
کتاب فصل باران
معرفی کتاب فصل باران
کتاب فصل باران نوشتهٔ مهدی قزلی است. انتشارات سوره مهر این کتاب را منتشر کرده استپ
درباره کتاب فصل باران
کتاب فصل باران حاوی روایتهایی از زندگی با حسین (ع) است. فصل باران دربرگیرنده ۳۲ روایت از ۳۲ نویسنده است که به کوشش مهدی قزلی گردآوری شده است. این کتاب سند نسبتدار بودن ماست با حسین (ع) که همیشه دلیل دلخوشی و دلآشوبه و دلدادگی و دلآرامی ما به نحوی به او برمیگردد. این کتاب روایتهای حسینی مهمانان برنامهای با همین نام در شبکه چهار سیما است که مهدی قزلی طراحی و ساخت آن را بر عهده داشته است. او در مقدمه کتاب به این موضوع اشاره میکند که چطور با توافق مدیران شبکه چهار و با زحمت فراوان موفق شد در فراخوانی از تعدادی نویسنده و حتی مردم عادی دعوت کند تا دلنوشتهای درباره امام حسین (ع) بنویسند و پس از حضور در برابر دوربین آن را بخوانند.
خواندن کتاب فصل باران را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب فصل باران
«تا نفر دهم و دوازدهم راحت جلو رفتم. بعد، افتادم به سؤال کردن. تو بگو بیست! هرجا دیگر نمیکشیدم، توی دلم میگفتم: خودم هم هستم. یکی را خودم مینویسم و به خودم دلداری میدادم که یک از چهل خودش دوونیمدرصد است. بعضیها برای بعضی دوونیمدرصدها آدم میکشند!
بگذریم. لیست را با بدبختی به نزدیک چهل رساندم. کارم رسید به اینجا که در اینستاگرامم بنویسم چهکار میخواهیم بکنیم و اگر کسی میخواهد و میتواند، بسمالله. تازه دروازهای از مشکلات به روی خودم باز کردم که هی پشتسرهم جواب صغیر و کبیر را بدهم که: روایت چیست، رمان نمیخواهیم، کمتر از دوهزار کلمه، متن ادبی نه، شخصی باشد، بازنویسی نه، دوبلور نمیخواهیم، خودتان باید بخوانید آخر چطور میخواهی از آلمان بیایی و فقط امامحسین؛ امامرضا نه...
البته، خیر هم داشت؛ مثلاً یک نفر از ارومیه پیام داد که مینویسد. گفتم: «نمیتوانم بلیت برایت بگیرم.» گفت: «خودم میآیم، قربان امامحسین» و آنیکی از خوی، دیگری از اصفهان، آن زن و شوهر از قزوین. خون توی رگهایم راه افتاد. واقعاً به دلگرمی احتیاج داشتم. همکارانم رفتند دنبال دکور و جوریدن مقدمات فنی. این دلگرمی کمکم زیاد شد.
زنگ زدن به نویسندهها هم برای خودش ماجرا داشت. یکی نبود، یکی نداشت، یکی شکست عشقی خورده بود، یکی گفت مینویسد ولی نمیآید جلوی دوربین بخواند. درست وقتی که میرسیدم به مرز ناامیدی و زدن زیر میز، یک نفر خودش زنگ میزد که «من میخواهم بنویسم. دوستم هم مینویسد. میشود ما باشیم؟» و دوباره خون در رگهایم راه میافتاد. گفتم که عجیب به دلگرمی احتیاج داشتم.
از آن فهرستی که اول درست کرده بودم، بیش از نیمی نشد که باشند. یعنی بیش از نیمی نشد آنهایی باشند که انتخابم بودند. اصلاً هفتهشت نفر را تا آن موقع نمیشناختم. کار انتخاب انگار با من نبود. خودش پیش میرفت.
حالا باید وقت تنظیم میکردیم با آنها. برای کم شدن هزینهها، خودمان دکور زدیم توی خانهٔ شعر و ادبیات، خودمان طراحی کردیم، خودمان خرید کردیم، خودمان نصب کردیم. برعکس دکورهای محرمی، سفید کردیم با دانههای اشک بلوری شفاف و قرمز.
برای کم کردن هزینهها، باید جوری تنظیم میکردیم که نویسندهها پشتبهپشت هم بیایند و تعداد روزهای ضبطمان کم شود. فکر میکردم جوری کار را پیش میبریم که قبلاز دههٔ اول تمام میشود. ولی وقتی کمکم متن بچهها به دستم رسید، دیدم هنوز کار داریم.
بعضی خوب بودند، ولی کوتاه بودند. بعضی خوب بودند، ولی بلند بودند. بعضی خوب بودند، ولی چند تا نکته داشتند که اگر اصلاح نمیشد، متن از بین میرفت. بعضی قابلپخش نبودند. بعضی اصلاً خوب نبودند. ناامیدی سایهاش را انداخت بر سرم. با یکیدو نفر دربارهٔ متنهایشان صحبت کردم. توضیحاتم را قبول کردند و اصلاح. خوب شده بود. خون در رگهایم راه افتاد. بعضی اصلاً آمدند و حضوری دربارهٔ متن حرف زدیم. چند نفر گفتند ریشوقیچی دست خودت! کدام ریش؟ کدام قیچی؟ ما الان وسط کاریم!
مثل گلولهٔ برفی که در سرازیری افتاده، هم چارهای از حرکت و سرعت گرفتن نداشتم، هم گریزی از بزرگ شدن و بیشتر شدن مسئلهها و کارها. فقط یک چیز باعث میشد کار زمینگیر نشود: اسم حسین. انرژی نام امام هم به خودم کمک میکرد و هم همراهی همراهان را جدیتر.»
حجم
۱۵۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۱۵۶٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه