
کتاب این در باید بسته بماند
معرفی کتاب این در باید بسته بماند
کتاب این در باید بسته بماند نوشتهٔ «محمد قاسمزاده» بهوسیلهٔ نشر مروارید در سال ۱۴۰۳ منتشر شده است. این رمان ایرانی با روایتی چندلایه، داستانهایی را در بستر زمان و مکانهای متفاوت روایت کرده و به پیوندهای پنهان میان شخصیتها و سرنوشتها پرداخته است. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب این در باید بسته بماند اثر محمد قاسم زاده
کتاب «این در باید بسته بماند» رمانی معاصر و ایرانی است که ساختاری چندپاره و زمانپریش دارد. «محمد قاسمزاده» در این کتاب، داستان را میان تهران معاصر و مصر باستان جابهجا میکند و با بهرهگیری از عناصر خیال و واقعیت، مرز میان گذشته و حال را در هم میآمیزد. داستان با زندگی شخصیتهایی آغاز میشود که در تهران امروزی با رخدادهایی رازآلود روبهرو میشوند. بهتدریج روایت به مصر باستان و زندگی کاتب دربار فرعون منتقل میشود. این جابهجایی زمانی و مکانی به خواننده امکان میدهد تا پیوندهای عمیقتری میان شخصیتها و دغدغههای انسانی بیابد. رمان با زبانی توصیفی و فضاسازی دقیق، به کندوکاو درون شخصیتها و روابط پیچیدهٔ آنها میپردازد و درعینحال لایههایی از اسطوره، تاریخ و عرفان را در دل روایت جای میدهد. ساختار کتاب بهگونهای است که هر فصل، دریچهای تازه به جهان داستان میگشاید و مخاطب را به سفری میان واقعیت و خیال میبرد.
خلاصه داستان این در باید بسته بماند
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند!
رمان با «تورج نیاکان»، مردی تنها در تهران معاصر آغاز میشود که در پارکی با زنی سفیدپوش به نام «فریماه» روبهرو میشود. این دیدار، آغازگر سلسلهای از رخدادهای رازآلود است که مرز میان واقعیت و خیال را برای نیاکان مخدوش میکند. فریماه ادعا میکند که ۲۵ قرن بهدنبال نیاکان بوده و پیوندی اسرارآمیز میان آنها وجود دارد. این روایت بهتدریج به گذشتهای دور در مصر باستان منتقل میشود؛ جایی که «آپریس»، کاتب دربار فرعون درگیر روابط پیچیده با «نِفِر»، برادرزادهٔ فرعون و کنیز کارتاژی خود است. داستان در مصر باستان، زندگی روزمره، دغدغهها و عشقهای پنهان آپریس را به تصویر میکشد و همزمان، سایهٔ تهدید سپاه پارس و آشوبهای سیاسی بر سرنوشت شخصیتها سنگینی میکند. در هر دو زمان، شخصیتها با پرسشهایی دربارهٔ هویت، سرنوشت و پیوندهای نادیدنی میان گذشته و حال دستوپنجه نرم میکنند. روایت با حضور شخصیتهایی مرموز و رخدادهایی فراواقعی، لایههایی از اسطوره و عرفان را به داستان میافزاید و مخاطب را به تأمل دربارهٔ تکرار سرنوشت و جستوجوی معنا در زندگی وا میدارد.
چرا باید کتاب این در باید بسته بماند را بخوانیم؟
این کتاب با روایت موازی میان دو زمان و مکان متفاوت، تجربهای متفاوت از خواندن رمان ایرانی ارائه میدهد. پرداختن به پیوندهای پنهان میان شخصیتها، استفاده از عناصر اسطورهای و تاریخی و فضاسازی دقیق، اثری خلق کرده که هم برای علاقهمندان به داستانهای رازآلود و هم برای کسانی که به تاریخ و اسطوره علاقه دارند، خواندنی است. خواندن این رمان فرصتی برای تأمل دربارهٔ هویت، سرنوشت و تأثیر گذشته بر زندگی امروز فراهم میکند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای تاریخی ایران، داستانهای معمایی و روایتهای چندلایه مناسب است؛ همچنین کسانی که به پیوند میان اسطوره، تاریخ و زندگی معاصر علاقه دارند، از خواندن این اثر لذت خواهند برد.
