کتاب تکه خاطره های دور
معرفی کتاب تکه خاطره های دور
کتاب تکه خاطره های دور نوشتهٔ زهره زاهدی است. انتشارات بذر خرد این ناداستان در قالب خاطرات را روانهٔ بازار کرده است.
درباره کتاب تکه خاطره های دور
کتاب تکه خاطره های دور برابر با یک ناداستان در قالب خاطرات است. این کتاب که در چهار فصل به رشتهٔ تحریر درآمده است، از خاطرات سیاه و سفید خیلی دورِ نویسنده آغاز شده است. نویسنده در فصل دوم از خاطرات مبهم کودکی، در فصل سوم از چند تابلوی زیبای روستایی و در فصل آخر از «یک تکه اینجا، یک تکه آنجا» نوشته است. با او همراه شوید.
در یک تقسیمبندی میتوان ادبیات را به دو گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد. ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشتههایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرد، اطلاق میشود. در این گونه، نویسنده با نیت خیر و برای توسعهٔ حقیقت، تشریح وقایع، معرفی اشخاص یا ارائهٔ اطلاعات و بهدلایلی دیگر شروع به نوشتن میکند. در مقابل، در نوشتههای غیرواقعیتمحور (داستان)، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز میزند و این گونه بهعنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیتمحور) طبقهبندی میشود. هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم همنوعان است (البته نه بهمعنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش، رشد افکار، ترغیب یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ مبتنی بر واقعیت، از هدفهای دیگر ناداستاننویسی است. ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمونهای بیشماری میپردازد و فرمهای گوناگونی دارد. انواع ادبی غیرداستانی میتواند شامل دلنوشتهها، جستارها، زندگینامهها، کتابهای تاریخی، کتابهای علمی - آموزشی، گزارشهای ویژه، یادداشتها، گفتوگوها، یادداشتهای روزانه، سفرنامهها، نامهها، سندها، خاطرهها و نقدهای ادبی باشد.
خواندن کتاب تکه خاطره های دور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ناداستان و قالب خاطرات پیشنهاد میکنیم.
درباره زهره زاهدی
زهره زاهدی در سال ۱۳۳۰ در تهران به دنیا آمد. او مترجم و نویسنده است. زاهدی دانشآموختهٔ رشتهٔ بانکداری از دانشگاه آمريكایی بيروت بوده است. او کتابهای مختلفی را در حوزههای روانشناسی عمومی، رمان، زندگی فلاسفه و... ترجمه و منتشر كرده؛ کتابهایی همچون «استادان بسيار زندگیهای بسيار»، «برای یک روز ديگر»، «تنها عشق حقيقت دارد»، «چگونه از فرزند خود یک نابغه بسازيم»، «چهار توافق»، «چيزی بيشتر از زندگی»، «شواهدی برای زندگی پس از مرگ»، کتاب مشهور «غرق در نور» نوشتهٔ بتی جی ایدی، «معجزه وجود دارد»، «قلب بخشنده»، «وقتی خدا وارد شود معجزه میشود»، «نفر بعدیای که در بهشت ملاقات میکنید» و ... .
بخشی از کتاب تکه خاطره های دور
«مانتوفروشی تجریش
از سر کار برمیگشتم. از همکارم شنیده بودم در دهانهٔ بازار قائم در تجریش یک مانتوفروشی هست که یک شعبه هم در بازار تجریش دارد و مانتوهایش ساده و خوشقیمت هستند.
یک سر به مغازهٔ پاساژ قائمش رفتم. مغازه پر بود از لباس اما جز من و صاحبمغازه کسی آنجا نبود. بهدقت گشتم و دو مانتوی خوشقیمت و مناسب خودم پیدا کردم. از روی رگال برداشتم و به طرف پیشخوان رفتم که قیمتشان را بپردازم. مغازهدار مانتوها را در کیسه گذاشت و قیمتشان را حساب کرد. کارتم را از کیفم درآوردم که مبلغ را بپردازم، که درست در همان لحظه خانم بسیار شیکپوشی کمی جوانتر از خودم وارد مغازه شد.
مغازهدار کیسهٔ مانتوهای مرا همانجا روی میز گذاشت و بهطرف در دوید تا از آن خانم استقبال کند. تعجب کردم و گفتم: «ببخشید آقا، ممکن است مانتوهای مرا حساب کنید که من بروم؟»
جوابی نداد.
فکر کردم صدایم را نشنیده. دوباره گفتم: «ببخشید آقا ممکن
است ...».
سربرگرداند، حرفم را قطع کرد و با بیحوصلگی گفت: «باشد، باشد ...» و دوباره سرگرم خوشامدگویی به آن خانم و نشان دادن اجناس دستچیناش به او شد. فکر میکنم غرورم سر بلند کرد. به من برخورد. با صدای بلندتری گفتم: «ببخشید، ولی من قبل از این خانم آمده بودم. باید اول کار مرا راه بیندازید!»
این بار بدون اینکه نگاهم کند، با لحن بدی گفت: «اگر عجله دارید، فروش نداریم. بفرمایید. بفرمایید» و با حرکت دست، در مغازه را نشانم داد.
احساس کردم هیولای خشم در درونم نعره میکشد و از دهانش آتش بیرون میآید. با خودم گفتم: «مردک احمق، محض خاطر چاپلوسی برای آن مشتری به من توهین میکند و تازه از مغازه هم بیرونم میکند. من هم آبرویش را میبرم» و راهی آدرس آن مغازهای شدم که میگفتند در بازار تجریش دارد.
وارد مغازه شدم. دختر جوانی پشت پیشخوان ایستاده بود و دو مشتری دیگر در نوبت پرداخت برای اجناسشان بودند. بدون اینکه به سراغ مانتوها بروم، منتظر شدم تا آن دو نفر کارشان تمام شود و بروند و بعد به فروشنده نزدیک شدم و پرسیدم: «اینجا شعبهٔ همان مغازهٔ ... است که در پاساژ قائم است؟» گفت: «بله».
دوباره گفتم: «و فروشندهٔ آن مغازه هم صاحب اصلی این دو مغازه است؟»
او هم دوباره گفت: «بله. با خودشان کار دارید؟»
گفتم: «خیر خوشبختانه با خودشان هیچ کاری ندارم و دیگر هم هرگز از مغازههایشان جنس نمیخرم».
دختر با تعجب پرسید: «چرا خانم؟ از اجناس ما راضی نیستید؟ مشکلی پیش آمده؟ اگر مشکلی هست بفرمایید خودم به ایشان میگویم».
گفتم: «خوب است. لطفاً از قول من به ایشان بفرمایید خیلی بیادب هستند. خوب است اول ادب و نزاکت یاد بگیرند، بعد کسب و کار راه بیندازند».
و در حالی که دختر شگفتزده نگاهم میکرد و قصد داشت سؤال دیگری بپرسد، از مغازه بیرون آمدم.»
حجم
۵۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۹۰ صفحه
حجم
۵۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۹۰ صفحه