کتاب خدمتکار شگفت انگیز
معرفی کتاب خدمتکار شگفت انگیز
کتاب خدمتکار شگفتانگیز نوشتۀ دومینیک دمرس با ترجمۀ مهناز عسگری در انتشارات محراب قلم به چاپ رسیده است.
درباره کتاب خدمتکار شگفت انگیز
کتاب خدمتکار شگفتانگیز جلد پنجم از مجموعه کتابهای «ماجرای خانم شارلوت» نوشتۀ دومینیک دِمِرس، نویسندۀ کانادایی است. قهرمان این مجموعه داستان خانم شارلوت نام دارد،. او زنی عجیب است، لباس آبی بلندی به تن دارد، کلاهی عجیب روی سر میگذارد که البته شبیه کلاه جادوگرها نیست و زیر کلاهش یک سنگ به نام سنگول میگذارد. او گاهی با سنگول درددل میکند. وقتی هم که سنگول را ندارد با چکمههایش درددل میکند. خانم شارلوت طرفدار بازی و شادی است. او تحصیلکرده نیست؛ ولی میتواند کارهای مهمی انجام دهد.
عنوان دیگر کتابهای این مجموعهۀ داستانی عبارتاند از:
خانم معلم جدید ما (جلد ۱)
کتابدار عجیب و غریب (جلد ۲)
پستچی فضول (جلد ۳)
وزیر آنچنانی (جلد ۴)
بهترین مربی فوتبال (جلد ۶)
معلم معرکه (جلد ۷)
در این جلد قرار است خانم شارلوت و چند بچۀ بازیگوش و خطارکار با یکدیگر آشنا شوند. چطوری؟ از طریق یک مکان. خانم شارلوت شغل رؤیاییاش را پیدا کرده، او خدمتکار یک فرهنگسرای تازهتأسیس شده است. کاری که کسی به آن علاقه نشان نداده بود؛ چون بخش اصلی کار تمیز کردن نهصد و نود و نه هزار سنگ کف فرهنگسرا بود. به نظر خانم شارلوت اما این کار محشر بود؛ چون موقع سابیدن سرامیکها فرصت داشت تا خیالبافی کند. از آن طرف، آلکسیا و دوستانش عصبانی هستند؛ چون شهرداری زمین اسکیت محلهشان را خراب کرده و به جایش این فرهنگسرای بزرگ و مدرن را ساخته است. در روز افتتاح فرهنگسرا، بچهها مراسم را به هم میریزند و در زیرزمین آن مخفی میشوند. در آنجاست که با خانم شارلوت، خدمتکار شگفتانگیز، آشنا میشوند...
خواندن کتاب خدمتکار شگفت انگیز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به کودکان و نوجوانان دوستدار کتابهای داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب خدمتکار شگفت انگیز
«در تقاطع خیابانهای پرانسیوال و سَنتزَنزوئن، در مرکز شهر لاکاپیتال، خانم بامزه و خندهداری توجه عابران پیاده را جلب کرده بود. او پیراهن بلند آبیرنگی پوشیده بود که کمی کهنه بود، با این حال قشنگ به نظر میرسید. ساکی قدیمی بافته شده از موهای فیل در دست داشت. کلاه عجیبی هم بر سر داشت که کمی شبیه کلاه جادوگرها بود، اما به جای این که نوک تیزی داشته باشد، برآمدگی کوچکی رویش بود. عابران عجول و شتابزده، پشت چراغ قرمز منتظر ایستاده بودند و همگی فقط و فقط به یک چیز فکر میکردند: این خانم با این لباس عجیبوغریبش قطعاً خُلوچِل است. مَشنگ است. دیوانه است. چرا؟ چون بلندبلند با چکمههایش حرف میزد!»
حجم
۴٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۷ صفحه
حجم
۴٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۷۷ صفحه