درباره محمد قاسم زاده
«محمد قاسمزاده» متولد ۱۸ تیر ۱۳۳۴ در نهاوند است. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در شهرهای مختلف بهدلیل شغل نظامی پدرش گذراند و سرانجام در سال ۱۳۵۳ دیپلم ادبی گرفت و همان سال وارد دانشگاه تهران شد و رشتهٔ زبان و ادبیات فارسی خواند. این نویسنده در سال ۱۳۵۷ مدرک لیسانس و در سال ۱۳۶۷ مدرک فوقلیسانس همین رشته را دریافت کرد. او ابتدا بهمدت ۹ سال در قائمشهر دبیر ادبیات بود و سپس به وزارت فرهنگ و آموزش عالی پیوست. مدتی در چین با دانشگاه صداوسیمای پکن و رادیو پکن همکاری داشت و پس از بازگشت، در مرکز تحقیقات علمی ایران و بعد در فرهنگستان زبان و ادب فارسی مشغول به کار شد. او فعالیتهای پژوهشی خود را از سال ۱۳۶۷ آغاز کرد. نخستین اثر شاخص «محمد قاسمزاده»، مشارکت در تدوین «فرهنگ زندگینامهها» بود که جلد اول آن در سال ۱۳۶۹ منتشر شد. رمان «این در باید بسته بماند» نوشتهٔ او است.
این کتاب یا نویسنده چه جوایز و افتخاراتی کسب کرده است؟
«محمد قاسمزاده» از چهرههای شناختهشده در ادبیات معاصر ایران است. رمان «شهر هشتم» به قلم او برندهٔ جایزهٔ ادبی پائولو کوئیلو شده و رمان «چیدن باد» نیز جایزهٔ مهرگان ادب را از آن خود کرده است.
بخشی از کتاب این در باید بسته بماند
«علیرضا عباسی را دید که با دو خادمش به طرف نقش جهان میرفتند. علیرضا حتی برنگشت که نگاهی به قهوهخانهٔ شمس بیندازد. شاید میر را دیده بود و حالا نفرتش از قهوهخانه بیشتر شده بود. مدتها بود این قهوهخانه را نمیدید و میرفت قهوهخانهٔ سر پل که تا حد امکان از شمس دور باشد. میر پوزخندی زد و رفت تو. بوی قهوه به مشامش خورد. اما به یاد حرف محمدحسین خطاط افتاد، وقتی در تبریز خطش را دید و خیره شد به کلمهها و سطرها و پلک نزد. سرش را که بلند کرد، چشمهایش میدرخشید و گفت خط را خوب و قوی مینویسی، ولی خطت شاکله ندارد، آنقدر که از دیگران تقلید کردهای. تقلید بس است. پی شاکله بگرد. خیلی سخت است، اگر جانت مشتاق باشد، دستیافتنی است. سرمای تبریز را فراموش کرد. شاکله همهچیز را پاک کرد و برد. فقر و قحطی قزوین را هم فراموش کرد. در اصفهان دوباره به یادش آمد که چطور مردم گرسنه خانهها و دکانها را غارت میکردند تا زنده بمانند. او قزوین را رها کرده بود، نه از ترس گرسنگی، میخواست شاگردی کند پیش محمدحسین خطاط. تا در تبریز بود، صدای محمدحسین در گوشش میپیچید. سالها این صدا را شنید تا آن روز که باباشاه در جوباره به او گفت خطت شاکله پیدا کرده. آن روز صدای محمدحسین رفت و یادش ماند.»
حجم
۱۴۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱۴۹٫۱ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه