
کتاب جایی که آب ما را می برد
معرفی کتاب جایی که آب ما را می برد
کتاب جایی که آب ما را میبرد نوشتهی آلن باریلارو و با ترجمهی زینب طاهری توسط نشر کتاب کولهپشتی منتشر شده است. این اثر داستانی نوجوانانه است که با نگاهی عمیق به دغدغههای رشد، جدایی، ترس و امید در دل طبیعت میپردازد. محوریت داستان حول دختری یازدهساله به نام آوا شکل میگیرد که بهدلیل شرایط خاص خانوادهاش، تابستان را دور از والدین و در کنار پدربزرگ و مادربزرگش در جزیرهای دورافتاده سپری میکند. روایت کتاب با زبانی صمیمی و جزئینگر، تجربههای آوا را در مواجهه با دگرگونیهای زندگی، طبیعت و روابط انسانی به تصویر میکشد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب جایی که آب ما را می برد
کتاب جایی که آب ما را میبرد اثر آلن باریلارو، داستانی است دربارهی بلوغ، اضطراب و پیوندهای خانوادگی که در بستر طبیعت و دور از هیاهوی شهر روایت میشود. داستان با محوریت آوا، دختری یازدهساله، پیش میرود که بهدلیل بارداری پرخطر مادرش، ناچار است تابستان را در کلبهی پدربزرگ و مادربزرگش در جزیرهای آرام بگذراند. فضای داستان با توصیفهای دقیق از طبیعت، دریاچه، باغچه و زندگی روستایی، حس جدایی و دلتنگی آوا را برجسته میکند. ساختار کتاب بهصورت روایتی پیوسته و فصلبندیشده است که هر فصل بخشی از تجربههای آوا را در مواجهه با چالشهای جدید، دوستیهای تازه و ترسهای کودکانهاش بازگو میکند. نویسنده با پرداختن به جزئیات زندگی روزمره، احساسات متناقض و دغدغههای ذهنی آوا، تصویری ملموس از رشد و تغییرات درونی یک نوجوان ارائه داده است. جایی که آب ما را میبرد، علاوهبر روایت ماجراهای تابستانی، به موضوعاتی چون مرگ، نفرین، مسئولیتپذیری و امیدواری نیز میپردازد و در خلال داستان، پیوند انسان با طبیعت و خانواده را بهتصویر میکشد.
خلاصه کتاب جایی که آب ما را می برد
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان جایی که آب ما را میبرد با اضطراب آوا دربارهی وضعیت مادرش آغاز میشود؛ مادری که بهدلیل بارداری دوقلو و شرایط خاص پزشکی، نیازمند استراحت مطلق است. آوا که خود را باری بر دوش خانواده میبیند، بهناچار به جزیرهی پدربزرگ و مادربزرگش فرستاده میشود. در این جزیره، آوا با احساس تنهایی، دلتنگی و ترس از آینده دستوپنجه نرم میکند. او در کنار پدربزرگ و مادربزرگ، با طبیعت و حیوانات جزیره آشنا میشود و تجربههایی تازه بهدست میآورد؛ از شنا در دریاچه و قایقسواری گرفته تا مواجهه با مرگ یک دارکوب و مراقبت از تخمهای پرنده. آوا در این مسیر با پسری به نام کودی آشنا میشود که او نیز دغدغهها و مشکلات خانوادگی خود را دارد. رابطهی آنها ابتدا با سوءتفاهم و فاصله همراه است، اما بهتدریج به دوستی و همدلی تبدیل میشود. آوا با مراقبت از جوجههای سینهسرخ، مسئولیتپذیری را تجربه میکند و در عین حال با ترسها و باورهای خرافی دربارهی نفرین و مرگ روبهرو میشود. داستان با رشد تدریجی آوا، پذیرش شرایط جدید و یافتن امید در دل نگرانیها پیش میرود و در نهایت، او درمییابد که حتی در دل سختیها و جداییها، میتوان پیوندهای تازهای ساخت و معنای جدیدی برای خانه و خانواده پیدا کرد.
چرا باید کتاب جایی که آب ما را می برد را بخوانیم؟
جایی که آب ما را میبرد با روایتی صمیمی و جزئینگر، تجربههای رشد و بلوغ را از زاویهی نگاه یک نوجوان به تصویر میکشد. این کتاب با پرداختن به موضوعاتی چون اضطراب جدایی، مسئولیتپذیری، مرگ، دوستی و پیوند با طبیعت، فرصتی برای همذاتپنداری با دغدغههای نوجوانان فراهم میکند. روایت داستان در دل طبیعت و فضای روستایی، حس آرامش و در عین حال چالشهای زندگی را بهخوبی منتقل کرده است. شخصیتپردازی دقیق آوا و تعاملات او با اطرافیان، امکان درک بهتر احساسات پیچیدهی دوران نوجوانی را فراهم میکند. همچنین، کتاب با طرح سؤالاتی دربارهی باورهای خرافی، ترس از آینده و معنای واقعی خانواده، ذهن خواننده را به تفکر وادار میکند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به نوجوانان، والدین، مربیان و کسانی که دغدغهی رشد، اضطراب جدایی، مسئولیتپذیری یا تجربهی تغییرات خانوادگی دارند پیشنهاد میشود. همچنین برای علاقهمندان به داستانهایی با محوریت طبیعت و روابط انسانی مناسب است.
بخشی از کتاب جایی که آب ما را می برد
«گاهی اوقات پیش میآید که جادهها به رودخانهها تبدیل میشوند؛ رودخانههایی خروشان که ما را با خود به دوردستها میبرند و خواسته یا ناخواسته، از خانه دورمان میکنند. شب بود، بابابزرگ رانندگی میکرد و کاری هم از دست آوا برنمیآمد. به دلش افتاده بود قرار است اتفاق بدی برای مامان بیفتد. حتی وقتی خورشید صبحگاهی از پشت درختهای حاشیهٔ جاده سر برآورد، باز هم این فکروخیال دست از سرش برنداشت. دکتر گفته بود وضعیت بارداری مامان پیچیدهتر شده و بودن آوا کنار او به جای اینکه کمکحال باشد، باری است بر دوش مامان. بعد، آوا حتی یک کلمه هم حرف نزد. بار. دکتر به آوا گفته بود بار. آنهم وقتی او دستدردست مامان توی آن مطب کوچک نشسته بود. البته، بابا و مامان حرفشان چیز دیگری بود. به نظر آنها آوا از هر دختر یازدهسالهای کمکحالتر بود. بابابزرگ آمده بود دنبالش تا برای آخر هفته او را به دریاچه ببرد. بابابزرگ کمی دورتر از دریاچه، توی جزیرهای پرت و دورافتاده کلبهای چوبی داشت. بابا تابستان را آنجا میگذراند. بار. این کلمه توی گوشش زنگ میزد. از آن موقع به بعد، آوا فهمید که کلمهها بار معنایی یکسانی ندارند. بعضیها خیلی قدرتمند هستند و اگر کسی آنها را بلند بگوید، زندگی آدم را زیرورو میکند.»
حجم
۱۳۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه
حجم
۱۳۲٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۴۴ صفحه