کتاب تریسی بیکر و بازی جرئت
معرفی کتاب تریسی بیکر و بازی جرئت
کتاب تریسی بیکر و بازی جرئت نوشتهٔ ژاکلین ویلسون و ترجمهٔ نسرین وکیلی و پارسا مهین پور است. نشر افق این رمان کودک را منتشر کرده است. این اثر سومین جلد از مجموعهٔ «تریسی بیکر» است. نیک شارات
درباره کتاب تریسی بیکر و بازی جرئت
قصهها مزایای بیشماری دارند و برای همۀ افراد قابلدرک و فهم هستند. مطالعهٔ داستانها، چه خیالی باشند و چه واقعی، یکی از بهترین راههای انتقال دانش و تجربه، افزایش آگاهی و آموزش مهارتها برای زندگی موفقترند. کودکان از طریق داستانها رشد میکنند، موارد زیادی را یاد میگیرند و نسبت به مسائل آموزشی واکنش بهتری نشان میدهند. آموزش در حین خواندن آموزش غیرمستقیم نام دارد و کودکان بدون اینکه بدانند نکات زیادی را میآموزند. آموزشها میتواند مهارتهای زندگی، هنجارها و رفتارهای درست باشد یا مطالب و حقایق علمی دنیای اطراف. این آموزشها چون بهصورت داستان برای کودکان خوانده میشود، ضمن سرگرمکردن و پرکردن اوقات فراغتشان، در ذهنشان باقی میماند.
کتاب تریسی بیکر و بازی جرئت (The dare game: Tracy Beaker is back) که با تصویرسازیهای «نیک شَرِت» منتشر شده، به داستان تریسی بیکر، دختر نوجوانی که در خانهٔ مراقبت از کودکان زندگی میکند، میپردازد. او که شخصیتی پرجنبوجوش و پرشور دارد، تلاش میکند آدم شجاعتری باشد. این کتاب نگاهی به احساسات و مسائل نوجوانان در دوران رشد و تلاش آنها برای جاافتادن در محیطهای دشوار دارد.
ژاکلین ویلسون نویسندهٔ برجستهٔ انگلیسی است که بهخاطر نوشتن رمانهای نوجوانانه مشهور است. او در آثارش به مشکلات و چالشهای کودکان و نوجوانان میپردازد و شخصیتهایی قابل همذاتپنداری خلق میکند.
کتاب تریسی بیکر و بازی جرئت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای نوجوانانی که به داستانهای مملو از احساسات و روابط اجتماعی با پیامهای قوی در مورد دوستی، خانواده و هویت شخصی علاقهمند هستند، مناسب است.
بخشی از کتاب و بازی جرئت
«صبح روز بعد خیلی زودتر از مامان از خواب بیدار شدم. لوازمم را جمع کردم و آماده نشستم. کنجکاو بودم ببینم راجع به دیشب چه میخواهد بگوید. راستش را میگوید یا داستانی از خودش درمیآورد و تحویلم میدهد.
همانطور که حدس میزدم داستانی ساختگی برایم تعریف کرد. آن هم سر صبحانه. داستان مسخرهای بود. من وقتی ششساله بودم بهتر از این دروغ میگفتم. گفت که در مهمانی با یک تهیهکنندهٔ سینما آشنا شده و او هم که حسابی شیفتهٔ مامان شده به او پیشنهاد بازی در یک فیلم را داده و از او دعوت کرده است که این آخر هفته با همهٔ بازیگران و دستاندرکاران فیلم دور هم جمع شوند تا با هم بیشتر آشنا بشوند و اینکه این موقعیتی استثنایی برای مامان است. و گفت که دلش میخواست این آخر هفته را مادر و دختری با هم بگذرانیم ولی خب چون این مسئلهٔ کاری است و از آن گذشته همهٔ آخر هفتههای دیگر را هم قرار است با هم باشیم پس ایرادی ندارد که این هفته شانسش را برای رسیدن به ثروت و شهرت از دست ندهد و از من پرسید: «تو که من را درک میکنی، عزیزم. اینطور نیست؟»
من درک میکردم. همهچیز را میفهمیدم. او را نگاه کردم ـ صاف به چشمهایش نگاه کردم ـ و گفتم که همهچیز را درک میکنم و برایش آرزوی موفقیت میکنم. کمی اشک در چشمهایش جمع شد و باعث شد ریمل شب گذشتهاش زیر چشمش پخش شود. بعد از آنطرف میز خم شد و درحالیکه آستین لباس گشادش در ظرف شیر من فرورفته بود بغلم کرد. برای آخرین بار او را بوییدم. او با دست موهایش را مرتب کرد و گفت که میخواهد اول دوش بگیرد و بعد از من پرسید که میخواهم امروز چهکار کنم.
من میدانستم که میخواستم چهکار بکنم. بهمحض اینکه مامان به حمام رفت سراغ کیفش رفتم. کمی پول برداشتم. کیفم را روی شانهام انداختم و بیرون آمدم. یادداشتی هم برای او گذاشتم.»
حجم
۲٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه
حجم
۲٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۲۴۸ صفحه