تا ۷۰٪ تخفیف رؤیایی در کمپین تابستانی طاقچه! 🧙🏼🌌

کتاب دشت ماهی
معرفی کتاب دشت ماهی
معرفی کتاب دشت ماهی
کتاب الکترونیکی «دشت ماهی» نوشتهٔ «هومن قنبری» و با ویراستاری «بابک بیات» توسط نشر «حکمت کلمه» منتشر شده است. این مجموعه شامل داستانهای کوتاه فارسی است که در فضای معاصر ایران روایت میشوند و به زندگی، تنهایی، مرگ و خاطرات آدمهای معمولی میپردازد. روایتها اغلب در بستر شهرها و روستاهای ایران شکل میگیرند و دغدغههای انسانی و اجتماعی را بازتاب میدهند. نسخه الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب دشت ماهی
«دشت ماهی» مجموعهای از داستانهای کوتاه است که در سال ۱۳۹۶ منتشر شده و فضای آن عمدتاً در دهههای اخیر ایران میگذرد. داستانها با نگاهی به زندگی روزمره، خاطرات، رنجها و امیدهای آدمهایی از طبقات مختلف اجتماعی نوشته شدهاند. نویسنده با انتخاب شخصیتهایی از میان رانندگان، کشاورزان، امدادگران و آدمهای عادی، تلاش میکند تصویری از جامعه و دغدغههایش ارائه دهد. روایتها گاه در شهر و گاه در روستا میگذرند و مرز میان واقعیت و خیال را بارها جابهجا میکنند. درونمایههایی چون مرگ، تنهایی، خاطره، جنگ، مهاجرت و حسرت در سراسر کتاب تکرار میشوند. داستانها اغلب با لحنی تلخ و گاه طنزآمیز، به سرگذشتهایی میپردازند که در عین سادگی، لایههایی از پیچیدگیهای روانی و اجتماعی را در خود دارند. این مجموعه برای کسانی که به ادبیات معاصر و روایتهای کوتاه علاقهمندند، تصویری ملموس از زیست ایرانی ارائه میدهد.
خلاصه کتاب دشت ماهی
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! در «دشت ماهی»، هر داستان با شخصیتها و موقعیتهای متفاوتی آغاز میشود. داستان نخست با عبود و غلام، دو رانندهٔ دیزل، در جادهای برفی شروع میشود؛ عبود که از بندر آمده و غلام که گذشتهای پر از شایعه و اتهام قتل دارد. فضای سرد و جادهٔ خلوت، زمینهای برای گفتگوهای عمیق دربارهٔ مرگ، گناه و تنهایی میشود. در داستان «سال نعمت»، ایاز و گلاب در روستایی کوچک با بیماری و مرگ دستوپنجه نرم میکنند و روایت به تدریج از زندگی روزمره به مواجهه با بیماری لاعلاج و فقدان میرسد. داستان «بیخوابی» به زندگی یک امدادگر اورژانس میپردازد که با مرگ و عذاب وجدان ناشی از نجاتنیافتن بیماران روبهروست و درگیر کابوسهای شبانه میشود. در داستان «عباس»، گذشتهٔ تلخ و خشونتآمیز شخصیتها و تأثیر آن بر روابط خانوادگی و اجتماعی بازگو میشود. روایتها اغلب با خاطرات کودکی، جنگ، مهاجرت و حسرتهای عمیق گره خوردهاند. مرز میان واقعیت و خیال در بسیاری از داستانها محو میشود و شخصیتها در جستوجوی معنا، آرامش یا رهایی از گذشتهاند. پایانبندیها معمولاً باز هستند و خواننده را با پرسشهایی دربارهٔ سرنوشت شخصیتها و معنای زندگی تنها میگذارند.
