دانلود و خرید کتاب استخوان‌های دوست داشتنی آلیس سبالد ترجمه فریدون قاضی‌نژاد
تصویر جلد کتاب استخوان‌های دوست داشتنی

کتاب استخوان‌های دوست داشتنی

نویسنده:آلیس سبالد
انتشارات:نشر روزگار
امتیاز:
۳.۵از ۶۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب استخوان‌های دوست داشتنی

«استخوان‌های دوست‌داشتنی» دومین رمان آلیس سبالد (-۱۹۶۳) نویسنده آمریکایی است که در سال ۲۰۰۹ بر اساس آن فیلمی به همین نام نیز ساخته‌شد. کتاب، داستان دختری است که یک بیمار روانی کودک آزار او را به قتل رسانده و اکنون داستان خود را از جهان ابدی تعریف می‌کند. سوزی زندگی‌ای را که بدون او جریان دارد، نظاره می‌کند، دوستان هم مدرسه‌اش شایعاتی درمورد ناپدید شدن او می‌گویند، خانواده‌اش امیدوارند که او پیدا شود و قاتلش سعی می‌کند ردش را محو کند. وقتی ماه‌ها سپری می‌شوند، سوزی می‌بیند که زندگی پدر و مادرش صدمه دیده و متزلزل می‌شود، خواهرش تلاش می‌کند که مقاوم شود و قوی‌تر بماند و برادر کوچکش سعی می‌کند مفهوم کلمه‌ی «از دست رفته» را درک کند. سوزی مکانی را که بهشت نامیده می‌شود، کند و کاو می‌کند. آن‌جا خیلی شبیه حیاط مدرسه‌اش است که مجموعه‌ی خوبی از وسایل تاب‌بازی دارد. مشاورانی هستند که به تازه واردان کمک می‌کنند تا با محیط وفق یابند و با دوستان همخانه شوند. هر آن‌چه را که آرزویش را داشت، به محض آن‌که به آن فکر می‌کند، ظاهر می‌شود. جز یک چیز که بیش از همه می‌خواهد و آن بازگشت به نزد افرادی است که روی زمین دوستشان داشت. سوزی با دلسوزی، حسرت و درکی فزاینده می‌بیند که عزیزانش کم‌کم از فشار غم و غُصّه رها می‌شوند و کم کم بهبود می‌یابند. پدرش جست و جوی پر خطری را برای به دام انداختن قاتل او آغاز می‌کند. خواهرش شهامت قابل توجه و بزرگی به خرج می‌دهد. پسری که سوزی اهمیت زیادی برای او قایل بود، به زندگی‌اش ادامه می‌دهد تا خود را در مرکز یک رویداد معجزه گونه بیابد. استخوان‌های دوست داشتنی اثری درخشان و حیرت‌آور است، داستانی است که از میان اندوه، قصه‌ای بسیار امیدوارکننده می‌سازد. در دستان یک نویسنده‌ی جدید باهوش، این داستان از بدترین چیزهایی که یک خانواده ممکن است با آن روبه‌رو شود، به داستانی هیجان‌انگیز و حتی سرگرم کننده درباره‌ی عشق، خاطره، لذت، بهشت و التیام راه می‌گشاید. استخوان‌های دوست داشتنی، از آن نوع کتاب‌هایی است که وقتی خواندی‌اش ممکن است به کتابفروشی بروی و در آن پرسه بزنی و شیرازه‌ی کتاب را لمس کنی تا فقط هیجانی را که در زمان خواندن آن به تو دست داده بود، به یادآوری.
کتاب باز
۱۳۹۹/۰۴/۰۹

تو اکثر کتابا شما منتظر یک نقطه اوج هستین، یکنفر که به صورتی تراژدیک بمیره و دعا میکنید که اون یکنفر شخصیت اصلی نباشه. چیزی که باعث میشه این کتاب فوق العاده باشه، اینه که مرگ قبلا اتفاق افتاده و

- بیشتر
Sana
۱۳۹۹/۱۱/۲۶

«استخوان‌های دوست‌داشتنی»، از همون لحظه اولی که وارد دنیاش شدم با استفاده از نمایش دادن لحظاتی آشنا وجودم را دربرگرفت و با استفاده از زدودن آن آشنایی‌ها تنم را به لرزه درآورد... وقتی که نویسنده موضوع به این مهمی رو با

- بیشتر
کاربر ۸۶۸۶۰۶
۱۳۹۸/۰۲/۰۷

اگه روحیه ی حساسی دارید اصلا سراغ این کتاب نرید، من فیلمشو دیدم و تا مدتها حالم بد بود ، ضمن اینکه با گذشت دو سه سال هنوزم وقتی یادش میفتم قلبم به درد میاد

nnnn
۱۳۹۶/۰۹/۲۳

با خوندنش اول حالم بد شد،ولی بعدش از داستان خوشم اومد، به نظر من هر دختر نوجوونی لازمه که این کتابو بخونه

یوکی
۱۳۹۶/۰۹/۱۶

این کتاب رو فکر کنم اوایل دبیرستان خوندم. داستانی به شدت تکان دهنده و گیرا بود برام. فیلمی هم با اقتباس ازش ساخته شده که جالب توجهه. برای من واقعا فراموش نشدنی بود و حتی حالا بعضی قسمت هاش رو

- بیشتر
sadaf
۱۳۹۷/۰۶/۱۱

من این کتابو دو سال پیش قبل اینکه با این برنامه های کتاب خوان اشنا شم از اینترنت پی دی افشو گرفتم و خوندم داستان خیلی روونه و کشش خوبی داره میتونه تا اخر داستان شمارو با خودش همراه کنه

- بیشتر
گیسیا
۱۴۰۰/۰۲/۲۶

واقعا متاسفم برای این ترجمه افتضاح....کتاب معرکه با ترجمه آشغال!

کاربر 1537398
۱۳۹۹/۰۱/۲۴

خیلی کتاب درد ناکی ولی من عاشقش شدم

samira
۱۳۹۸/۰۱/۱۸

کتاب خوبیه و طبق نظر برخی دوستان خیلی خوبه برای دختران نوجوان.ی کمی ترجمه مشکل داشت .توصیه میکنم بخونید.جالب بود

رضا
۱۳۹۶/۰۹/۱۳

بالاخره پس از ۱۵ سال انتظار این کتاب هم الکترونیکیش اومد البته پی دی افش بود ولی پی دی اف به نسل قدیم کامپیوتر های خانگی و لپ تاپ برمی گرده و خوندنش تو گوشی حال نمیده اگه چند تا

- بیشتر
"اگر کاغذ خط داری به تو دادند، وارونه بنویس
کتاب باز
زندگی مثل یک دیروزِ مداوم برای ماست
K
دردی بر قلبم چنگ انداخت. پی بردم که دیگر دوباره نخواهم توانست همراه هالیدی روی برف‌ها به سرعت بدوم، و یا به برادرم یاد بدهم چه طور برف را در کف دستانش بفشارد و شکل دهد
z.gh
انگار که دیروز بود، هنوز تمام آن جلوی چشمانم است، دیروز هم بود. زندگی مثل یک دیروزِ مداوم برای ماست.
osve
تنها بوسه‌ی ما مثل یک حادثه بود. - یک رنگین کمانِ بنزینی زیبا.
لونا لاوگود
در راه خروجم از زمین یک دختر به اسم روث را لمس کردم. او به مدرسه‌ی من می‌آمد، اما ما هیچ وقت با هم صمیمی نبودیم. آن شب که روحم جیغ‌کشان از زمین پر کشید، او سر راهم بود. نمی‌توانستم کاری جز خیره شدن به او بکنم. وقتی که از جسمم رها شدم، در چنان خشونتی زندگی‌ام را از دست دادم که نمی‌توانستم گام‌هایم را حساب کنم. وقتی برای فکر کردن نداشتم. در خشونت، این فرار است که ذهنت را روی آن متمرکز می‌کنی. وقتی به مرز مردن می‌رسی، زندگی مثل قایقی که به ناچار از ساحل دور می‌شود، از تو فاصله می‌گیرد. مثل طنابی که تو را حمل می‌کند، محکم به مرگ می‌چسبی و تنها به این امید که در جایی دور از آن‌جایی که هستی فرود بیایی، روی آن پیچ و تاب می‌خوری.
کاربر ۳۵۴۶۱۸۶
«بین یک مرد و یک زن همیشه یک نفر است که قوی‌تر از دیگریست»
نسیم رحیمی
- آدم‌ها با زندگی کردن بزرگ می‌شوند. می‌خواهم زندگی کنم.
نسیم رحیمی
به لن فکر می‌کرد، نه به این خاطر که عاشق لن بود بلکه به این خاطر که با او بودن، سریع‌ترین راهی بود که برای فراموشی می‌شناخت
لونا لاوگود
در چهارده سالگی، خواهرم از من دور شد و به جایی رفت که من هرگز آن‌جا نبودم. در حصارهای تجربه‌ی من، وحشت و خون بود. در دیوارهای تجربه‌ی او، پنجره.
لونا لاوگود
زندگی مثل یک دیروزِ مداوم برای ماست
نسیم رحیمی
اَمی‌بلوم، نویسنده‌ی کور می‌تواند ببیند که چه قدر دوستت دارم.
osve
‌- وقتی سوزی را می‌بوسیدی، چیزی حس کردی؟ ‌- بله. ‌- چه چیزی؟ ‌- این‌که بیش‌تر می‌خواستم ببوسمش. آن شب خواب دیدم که او را بیش‌تر می‌بوسم و فکر کردم آیا او هم چنین فکر می‌کند؟
لونا لاوگود
با خودم فکر می‌کردم که پنگوئن آن‌جا - درون کره‌ی برفی - تنهاست و برایش نگران می‌شدم. وقتی این موضوع را به پدرم گفتم، او گفت: - نگران نشو سوزی، پنگوئن درون دنیای بی‌نقصی به دام افتاده و زندگی قشنگی دارد.
لونا لاوگود
"چگونه می‌توانم در بقیه‌ی زندگی‌ام به وسیله‌ی مردی که در زمان یخ بسته، زندانی شوم؟"
یاسی
تقریباً هر کس در بهشت، کسی را روی زمین برای تماشا کردن دارد، یک محبوب، یک دوست یا حتی یک غریبه که زمانی مهربان بود و وقتی که یکی از ما احتیاج داشتیم، غذای گرمی تعارف کرده یا لبخند ملایمی زده بود. و وقتی که تماشا نمی‌کردم، می‌توانستم بشنوم که دیگران با کسانی که روی زمین عاشقشان بودند، حرف می‌زدند؛
نسیم رحیمی
وقتی به مرز مردن می‌رسی، زندگی مثل قایقی که به ناچار از ساحل دور می‌شود، از تو فاصله می‌گیرد. مثل طنابی که تو را حمل می‌کند، محکم به مرگ می‌چسبی و تنها به این امید که در جایی دور از آن‌جایی که هستی فرود بیایی، روی آن پیچ و تاب می‌خوری.
نسیم رحیمی
این داستان از بدترین چیزهایی که یک خانواده ممکن است با آن روبه‌رو شود، به داستانی هیجان‌انگیز و حتی سرگرم کننده درباره‌ی عشق، خاطره، لذت، بهشت و التیام راه می‌گشاید.
نسیم رحیمی

حجم

۳۰۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۴۹۵ صفحه

حجم

۳۰۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۴۹۵ صفحه

قیمت:
۷۶,۰۰۰
تومان