش کرده‌اند. ما به جای آنکه به تقلید از همۀ کارهای آنها بپردازیم، باید فکر کنیم، ببینیم چه چیز باعث شده که ما این‌قدر عقب مانده‌ایم و آنها آن اندازه پیشرفت کرده‌اند. بعد که علت را فهمیدیم، چاره‌ای پیدا کنیم. آن‌وقت است که می‌توانیم خودمان را به آنها برسانیم؛ بی‌آنکه دچار سقوط و فسادی که آنها دارند بشویم؛ بی‌آنکه بدبختی‌ای که گریبان آنها را گرفته،‌ یقۀ ما را هم بگیرد.
fetemh zhra
«ببینید! روز اولی که این مرد شهری به اصیل‌آباد آمد، هیچ‌چیز نداشت،‌ ولی ما همه چیز داشتیم. حالا او همه چیز دارد و ما هیچ! فکرش را بکنید! آخر به چه علت؟!»
khorasani
شب‌زنده‌داری‌ها باعث می‌شد که صبحها دیر، و خسته و کسل از خواب بیدار شوند. اغلب‌ْ نمازهای صبحشان قضا می‌شد. بعضی هم به کل،‌ نماز را ترک کردند.
آر-طاقچه
اصیل‌آبادی ها می‌دانستند سیگار چیست، اما هیچ‌کدام سیگار نمی‌کشیدند. از سیگار بدشان می‌آمد. می‌گفتند: «فایده‌اش چیست؟ جز نفس‌تنگی و هزار جور مریضی دیگر، چه خاصیتی دارد؟ تازه؛ زمینی را که می‌شود در آن هزار جور میوه و سبزی و غلّه کاشت، مگه دیوانه شده‌ایم توتون بکاریم؟!‌ چیزی که نه به درد دنیایمان می‌خورد، نه به درد آخرتمان!» ‌
khorasani
اصیل‌آبادی که چند سال پیش، با خورشید به خواب می‌رفت و قبل از طلوع خورشید از خواب بلند می‌شد، حالا شب‌زنده‌دار شده بود. مردم تا پاسی از شب،‌ پای گرامافون می‌نشستند و صفحه گوش می‌دادند.
آر-طاقچه
با وجود آن‌همه پیشرفت، در بدبختی و فساد غوطه‌ور باشند. آنها فقط به صنعت چسبیده‌اند، و دین و اخلاق را فراموش کرده‌اند.
آر-طاقچه
آن روز و آن شب، بچه‌ها همه‌اش در فکر بودند. آن شب، بیشتر بچه‌ها، خواب اصیل‌آباد خوشبخت و آباد را دیدند؛‌ و صبح،‌ خوابهای شیرینشان را برای یکدیگر،‌ تعریف کردند. روز بعد،‌ هیچ‌یک از بچه‌ها، حوصلۀ بازی نداشت. دو نفر دو نفر، چند نفر چند نفر،‌ گوشه و کنار مدرسه نشسته بودند و فکر می‌کردند. حسین هم با آقاجان و علی‌جان، روی پلۀ جلو ایوان نشسته بودند، که یکدفعه، آقاجان از جا پرید و گفت: ‌«بچه‌ها! یادتان هست دیروز آقا چی گفت؟» بعد، مثل اینکه با خودش حرف می‌زند، زمزمه کرد: «آقا می‌گفت تا قبل از آمدن پیله‌ور، ده ما،‌ آباد و ثروتمند بوده. بعد از آمدن او،‌ زندگی مردم این‌طور شده. خوب، به نظر شما،‌ علت بدبختی مردم اصیل‌آباد چیست؟» چشمهای حسین برقی زد و گفت: «معلوم است دیگر... پیله‌ور!»
پ. و.
«اصلا این شهریها کی‌اند که صاحب همه چیز ما شده‌اند! اصیل‌آباد مال ماست. چرا باید آنها همه‌کاره‌اش باشند!»
khorasani
همه‌شان غرق فساد شدند. شروع کردند به تقلید بی‌مایه از شهریها. آن هم نه تقلید از چیزهای خوبشان، بلکه دنباله‌روی از کارهایی که جز بدبختی و بدهکاری، برایشان فایده‌ای نداشت.
Sobhan Naghizadeh
فریادی که از همۀ فریادها بلندتر بود، فریاد قادر بود، که همه‌جا می‌گفت:‌ «اصلا این شهریها کی‌اند که صاحب همه چیز ما شده‌اند! اصیل‌آباد مال ماست. چرا باید آنها همه‌کاره‌اش باشند!» این حرف قادر،‌ مثل رعد، توی ده صدا کرد و دهان به دهان گشت. اهالی، روشن شده بودند و منتظر یک اشاره بودند تا سر به عصیان بردارند.
پ. و.
مردهای شهری،‌ باید از ده ما بروند! ‌ اگر اصیل‌آباد وطن ماست، پس پیله‌ور اینجا چه‌کاره است؟!
پ. و.
سرگذشت مردمانی را تعریف می‌کرد که دچار ظلم و ستم بودند و بعد دست به دعا برداشتند و از خدا خواستند که آنها را از آن وضع نجات دهد.‌ اما خداوند در جوابشان فرمود: «ما سرنوشت هیچ ملتی را تغییر نمی‌دهیم جز اینکه آنها خودشان را عوض کنند.» علی آقا، در مدرسه، برای بچه‌ها از گذشته‌های اصیل‌آباد می‌گفت. از آن زمانی که پیله‌ور هنوز به ده نیامده بود. از آن‌وقتها که ده، آباد و ثروتمند بود و مردمش سالم و قوی و کاری بودند. بعد جریانِ آمدن پیله‌ور را برای بچه‌ها تعریف کرد و بدبختیهایی که پس از آمدن او، به ده رو آورد. بچه‌ها به فکر فرو رفتند. حسین ـ زرنگ‌ترین شاگرد کلاس ـ پرسید: «چه کار می‌شود کرد تا دوباره خوشبختی و شادی به ده ما برگردد؟» علی آقا گفت: «بنشینید همه‌تان با هم فکر کنید؛ ببینید علت بدبختیها چیست؟ وقتی این را فهمیدید،‌ علاج کار آسان است. فکر کنید
پ. و.
مردم، کم‌کم مسجد رفتن را ترک کردند. بچه‌هایشان را از مدرسه درآوردند و به کارگاههای پیله‌ور فرستادند. همه‌شان غرق فساد شدند. شروع کردند به تقلید بی‌مایه از شهریها. آن هم نه تقلید از چیزهای خوبشان، بلکه دنباله‌روی از کارهایی که جز بدبختی و بدهکاری، برایشان فایده‌ای نداشت. پیله‌ور، نقشه‌اش را خوب اجرا کرد! اول مردم را به فساد کشاند و بعد سوارشان شد و هر بلایی که خواست، سرشان آورد. این هم نتیجه‌اش.»
پ. و.
اصیل‌آبادی که چند سال پیش، با خورشید به خواب می‌رفت و قبل از طلوع خورشید از خواب بلند می‌شد، حالا شب‌زنده‌دار شده بود. مردم تا پاسی از شب،‌ پای گرامافون می‌نشستند و صفحه گوش می‌دادند. دلشان پ‌ُر‌ِ درد بود، اما نمی‌دانستند چرا. می‌خواستند به وسیلۀ این‌چیزها، خودشان را تسکین بدهند.
پ. و.
علی آقا و ملای ده، هر دو،‌ مدتها در شهر زندگی کرده بودند. می‌دانستند اوضاع از چه قرار است. این دو، از همان روز اولی که پیله‌ور وارد ده شده بود، خطر را احساس کرده بودند. فهمیده بودند کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه هست.
کاربر۸۶۵۶۹۰
پیله‌ور، با عوض کردنِ هر عکس، با آب و تاب، دربارۀ آن توضیح می‌داد: ... اینجا شهر است. اینها را که می‌بینی، خیابانهای شهر است. خوب تماشا کن! اینها که توی خیابانها حرکت می‌کنند،‌ ماشین هستند... به مردم نگاه کن. چه لباسهای قشنگ و راحتی دارند!... خانه‌های شهر را نگاه کن! چه زیبا و مرتب‌اند!... پیله‌ور، تندتند عکس عوض می‌کرد و از زیبایی و خوبی شهر می‌گفت. بچه‌ها از آنچه می‌دیدند،‌ غرقِ حیرت می‌شدند. تا آن موقع،‌ رنگ شهر را هم ندیده بودند.
کاربر۸۶۵۶۹۰
پیله‌ور که دید بچه‌ها دست از بازی کشیدند، صدای فریادش را بلندتر کرد: ـ آهای!‌ شهر، شهر فرنگ است.‌ هفتاد و دو رنگ است. از همه رنگ است... آهای...! و بچه‌ها را تشویق می‌کرد که به تماشای شهر فرنگش بروند.
کاربر۸۶۵۶۹۰
آخر، خرج مردم زیاد شده بود. مخارج تعمیر گرامافون و ضبط‌صوت و رادیو، پول باطری، پول تماشای شهر فرنگ، خرج لباسهای رنگارنگ و لوازم آرایش و زینت‌آلات زنها، پول سیگار مردها و هزاران خرج دیگر، مردم را به خاک سیاه نشانده بود.
آر-طاقچه

حجم

۳۵۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۸ صفحه

حجم

۳۵۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۷

تعداد صفحه‌ها

۴۸ صفحه

قیمت:
۱۹,۰۰۰
۹,۵۰۰
۵۰%
تومان