چرا باید کتاب دشت ماهی را خواند؟
این کتاب با روایت داستانهایی کوتاه و متنوع، تجربههای زیسته و احساسات آدمهای معمولی را به تصویر میکشد. هر داستان فرصتی است برای مواجهه با دغدغههایی چون مرگ، تنهایی، خاطره و امید. نویسنده با انتخاب موقعیتهای آشنا و شخصیتهایی ملموس، امکان همذاتپنداری را فراهم میکند و خواننده را به تأمل دربارهٔ زندگی و سرنوشت انسانها دعوت میکند. برای علاقهمندان به داستان کوتاه و روایتهای اجتماعی، این مجموعه میتواند تجربهای متفاوت و تأثیرگذار باشد.
خواندن کتاب دشت ماهی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
«دشت ماهی» برای دوستداران داستان کوتاه، علاقهمندان به ادبیات معاصر ایران و کسانی که به روایتهای اجتماعی و انسانی توجه دارند مناسب است. همچنین برای کسانی که دغدغههایی مانند تنهایی، مرگ، خاطره و مهاجرت را در زندگی خود تجربه کردهاند یا به آنها فکر میکنند، این کتاب میتواند جذاب باشد.
فهرست کتاب دشت ماهی
این کتاب داستانی است و ساختار آن بر اساس داستانهای کوتاه مستقل شکل گرفته است. هر داستان با عنوان و شخصیتهای خاص خود، روایتی جداگانه را دنبال میکند. عناوین برخی از داستانها عبارتاند از: «دشت ماهی»، «سال نعمت»، «بیخوابی»، «عباس»، «کابوس»، «هاپت بان هوف»، «سه قطره خون» و «سگ». هر داستان به موضوعی متفاوت میپردازد؛ از سفر جادهای و مواجهه با گذشته تا بیماری، مرگ، مهاجرت و خاطرات کودکی. این تنوع موضوعی باعث میشود خواننده با طیف گستردهای از تجربههای انسانی روبهرو شود.
بخشی از کتاب دشت ماهی
«عبود آب دهانش را قورت داد و پرسید: «آدم کشتن سخته؟» غلام دنده داد. نفس دیزل قدیمی سنگین شد. موتور با غرشی نرم، لش دیزل را بالای گردنه میکشید. اگر سوزی که از درزهای کهنگی اتاقک نمگرفته تو میخزید نبود، بوی گاز نیمسوزی که از پیکنیکی زیر پایشان بلند میشد با دود گازوییل و ترشنای عرق کهنهای که میراث جادههای تابستان بود، چیزی برای نفس کشیدن باقی نمیگذاشت. کپههای برف بادخورده دو ور جاده با نور چراغهای کمسوی دیزل شکلها و سایههای غریبی میساخت. عبود هر چه پوشیدنی توی ساک کهنهاش پیدا میشد، به تن کشیده بود. روی صندلی شاگرد کز کرده بود و با چشمهایی وادریده به تاریکی وسیع روبهرو نگاه میکرد. سیاهی مقابلشان با نور کمسوی چراغها آرام شکافته میشد و باز به هم میآمد. اگر خرج شب عید روی دوشش سنگینی نمیکرده، تعلل نمیکرد این سرما، آن هم با غلام؛ بیفتد توی جاده. از شاگردهای توی گاراژ معمولا کسی همراه غلام نمیشد. غالب اوقات تنها سفر میکرد یا غریبهای را محض پراندن کلام گهگاهی و راندن چرت جاده همراه میبرد. حرف پشتش زیاد بود. چیزی که بیشتر از همه دهانبهدهان میچرخید، این بود که زنش را کشته است. عبود اما از بندر آمده بود. کسی را نمیشناخت. هنوز حالوهوای دریا به سرش بود. بیتوجه به قصههایی که پشت سر غلام شنیده بود همراهش شده بود. تنها دلواپس سرمایی بود که میگفتند استخوان میترکاند. غلام حتی اسمش را نپرسیده بود. سر تا پایش را ورانداز کرده بود. یقهٔ اورکت کهنهاش را بالا داده، سری تکان داده و پوزخندی زده بود. عبود برای اینکه صورت استخوانی و سر تراشیدهٔ غلام را ببیند، گردن کشیده و سرش را تا میشد بالا گرفته بود و همان دم توی دلش آرزو کرده بود کاش هرگز ناچار به درگیری با این مرد نشود.»
حجم
۷۴۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۷۴۲٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه