کتاب سقلمه
معرفی کتاب سقلمه
کتاب الکترونیکی «سقلمه» نوشتهٔ مجید قهرمانی در انتشارات سوره مهر چاپ شده است.
درباره کتاب سقلمه
نویسنده در این رمان طنز زندگی پسری جوان و ناپخته به نام مرتضی را روایت میکند که با رسیدن به سن ازدواج، برای پیدا کردن همسر مورد علاقهاش تقلا میکند. مرتضی در خانوادهای متوسط رو به پایین زندگی میکند و در جریان خواستگاریهای متعددش از دختران، با فرهنگ، سلیقه و ایدهآلهای طبقات دیگر جامعه آشنا میشود. او در این مسیر با مشکلات و چالشهای زیادی دست و پنجه نرم میکند.
رمان «سقلمه» در ۱۸ فصل با عناوین جذابی برای مخاطب نگارش شده که به این ترتیب است؛ «افتتاحیه»، «پساحادثه»، «یک پیشنهاد جدید»، «مانیفست انفجاری مهین تاج خانم»، «در جستوجوی کار»، «مرتضی راننده میشود»، «ظهر جمعه در خانه عمه همیلا»، «در جستوجوی کار(2) + شگفتانهای برای حنانه»، «جمعه با عمه»، «پاییز رمانتیک حنانه و اشکان»، «winter is coming»، «شریک اسپرت»، «خانم ذره بین»، «در انتهای فصل سرد» ، «دوباره بهار»، «اولین گام به جلو»، «رویش» و «اختتامیه».
قهرمانی در این رمان با زبانی ساده و شیرین و با قلمی طنازانه موانع و مشکلات جوان امروزی در مواجهه با موضوع مهم ازدواج را به تصویر میکشد. نگاه واقعبینانه نویسنده و البته امیدوارانه او سعی دارد این پیام را به مخاطب برساند که برای ازدواج با تمام سختیها و پیچیدگیهایش هم راهحل وجود دارد.
کتاب سقلمه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب به دوستداران رمانهای ایرانی با درونمایهٔ طنز پیشنهاد میشود.
بخشی از کتاب سقلمه
«فردای همان روز، خانوادهٔ اکبر آقا ظهر جمعهٔ خود را با اندک خراشهایی که از حادثهٔ دیروز برداشته بودند در حال دیدن فیلم از تلویزیون سپری میکردند. خانهٔ آنها یک ساختمان قدیمی حیاطدار دوطبقه بود. طبقهٔ همکف شامل پذیرایی، سه اتاق کوچک، آشپزخانه، و حمام میشد. درهای بزرگ شیشهدار مرز بین پذیرایی و حیاط را تشکیل داده بود که با پرده پوشیده شده بود. خانه مفروش به فرشهای دستبافت قدیمی بود و یک دست مبل راحتی و یک سیستم سینمای خانگی در پذیرایی وجود داشت. ورودی حیاط به پذیرایی راهروی کوچکی بود که با چند گلدان مزین شده بود. سرویس بهداشتی در حیاط بود. گوشهٔ حیاط باغچهای به اندازهٔ سه چهار کاشی میزبان درخت یاسی بود که شاخههایش دیوار را پوشانده بود. آشپزخانه کاملاً پوشیده و دَردار بود و صدای رادیو هم از درونش به گوش میرسید. مادرِ اکبر آقا، مهینتاج خانم، که با آنها زندگی میکرد، اسپنددان به دست، با قدمهای پنگوئنی ناشی از کمردرد و خشکی نسبی مفاصل، از آشپزخانه خارج شد. آن را دور سر پسر گلش چرخاند. سپس، لپهای تپلش را باد کرد و برای بقیه صرفاً با فوتش دود فرستاد و به سمت آشپزخانه برگشت. شیرین خانم و حنانه زیرچشمی فقط نگاهش کردند، اما مرتضی لب به شکایت گشود.»
حجم
۱۴۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه
حجم
۱۴۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۱۶ صفحه