بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب استخوان‌های دوست داشتنی | طاقچه
تصویر جلد کتاب استخوان‌های دوست داشتنی

بریده‌هایی از کتاب استخوان‌های دوست داشتنی

نویسنده:آلیس سبالد
انتشارات:نشر روزگار
امتیاز:
۳.۵از ۶۲ رأی
۳٫۵
(۶۲)
"اگر کاغذ خط داری به تو دادند، وارونه بنویس
کتاب باز
زندگی مثل یک دیروزِ مداوم برای ماست
K
دردی بر قلبم چنگ انداخت. پی بردم که دیگر دوباره نخواهم توانست همراه هالیدی روی برف‌ها به سرعت بدوم، و یا به برادرم یاد بدهم چه طور برف را در کف دستانش بفشارد و شکل دهد
z.gh
انگار که دیروز بود، هنوز تمام آن جلوی چشمانم است، دیروز هم بود. زندگی مثل یک دیروزِ مداوم برای ماست.
osve
- آدم‌ها با زندگی کردن بزرگ می‌شوند. می‌خواهم زندگی کنم.
نسیم رحیمی
«بین یک مرد و یک زن همیشه یک نفر است که قوی‌تر از دیگریست»
نسیم رحیمی
در راه خروجم از زمین یک دختر به اسم روث را لمس کردم. او به مدرسه‌ی من می‌آمد، اما ما هیچ وقت با هم صمیمی نبودیم. آن شب که روحم جیغ‌کشان از زمین پر کشید، او سر راهم بود. نمی‌توانستم کاری جز خیره شدن به او بکنم. وقتی که از جسمم رها شدم، در چنان خشونتی زندگی‌ام را از دست دادم که نمی‌توانستم گام‌هایم را حساب کنم. وقتی برای فکر کردن نداشتم. در خشونت، این فرار است که ذهنت را روی آن متمرکز می‌کنی. وقتی به مرز مردن می‌رسی، زندگی مثل قایقی که به ناچار از ساحل دور می‌شود، از تو فاصله می‌گیرد. مثل طنابی که تو را حمل می‌کند، محکم به مرگ می‌چسبی و تنها به این امید که در جایی دور از آن‌جایی که هستی فرود بیایی، روی آن پیچ و تاب می‌خوری.
کاربر ۳۵۴۶۱۸۶
تنها بوسه‌ی ما مثل یک حادثه بود. - یک رنگین کمانِ بنزینی زیبا.
لونا لاوگود
اَمی‌بلوم، نویسنده‌ی کور می‌تواند ببیند که چه قدر دوستت دارم.
osve
در چهارده سالگی، خواهرم از من دور شد و به جایی رفت که من هرگز آن‌جا نبودم. در حصارهای تجربه‌ی من، وحشت و خون بود. در دیوارهای تجربه‌ی او، پنجره.
لونا لاوگود
به لن فکر می‌کرد، نه به این خاطر که عاشق لن بود بلکه به این خاطر که با او بودن، سریع‌ترین راهی بود که برای فراموشی می‌شناخت
لونا لاوگود
وقتی به مرز مردن می‌رسی، زندگی مثل قایقی که به ناچار از ساحل دور می‌شود، از تو فاصله می‌گیرد. مثل طنابی که تو را حمل می‌کند، محکم به مرگ می‌چسبی و تنها به این امید که در جایی دور از آن‌جایی که هستی فرود بیایی، روی آن پیچ و تاب می‌خوری.
نسیم رحیمی
تقریباً هر کس در بهشت، کسی را روی زمین برای تماشا کردن دارد، یک محبوب، یک دوست یا حتی یک غریبه که زمانی مهربان بود و وقتی که یکی از ما احتیاج داشتیم، غذای گرمی تعارف کرده یا لبخند ملایمی زده بود. و وقتی که تماشا نمی‌کردم، می‌توانستم بشنوم که دیگران با کسانی که روی زمین عاشقشان بودند، حرف می‌زدند؛
نسیم رحیمی
"چگونه می‌توانم در بقیه‌ی زندگی‌ام به وسیله‌ی مردی که در زمان یخ بسته، زندانی شوم؟"
یاسی
با خودم فکر می‌کردم که پنگوئن آن‌جا - درون کره‌ی برفی - تنهاست و برایش نگران می‌شدم. وقتی این موضوع را به پدرم گفتم، او گفت: - نگران نشو سوزی، پنگوئن درون دنیای بی‌نقصی به دام افتاده و زندگی قشنگی دارد.
لونا لاوگود
‌- وقتی سوزی را می‌بوسیدی، چیزی حس کردی؟ ‌- بله. ‌- چه چیزی؟ ‌- این‌که بیش‌تر می‌خواستم ببوسمش. آن شب خواب دیدم که او را بیش‌تر می‌بوسم و فکر کردم آیا او هم چنین فکر می‌کند؟
لونا لاوگود

حجم

۳۰۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۴۹۵ صفحه

حجم

۳۰۹٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۴۹۵ صفحه

قیمت:
۷۶,۰۰۰
تومان