کتاب سوختگان
معرفی کتاب سوختگان
کتاب سوختگان نوشتهٔ پاتریک وایت و ترجمهٔ وحید فتاحی است. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب مجموعه داستان کوتاه از ادبیات استرالیا را منتشر کرده است.
درباره کتاب سوختگان
پاتریک وایت یکی از مشهورترین نویسندگان استرالیایی و برندهٔ نوبل ادبیات سال ۱۹۷۳ است. او مجموعهداستان سوختگان را در سال ۱۹۶۴ به رشتهٔ تحریر درآورد. پاتریک وایت به همراه جیمز جویس، ویرجنیا وولف و ویلیام فاکنر چهار ضلع تکنیک جریان سیال ذهن در ادبیات انگلیسی را تشکیل میدهند. محلهای وقوع حوادث در این مجموعه، استرالیای پس از جنگ جهانی دوم، یونان و بالأخص ازمیر عثمانی ـ یونانی پایان جنگ جهانی اول و یونان پس از جنگ جهانی دوم است. نکتهٔ قابل توجه محوریت زبان و فرمنگر بودن این اثر است. موسیقی و همنوایی نتها، نقاشی و همنشینی رنگها، در ادبیات پاتریک وایت ملموس است. برای این نویسنده کلمات فقط وسیلهای برای انتقال مفاهیم نیستند، آنها همچنین خود تبدیل به هدف میشوند. این محوریت فرم در آثار پاتریک وایت او را از جرگهٔ ادبیات عامهپسند خارج کرده است. عنوان داستانهای این مجموعه عبارت است از «رُزهای مرده»، «دُمجنبانْ زیر مهتاب»، «یک لیوان چای»، «کِلِی»، «عصری در خانهٔ سیسی کامارا»، «دلزنده»، «با تتینا مهربان باشیم»، «دوشیزه اِسلَتری و معشوق شیطانیاش»، «نامهها»، «زنی که اجازه نداشت گربه نگه دارد» و «وسط آشغالدانی».
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند.
خواندن کتاب سوختگان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی استرالیا و علاقهمندان به قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
درباره پاتریک وایت
بخشی از کتاب سوختگان
«خانه دوباره بهسرعت زنده شد. همیشه کسانی روی پلهها بودند. خانهٔ قدیمی ما در شوتس حالا پر شده بود از آمدوشد و موسیقی. آن سال بزرگترین خواهرم، فِراسو، فکر کرد عاشق یک ورزشکار ایتالیایی است و برادرم، ایلکو، تصمیم گرفت ستارهٔ سینما شود. بعد از اینکه ظرفها روی هم چیده میشد، دو دخترِ اهلِ لزبوث، از پنجرههای بالایی آویزان میشدند و سعی خود را میکردند تا دستشان به خرماهایی برسد که روی نخلها، حسابی پخته شده بود. گاهی صدای افتادن خرماها روی خاک خیس باغ، به گوش میرسید. باغ هرگز به اندازهٔ آن لحظاتی که ما را از ساحل میآوردند، خنک و خیس نبود. بعد از گذشتن از آن دیوار شنیرنگ، وقتی معلمسرخانه به ما اجازهٔ ورود به درختزارِ پر از برگهای سبز و تیره را میداد، لولاهای روغننخوردهٔ دروازه صدا میکردند.
خواهر بزرگم، فِراسو، میگفت: افتضاح بود، افتضاح ــ اسکندریهٔ نمگرفته. اگر فقط به او اجازه میدادند کفش پاشنهبلند بپوشد، یا ما را به اروپا میبردند، یا فقط میتوانست ماجرای عاشقانهٔ آتشینی داشته باشد، آن وقت همه چیز خوب بود؛ در غیر این صورت، در مرز انفجار به سر میبرد. اما به نظر من، زندگیمان با هر متر و معیاری، در کل، دیگر عذابآور نبود. گرچه من متفاوت بودم. عمهها میگفتند من در بین بقیه منطقی هستم. دیونیزوس آرومه. گاهی این را به تلخی حس میکردم، اما نمیتوانستم عوض شوم و تقریباً همیشه از کارهای تکراری داخل خانه، بیاندازه لذت میبردم: مقاله نوشتنهای خواهر دومم، اگنی، روی میز بیضیشکل؛ مقاومت نداشتن دو تا کوچولوها در برابر عصبانیت؛ مستخدمها که خوابهایشان را در اتاق زیرشیروانی برای هم توضیح میدادند. عصرها وقتی عمه تالیای ما در سالن بزرگ و پر از آینههای طلاکاریشده، پیانو میزد، دوشیزه هافمن میگفت که برداشت او با برداشتی که خانم کلارا، همسر شومان، از کارهای شوهرش داشته، متفاوت است؛ البته، این بدان معنا نبود که خانم هافمنِ ما آنجا بوده است. عمهٔ ما خیلی راضی بود. مچ دستهایش را بیشتر از همیشه ضربدری میگذاشت. برای لذت بردن دوشیزه لیبلانک، یکی از آهنگهای کوتاه و اثرگذار دوپارک را میخواند و او هم مینشست و از بالای انگشتانهاش لبخند میزد. فکر میکنم آن روزها از همیشه خوشحالتر بودیم. شاید اگر یک نفر در را باز میکرد، تهدیدی بود برای فرار نور شمعها از روی پیانوی عمهمان، اما شعلهها دوباره خیلی زود، شکلشان را به دست میآوردند. سکوتها ساکتتر بود. آن روزها، شنیدن صدای شترها که گهگاه از روی شنها قدم برمیداشتند و رد میشدند، غیرعادی نبود. بوی شتر در هوای عصر موج میزد.»
حجم
۳۹۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۵۳ صفحه
حجم
۳۹۴٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۴۵۳ صفحه