
کتاب بگذار عاشقانه بگویم
معرفی کتاب بگذار عاشقانه بگویم
کتاب الکترونیکی «بگذار عاشقانه بگویم» نوشتهٔ زهرا حزباویپور (هما) توسط نشر رشد فرهنگ منتشر شده است. این اثر در دستهٔ رمانهای فارسی معاصر قرار میگیرد و داستانی اجتماعی و عاشقانه را روایت میکند که با دغدغههای زندگی، خانواده و عشق درهمتنیده شده است. نویسنده با نگاهی به فرازونشیبهای زندگی یک دختر جوان، تجربههای تلخ و شیرین او را در بستر جامعهٔ امروز به تصویر کشیده است. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب بگذار عاشقانه بگویم
«بگذار عاشقانه بگویم» اثری داستانی و رمانگونه است که در قالب نثر روایی و با محوریت شخصیتپردازی عمیق، به زندگی دختری جوان به نام «ترانه» میپردازد. این کتاب در فضای شهری و خانوادگی ایران معاصر شکل گرفته و دغدغههای اجتماعی، اقتصادی و عاطفی شخصیت اصلی را به تصویر میکشد. روایت کتاب با زبانی صمیمانه و جزئینگر، خواننده را با چالشهای زندگی ترانه، از دستدادن خانواده تا مواجهه با تنهایی و تلاش برای یافتن جایگاه خود در جامعه، همراه میکند. ساختار رمان به گونهای است که علاوهبر روایت داستانی، از اشعار و قطعات ادبی نیز بهره گرفته تا فضای احساسی و معنوی اثر را تقویت کند. این کتاب در سال ۱۳۹۲ منتشر شده و با توجه به فضای داستان، به موضوعاتی چون فقر، فقدان، امید، عشق و بازسازی زندگی پس از بحران میپردازد. حضور شخصیتهای متعدد و تعاملات آنها با ترانه، بستری برای نمایش طیف وسیعی از احساسات انسانی و روابط اجتماعی فراهم کرده است.
خلاصه داستان بگذار عاشقانه بگویم
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «بگذار عاشقانه بگویم» با روایت زندگی دختری به نام «ترانه» آغاز میشود که پس از سالها تحمل سختیهای زندگی، فقر و بیپدری، ناگهان با حادثهای تلخ روبهرو میشود و خانوادهاش را از دست میدهد. ترانه که حالا تنها مانده، مجبور است با واقعیتهای تلخ زندگی دستوپنجه نرم کند؛ از بیخانمانی و بیپناهی تا مواجهه با نگاههای سنگین اطرافیان و تلاش برای حفظ کرامت خود. او پس از تصادفی در یک شب بارانی، به خانهٔ خانوادهای به نام محمودی راه پیدا میکند؛ خانوادهای که با مهربانی و حمایت، به او پناه میدهند. در این خانه، ترانه با آرین، پسر خانواده، و آرزو، دختر خانواده، آشنا میشود و بهتدریج پیوندی عاطفی میان او و آرین شکل میگیرد. با ورود مهمانان جدید و حضور آرمیتا، دخترخالهٔ آرین، فضای خانه دستخوش تغییراتی میشود و ترانه با احساسات متضاد، دلبستگیها و تردیدهای تازهای روبهرو میشود. روایت کتاب، فرازونشیبهای احساسی ترانه را در مسیر بازسازی زندگی و یافتن معنای دوباره برای عشق و امید دنبال میکند، بیآنکه پایان داستان را آشکار کند.
چرا باید کتاب بگذار عاشقانه بگویم را بخوانیم؟
این کتاب با تمرکز بر تجربههای زیستهٔ یک دختر جوان در مواجهه با فقدان، تنهایی و جستوجوی هویت، تصویری ملموس از چالشهای اجتماعی و عاطفی نسل امروز ارائه میدهد. «بگذار عاشقانه بگویم» با روایت جزئیات زندگی روزمره و احساسات پیچیدهٔ شخصیتها، فرصتی برای همدلی با دغدغههای انسانی و شناخت لایههای پنهان روابط خانوادگی و اجتماعی فراهم میکند. استفاده از اشعار و قطعات ادبی در متن، فضای احساسی اثر را غنیتر ساخته و خواننده را به تأمل دربارهٔ معنای عشق، امید و بازسازی پس از بحران دعوت میکند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای اجتماعی و عاشقانه، کسانی که با دغدغههای هویت، خانواده و بازسازی پس از بحران روبهرو هستند، مناسب است. همچنین نوجوانان و جوانانی که به دنبال روایتهایی از زندگی واقعی و تجربههای انسانیاند، میتوانند با این اثر ارتباط برقرار کنند.
بخشی از کتاب بگذار عاشقانه بگویم
«نزدیکیهای غروب بوده دیگه از دست نق زدنهای مادر و ساحل و صحرا کلافه شده بودم. لباسمو پوشیدم و بی حوصله از خونه زدم بیرون، کمی جلوی در خونه ایستادم. هوا نسبتاً خوب بوده باد خنکی میوزید و آسمون هم کمی ابری بود. انگار اون هم مثل من دلش از آدمای دور و بر گرفته و کلافه است. تا سر کوچه چند قدم بیشتر نبود یه نگاهی به چپ و راست خودم انداختم، به جز چند تا بچه که اونها هم داشتن با هم خداحافظی میکردن تا برن خونه هاشون، کس دیگه ای توی کوچه نبود. خبری هم از زنهای فوزول همسایه نبود. آهی از ته دلم کشیدم و آروم آروم راه افتادم به سمت خیابون. توی آون چند قدم کمی فکرمو برگردوندم به چند سال قبل، زمانی که یک کودک هشت، نه ساله بودم. زمانی که پدر رو از دست دادیم و تمام بدبختیهای ما از اون موقع شروع شد. مادر به خاطر اینکه بتونه از ما سه تا مراقبت کنه مجبور بود تو خونه های مردم کار کنه. از رخت شویی گرفته تا درست کردن کارتونهای انگور برای باغ دارهاء وقتی به سن ده سالگی رسیدم به همراه دو تا خواهرام و مادرم برای در آوردن خرج خونه و خوراک و پوشاک خودمون، مجبور بودم حتی زیر پای گاو و گوسفندا رو هم تمیز کنم، بلکه آخر هر ماه پولامون رو میشمردیم و به غیر از چند تومان مختصر مجبور بودیم اونها رو بدیم به مامان برای خرج خونه. آخ خدا جون نمیدونم بگم این امتحان بود یا عذاب. نمیدونم بگم دوستمون داری يا متنفری، مادر بیچارهام گاهی شبها و روزها غذا نمیخورد تا ما بتونیم سیر بشیم. وقتی هم آزش میپرسيديم که چرا تو غذا نمیخوری میگفت: من خوردم عزیزام شما بخورید تا سیر بشید.»
حجم
۷۹۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۷۹۲٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه