
کتاب او...
معرفی کتاب او...
کتاب الکترونیکی «او...» نوشتهٔ پرستو سنجابی را نشر سنجاق منتشر کرده است. این اثر در قالب رمان به روایت زندگی زنی به نام «خزان» میپردازد که پس از سالها زندگی مشترک، تصمیم به جدایی میگیرد و با چالشهای فردی، خانوادگی و اجتماعی روبهرو میشود. داستان با نگاهی واقعگرایانه به روابط خانوادگی، نقش مادرانه، و دغدغههای زنان در جامعهٔ معاصر ایران میپردازد. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب او...
«او...» رمانی معاصر از پرستو سنجابی است که با نثری داستانی و روایی، زندگی یک زن میانسال را در بستر خانواده و جامعهٔ شهری ایران دنبال میکند. این کتاب در قالب داستان بلند نوشته شده و تمرکز آن بر تجربههای زیستهٔ شخصیت اصلی، یعنی «خزان»، است. روایت کتاب از زاویهٔ دید اول شخص پیش میرود و خواننده را با فرازونشیبهای زندگی خانوادگی، روابط زناشویی، تربیت فرزندان و چالشهای پس از جدایی آشنا میکند. ساختار کتاب مبتنی بر روایت خطی و خاطرهنویسی است و در خلال داستان، به موضوعاتی چون هویت زنانه، استقلال فردی، فشارهای اجتماعی و نقش مادرانه پرداخته شده است. در کنار روایت اصلی، نویسنده با ارجاعهای بینامتنی به آثار ادبی و فرهنگی ایران و جهان، لایههای معنایی تازهای به داستان افزوده است. «او...» با تمرکز بر جزئیات زندگی روزمره و روابط انسانی، تصویری ملموس از دغدغهها و احساسات زنان در جامعهٔ امروز ارائه میدهد.
خلاصه داستان او...
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «او...» با روایت زندگی «خزان» آغاز میشود؛ زنی که پس از سالها زندگی مشترک با همسرش «جهان»، به نقطهای از خستگی و بیانگیزگی میرسد و تصمیم به جدایی میگیرد. روایت از دید خزان پیش میرود و خواننده را با احساسات، تردیدها و تصمیمهای او همراه میکند. خزان، مادر دو فرزند به نامهای «مانی» و «آتوسا» است و جدایی او نهتنها زندگی خودش، بلکه دنیای فرزندانش را نیز دستخوش تغییر میکند. داستان به فراز و نشیبهای زندگی پس از جدایی، تلاش برای حفظ رابطه با فرزندان، و مواجهه با قضاوتهای اطرافیان میپردازد. در خلال روایت، خزان با دوستان و آشنایانش، بهویژه «رها»، دربارهٔ دغدغههای زنان، استقلال، و معنای خوشبختی گفتوگو میکند. داستان با توصیف صحنههای روزمره، روابط خانوادگی و اجتماعی، و بازتاب احساسات درونی شخصیتها، تصویری از زندگی زنان در جامعهٔ معاصر ایران ترسیم میکند. در این مسیر، خزان با چالشهای مالی، تربیت فرزندان، و فشارهای اجتماعی روبهرو میشود و تلاش میکند معنای تازهای برای زندگی خود بیابد، بیآنکه پایان داستان بهطور کامل افشا شود.
چرا باید کتاب او... را بخوانیم؟
این کتاب با روایتی صمیمی و واقعگرایانه، به موضوعاتی میپردازد که بسیاری از زنان و خانوادهها در جامعهٔ امروز با آنها مواجهاند. «او...» دغدغههای زنان در نقش همسر، مادر و فردی مستقل را به تصویر میکشد و به پیچیدگیهای روابط خانوادگی و اجتماعی میپردازد. خواندن این رمان فرصتی است برای همدلی با تجربههای زیستهٔ شخصیتها و بازاندیشی در مورد انتخابها، استقلال فردی و معنای خوشبختی. همچنین، ارجاعهای بینامتنی به آثار ادبی و فرهنگی، لایههای تازهای به روایت افزوده و آن را برای علاقهمندان به ادبیات معاصر جذابتر کرده است.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب برای کسانی مناسب است که به رمانهای اجتماعی و خانوادگی علاقه دارند، بهویژه افرادی که دغدغههایی دربارهٔ هویت زنانه، استقلال فردی، روابط زناشویی و تربیت فرزندان دارند. همچنین، خوانندگان علاقهمند به روایتهای واقعگرایانه از زندگی روزمره و چالشهای زنان در جامعهٔ معاصر، میتوانند با این اثر ارتباط برقرار کنند.
بخشی از کتاب او...
«اردیبهشت را بیش از همه ماههای سال دوست دارم. اوج شکوفایی درختان و گلهاست. بعد از شلوغیهای اسفند و عید و فروردینی که معلوم نیست زمستان است یا بهار، اردیبهشت تکلیف همه را با بهار روشن میکند. هوا آنقدر ملس و دلرباست که میتوان ساعتها بدون هیچ احساس خستگی قدم زد. اردیبهشت رستاخیز ماههاست. بعد از سه ماه پرهیاهو فرصت کردم با رفیق گرمابه و گلستانم در همان کافه همیشگی که نزدیک محل کارم بود، قرار بگذارم. رها، تقاطع کوچه و خیابان منتظرم ایستاده بود. عینک آفتابی بزرگ با شیشههای قهوهای به چشم داشت. مانتویش کمی کوتاهتر از حد معمول بود و موهای بلوندش از زیر مقنعه بیرون زده بودند. از آخرین باری که دیده بودمش کمی چاقتر به نظر میرسید. وقتی مرا دید لبخندش کش آمد و دستم را که به طرفش دراز شده بود، گرفت. همدیگر را بغل کردیم و وارد کافه شدیم. از راهروی عریض کافه گذشتیم و وارد سالن اصلی شدیم. کافه کمی شلوغ بود. کنار اتاقک صندوقدار ایستادیم و به اطراف نگاهی انداختیم تا جای دنجی برای نشستن انتخاب کنیم. من به میز دو نفرهٔ کنار دیوار که درست بالای کافه کنار پنجره و مشرف به حیاط بود، اشاره کردم و گفتم: «به نظرم اونجا خوبه». رها سرش را به علامت تأیید تکان داد. سپس هر دو به سمت میز رفتیم. من یکی از صندلیها را عقب کشیدم و درحالیکه به اطراف نگاه میکردم، گفتم: «انگار مجید نیست یا اینکه من نمیبینمش.»
حجم
۶۹۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۷۶۴ صفحه
حجم
۶۹۷٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۷۶۴ صفحه