
کتاب سرمه
معرفی کتاب سرمه
کتاب سرمه نوشتهٔ «محمد اسماعیل حاجیعلیان» اثری است که بهنشر آن را منتشر کرده است. این کتاب با نگاهی به زندگی نوجوانان و موضوعاتی مانند هویت، خانواده و دوستی، داستانی تأملبرانگیز را پیش روی خواننده میگذارد. «سرمه» با الهام از تجربههای زیسته و خاطرات نویسنده، به روایت زندگی پسری نوجوان در بستر اجتماعی و فرهنگی عراق و ایران میپردازد و با زبانی صمیمانه، پیچیدگیهای روابط خانوادگی، اضطرابهای کودکی و جستوجوی هویت را به تصویر میکشد. این داستان برای نوجوانان نوشته شده است. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب سرمه اثر محمد اسماعیل حاجی علیان
این داستان، زندگی نوجوانی عربزبان را در دل ناامنیهای ظهور داعش به تصویر کشیده است. «سرمه» داستانی در قالب روایت اولشخص است که زندگی پسری نوجوان به نام «برهان» را روایت میکند. داستان در فضایی میان خاطرات کودکی نویسنده و تجربههای پسری عراقی به نام «آبو» شکل میگیرد. «محمد اسماعیل حاجیعلیان» با بهرهگیری از خاطرهنویسی، روایتهای محلی و ارجاع به فرهنگ عامه، اثری چندلایه خلق کرده که به دغدغههای هویتی، روابط خانوادگی، تأثیرات جنگ و جستوجوی دوستی پرداخته است. ساختار کتاب بهگونهای است که داستانهای موازی از زندگی نویسنده و شخصیت آبو را در هم میتند و با استفاده از زبان و تصویرسازیهای بومی، فضای عراق و ایران دهههای گذشته را بازآفرینی میکند. داستان «سرمه» بازتابی از تحولات اجتماعی و فرهنگی خاورمیانه به شمار میرود. این کتاب با تکیه بر جزئیات زندگی روزمره، دغدغههای نوجوانان و چالشهای هویتیابی را در بستری ملموس روایت کرده است. این داستان برای نوجوانان نوشته شده است.
خلاصه داستان سرمه
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!
«سرمه» با روایت زندگی پسری نوجوان آغاز میشود که درگیر دغدغههای روزمره، بازیهای کودکانه و مسئولیتهای کوچک خانوادگی است. او که خود را مارادونای محله میداند، با شوروشوق فوتبال و لباسهای خاصش، دنیای کودکی را تجربه میکند. یک اتفاق ساده، گمکردن پنجاهتومانی پدر او را وارد مسیری از اضطراب و احساس مسئولیت میکند که تا بزرگسالی با او باقی میماند. داستان بهتدریج به زندگی پسری عراقی به نام «آبو» گره میخورد؛ پسری که با لکنت زبان و اضطراب دستوپنجه نرم میکند و در جستوجوی هویت و جایگاه خود در خانواده و جامعه است. آبو با «عمهعینا»، پدربزرگ نابینا و مادربزرگش زندگی میکند و خاطرات و دغدغههایش را با آنها در میان میگذارد. دوستی با «مرآت»، پسری از خانوادهای مهاجر، نقطهٔ عطفی در زندگی آبو است و او را با تجربههای تازه، چالشهای دوستی و تفاوتهای فرهنگی روبهرو میکند. در دل داستان، اشیایی مانند قاشق چوبی و سُرمه به نمادهایی برای پیوند با گذشته و هویت بدل میشوند. داستان با رفتوآمد میان خاطرات نویسنده و زندگی آبو، به دغدغههای مشترک نوجوانان در مواجهه با فقدان، دوستی، هویت و امید میپردازد.
