
کتاب داستان های کهن لرستان
معرفی کتاب داستان های کهن لرستان
کتاب «داستان های کهن لرستان» نوشتۀ مریم میرزائی است و انتشارات حسن رسولی آن را منتشر کرده است. کتاب داستانهای کهن لرستان فرصتی ارزشمند برای آشنایی با فرهنگ و سنتهای این منطقه است.
درباره کتاب داستان های کهن لرستان
قصههای کهن، میراثی گرانبها از فرهنگ و باورهای هر سرزمیناند که سینهبهسینه از نسلهای گذشته به ما رسیدهاند. این داستانها نهتنها سرگرمکنندهاند، بلکه در لابهلای روایتهایشان، ارزشهای اخلاقی و تصویر زندگی مردمان آن دوران را بازتاب میدهند. لرستان، با پیشینهای کهن و فرهنگی غنی، سرشار از افسانهها و قصههایی است که همواره جایگاه ویژهای در ادبیات شفاهی ایران داشتهاند. کتاب داستانهای کهن لرستان یکی از این روایتهای جذاب و آموزنده را آورده و فرصتی برای آشنایی عمیقتر با این بخش از فرهنگ فولکلور ایران فراهم کرده است.
کتاب داستانهای کهن لرستان شامل یکی از قصههای محلی این خطه است که از زبان نسلهای پیشین روایت شده و اکنون بهصورت مکتوب درآمده است. دختر رنگینه دِ پشت تاپو، دختر کچله سوار یابو روایتی دلنشین از تفاوتهای ظاهری، قضاوتهای اجتماعی و قدرت تلاش و امید است. در این داستان، کشاورزی ۲ دختر دارد: یکی با موهای بلند و زیبا که نازخاتون نامیده میشود و دیگری که کچل است و او را ناز طلا صدا میزنند؛ اما در میان مردم روستا، این ۲ با نامهای متفاوتی شناخته میشوند: دختر رنگینه و دختر کچله. ناز طلا که علیرغم ظاهرش دختری پرجنبوجوش و پرتلاش است، هر روز برای تفریح و کار، آب موردنیاز خانواده را از چشمه میآورد؛ اما روزی که بیمار میشود، مادرش از دختر دیگر، یعنی دختر رنگینه، میخواهد تا جای خواهرش به چشمه برود.
داستانهای کهن لرستان با لحنی ساده و شیرین، به ماجرای سفر دختر رنگینه به چشمه میپردازد و از خلال آن، باورهای رایج، سختیهای زندگی روستایی و تعاملات خانوادگی را به تصویر میکشد. داستان، علاوه بر جذابیتهای روایی، حامل پیامی عمیق دربارۀ قضاوتهای ظاهری و نقش تلاش و پشتکار در زندگی است.
خواندن کتاب داستان های کهن لرستان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به کودکان، نوجوانان و علاقهمندان به ادبیات فولکلور پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب داستان های کهن لرستان
«در زمانهای قدیم یک کشاورزی دو دختر داشت، یکی دختر موبلند (نازخاتون) و دیگری کچل (ناز طلا) ولی همهٔ آبادی اونها رو به دختر کچله و دختر رنگینه صدا میکردند. هر روز دختر کچل برای بازیگوشی و تفریح سر چشمه میرفت و برای خانواده آب میآورد، یک روز، ناز طلا مریض شد و نتونست برای خونه آب بیاره مادر یه دختر رنگینه گفت: «دخترم بهجای خواهرت برو آب بیاور» دختر رنگینه قبول کرد و راه افتاد تا به سر چشمه رسید.»
حجم
۶٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۳ صفحه
حجم
۶٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۳ صفحه