کتاب نگاه انتقادی به علوم اجتماعی در ایران
معرفی کتاب نگاه انتقادی به علوم اجتماعی در ایران
کتاب نگاه انتقادی به علوم اجتماعی در ایران اثری از دکتر محمدسالار کسرایی و دکتر آتنا غلام نیارمی است که در پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی منتشر شده است. این کتاب از سری کتابها مجموعه پروژههای طرح جامع اعتلای علوم انسانی است.
درباره کتاب نگاه انتقادی به علوم اجتماعی در ایران
کتاب نگاه انتقادی به علوم اجتماعی در ایران یکی از کتابهای طرح جامع اعتلای علوم انسانی معطوف به پیشرفت کشور است که بر مبنای رهیافت بومی و کاربردیسازی علوم انسانی شکل گرفته و برپایه خردجمعی و تعاطی افکار خبرگان انجام میشود.
در این کتاب محمدسالار کسرایی و آتنا غلام نیارمی، به مساله آموزش، مهارت و اشتغال میپردازند. آنان ابتدا تاریخچه رشته علوم اجتماعی در ایران را بررسی میکنند و سپس نگاهی میاندازند به برنامههای آموزشی رشته علوم اجتماعی و گرایشهای آن در ایران. در بخش بعدی کتاب مهارت در برنامههای آموزشی رشته علوم اجتماعی و گرایشهای آن بررسی میشود و اشتغال دانشآموختگان رشته علوم اجتماعی و گرایشهای آن در ایران نیز، مبحث بعدی است که نویسندگان به آن میپردازند.
در انتهای کتاب نتایج و راهکارها را ارائه میکنند و فهرست منابعی را معرفی میکنند که در نوشتن این اثر از آن بهره بردهاند و به این ترتیب، امکان مطالعه بیشتر را برای مخاطبان فراهم میکنند.
کتاب نگاه انتقادی به علوم اجتماعی در ایران را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن کتاب نگاه انتقادی به علوم اجتماعی در ایران را به تمام فعالان در حوزههای مختلف آموزشی علوم اجتماعی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب نگاه انتقادی به علوم اجتماعی در ایران
یکی از رویکردهای جامع و نوین در تدوین برنامههای آموزشی، که امروزه مورد توجه بسیاری از متفکران حوزه برنامهریزی آموزشی قرار گرفته، رویکرد «جامعه یادگیری» است که رویکردی متأخر در این حوزه محسوب میشود. در این رویکرد به رابطه مناسب میان علم و مهارت برای ارتقای سطح آموزش در سیستم آموزش عالی توجه ویژه شده است.
متخصصان رویکرد «جامعه یادگیری» معتقدند که جوامع امروزی اگر بخواهند از فرصتهای ناشی از تحولات به نفع خود سود جویند و از عهده چالشهای احتمالی برآیند، باید جامعه آینده مطلوب خود را پیشبینی کرده و برای رسیدن به آن بسترسازی کنند. از عناصر سازنده جامعه مطلوب میتوان به تربیت متخصصان ماهر در هر علم، اشتغال مناسب دانشآموختگان هر رشته تحصیلی و پیشرفتهای علمی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی جامعه اشاره کرد.
بیشتر این متفکران برای رسیدن به آینده مطلوب موردنظر تشکیل «جامعه یادگیری» را پیشنهاد داده و توجه برنامهریزان آموزشی در آموزش عالی کشورهای گوناگون را به بهرهگیری از این رویکرد در طراحی و تدوین برنامههای آموزشی جلب کردهاند. به باور این اندیشمندان و متخصصان، اگر به افراد فرصتهایی برای پرداختن به یادگیری در سراسر دوران زندگی داده شود و آنان یادگیرنده مادامالعمر باشند، میتوانند از عهده چالشهای گوناگون به شکل بهتری برآیند (Edwards, ۲۰۰۲; Jarvis, ۲۰۰۸).
از دیدگاه حامیان این رویکرد، بهمنظور تحقق «جامعه یادگیری» و تشویق افراد به یادگیری پیوسته و مادامالعمر، الزاماتی در طراحی برنامههای آموزشی باید رعایت گردد که در این شش محور خلاصه میشوند:
۱. شناسایی نیازهای واقعی جامعه و دانشجو؛
۲. پیشبینی انعطافپذیری در برنامه آموزشی ملی و استاندارد؛
۳. تغییر رویکرد آموزش از تدریس به یادگیری مادامالعمر؛
۴. مشارکت عضو هیئتعلمی و دانشجو در فرایند برنامهریزی درسی؛
۵. کاهش تمرکزگرایی در برنامهریزی آموزشی؛
۶. برقراری ارتباط درونی میان برنامههای آموزشی آموزش عالی و همچنین با برنامههای آموزشی مقاطع پیشین (کریمی و همکاران، ۱۳۹۲: ۹۱).
محورهای پیشگفته در طراحی یک برنامه آموزشی جامع از اهمیت بسیاری برخوردارند و درنظرگرفتن آنها در تدوین این برنامهها ضروری است. چگونگی اجرای این محورها به شرح زیر است:
۱. شناسایی نیازهای واقعی جامعه و دانشجو: متخصصان برنامهریزی آموزشی، نیازسنجی را یکی از مؤلفههای مهم در تدوین و طراحی برنامهها میدادند. آنان معتقدند برای تشخیص نیازها سه منبع دانش، جامعه و فراگیران باید مطالعه شوند. در راستای تحقق «جامعه یادگیری»، رشد تواناییهای بالقوه و علایق و نیازهای یادگیرندگان، باید در کانون توجه قرار گیرند. نمیتوان به افراد مهارتها، دانشها و نگرشهایی را آموخت که گمان میرود در آینده موردنیاز هستند. اما میتوان به افراد کمک کرد تا یادگیرنده خود رهبر شوند و توانایی نوسازی خویش و جامعه را کسب نمایند. مؤسسات آموزشی، باید یادگیرندگان خود را با چگونگی انتخاب و ترکیب فرایندهای یادگیری و ایجاد تعادل صحیح میان مسیرهای قابلدسترس برای یادگیری آشنا سازند تا بتوانند نیازهای خاص خود را رفع کرده و مسئولیت هدایت یادگیری خود را بر عهده بگیرند. کافیلد (۲۰۰۸) معتقد است نمیتوان به پرورش مهارتها به این امید که روزی دانشجویان در بخش بازار کار شغلی پیدا کنند و این مهارتها را بهکار گیرند امید داشت، بلکه باید با نیازسنجی انتظارات یادگیرندگان را، که براساس چشماندازی از زندگی شغلی متناسب با مشاغل آینده آنهاست، درنظر گرفت. به اعتقاد او اهداف اقتصادی آموزش باید با اهداف اجتماعی ترکیب شده و بر مجموعه کامل از اطلاعات مربوط به جامعه ـ و نه بر نیازهای حدسزدهشده توسط برنامهریزان آموزشی درباره دانشجویان و جامعه ــ بنیانگذاری شود (کریمی و همکاران، ۱۳۹۲: ۹۳).
۲. پیشبینی انعطافپذیری در برنامه آموزشی ملی و استاندارد: ویژگی بارز برنامهریزی آموزشی با رویکرد یادگیری مادامالعمر انعطافپذیری است. دیوکی (۲۰۰۲) معتقد است این انتظار که دانشجو همراه با همکلاسیهایش درون یک جدول واحدبندی شده مجموعهای از موضوعات درسی اجباری را با حق انتخاب کم در یک دوره زمانی با شروع و پایان محدود بیاموزند، با الزامهای رویکرد «جامعه یادگیری» همخوانی ندارد. در این رویکرد، انعطاف برنامه آموزشی یک ضرورت است؛ به این دلیل که امروزه پیشرفت در فنّاوری اطلاعات و ارتباطات از یک طرف استقلال یادگیرنده و یادگیری خودرهبر را در فرایند آموزش ایجاب میکند، از طرف دیگر حجم بالا و تنوع اطلاعات در دسترسِ دانشجویان مستلزم وجود قابلیتهای خاصی مثل چگونه یادگرفتن است تا بتوانند با شرایط جدید سازگار شوند و با پدیده کثرت و تنوع اطلاعات بهخوبی مواجه شوند. به اعتقاد صاحبنظرانی همچون دیویس (۲۰۰۳)، اسکواتز و اسلوی (۲۰۰۰)، دلیل دیگری که انعطاف در برنامه آموزشی را ایجاب میکند نامتجانسشدن جمعیت دانشجویی بر اثر گسترش آموزش عالی و حضور دانشجویان شاغل و دارای مسئولیتهای متعدد است. چنین افرادی نیازمند آموزش منعطف و متناسب با شرایطشان هستند (کریمی و همکاران، ۱۳۹۲: ۹۴)
حجم
۷۲۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۶۲ صفحه
حجم
۷۲۱٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۳۶۲ صفحه