چرا باید کتاب سرمه را بخوانیم؟
کتاب «سرمه» با داستانی چندلایه و پیوند میان خاطرات شخصی و داستانی، تصویری ملموس از دغدغههای نوجوانی، جستوجوی هویت و تأثیرات خانواده و جامعه بر شکلگیری شخصیت ارائه میدهد. این کتاب با پرداختن به موضوعاتی مانند اضطراب، فقدان، دوستی و تفاوتهای فرهنگی، فرصتی برای همذاتپنداری و بازاندیشی در تجربههای مشترک انسانی فراهم میکند. داستانهای موازی و استفاده از نمادها و اشیای روزمره به داستان عمق و غنا میبخشد و خواننده را به تأمل دربارهٔ ریشههای هویت و معنای دوستی دعوت میکند. «سرمه» نهتنها برای نوجوانان، بلکه برای هر کسی که بهدنبال فهم بهتر روابط انسانی و پیچیدگیهای رشد و بلوغ است، خواندنی است.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب برای نوجوانانی که دغدغهٔ هویت، دوستی، خانواده و تجربههای زیسته را دارند، مناسب است؛ همچنین والدین، مربیان و علاقهمندان به ادبیات داستانی با محوریت رشد فردی و اجتماعی نوجوانان میتوانند از خواندن این داستان معاصر و ایرانی بهرهمند شوند. داستان «سرمه» بهویژه به کسانی که با اضطراب، فقدان یا چالشهای ارتباطی روبهرو هستند، پیشنهاد میشود.
درباره محمد اسماعیل حاجی علیان
«محمد اسماعیل حاجیعلیان» زادهٔ سال ۱۳۵۹ و نویسندهای معاصر و ایرانی است. او در دانشگاه هنر سمنان به تدریس رشتهٔ مرمت و صنایعدستی مشغول بوده و در کنار فعالیتهای دانشگاهی، به نویسندگی و خلق داستان کوتاه پرداخته است. آثار او در جشنوارههای مختلف ادبی، ازجمله جشنوارهٔ «داستان کوتاه رضوی» مورد توجه قرار گرفته و موفق به کسب جوایز شده است. داستان «سرمه» اثر او است و برای نوجوانان نوشته شده است.
بخشی از کتاب سرمه
«با تعجب ازش پرسیده بودم: «دستت؟ برای چه؟ چه شد؟» مرآت گفت: «سه سال پیش تابستان من بالای درخت گردو بودم و داشتم گردوها را با آن چوب بلندی که توی دستم بود میزدم، اینطوری ببین... فؤاد اولش حواس مرا با گفتن اینکه مراقب خانهٔ کلاغها باش! پرت کرد و بعدش هم لنگهکفشش را پرت کرد... خورد به سرم... حواسم نبود، دستی را که با آن شاخه درخت را گرفته بودم ول کردم تا ببینم دماغم چه شده که میسوزد. از شاخه درخت گردو افتادم زمین و دستی که با آن شاخهٔ بلندِ گردو زدن را گرفته بودم، زیر تنم ماند و تریق صدا کرد و شکست... اینطوری؛ تریق... دو ماه دستم توی گچ بود و به گردنم آویزان. اینطوری؛ ببین... تو تا حالا دستت شکسته است؟ دردش همان اول است، ولی بعدش این سنگینیِ گچ، گردنت را درد میآورد و اینکه نمیتوانی حتی خودت را بشویی، چیزی بخوری، لباس بپوشی، اینطوری... نمیدانی... آدم را بیچاره میکند وقتی یک دستت توی گچ باشد، انگار دست نداری، اینطوری؛ ببین!... لابد توی عروسیاش هم میخواهد بزند پایم را بشکند. اینطوری لابد... من که نمیروم... هر چه میگویم مادرم قبول نمیکند، میگوید تقصیر پسر برادرم نبوده و من خودم نباید کار خطرناک بالارفتن از درخت گردو را انجام میدادم... پدرم هم میخندد و میگوید اگر پایین درخت هم بود با گردو سرش را میشکست... تازه خواهرم هم از اینکه با او ازدواج نکرده ناراحت است و نمیخواهد برود، ولی مادرم میگوید اینطوری نمیشود، نیایید، پیش خانوادهام مرا سکه یک پول میکنید! پدرم میخندد و میگوید من که باید توی موزه باشم، رئیس موزه قرار است برود بغداد و کلی گنجینهها را ببرد آنجا و من نمیتوانم بیایم، برای برادرت و پسر سربههوایش برقصم، لابد میخواهی من سرچوپی هم باشم! وقتی... ولمان کن زن!... پدرم حرفش را خورد، مادرم گفت بچهها نمیشود نیایند دلوان!... پدرم بلند شد و گفت میتوانی ببرشان!... اینطوری که گفت، بلند شد و رفت بیرون... اگر بتوانم نمیروم بُرهان... دلم نمیخواهد پایم بشکند و نتوانم با تو مدرسه بیایم!»»
حجم
۲۵۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه
حجم
۲۵۴٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۲۲۸ صفحه