دانلود و خرید کتاب شبحی در تماشاخانه آر. ال. استاین ترجمه کتایون شهپرراد
تصویر جلد کتاب شبحی در تماشاخانه

کتاب شبحی در تماشاخانه

انتشارات:نشر قطره
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب شبحی در تماشاخانه

کتاب شبحی در تماشاخانه نوشتهٔ آر. ال. استاین و ترجمهٔ کتایون شهپرراد است. نشر قطره این داستان نوجوان را منتشر کرده است. این داستان در دستهٔ آثار وحشت قرار می‌گیرد.

درباره کتاب شبحی در تماشاخانه

کتاب شبحی در تماشاخانه (Le Fantôme de Ľauditorium) داستانی ترسناک نوشتهٔ آر. ال. استاین است. راوی این رمان اول‌شخص است. داستان کتاب حاضر با تعاریف راوی دربارهٔ روح‌ها آغاز شده است. راوی معتقد است که مدرسه‌اش یک روح اسرارآمیز دارد، اما کسی تا به حال این روح را ندیده بود. کسی نمی‌دانست کجا قایم می‌شود. فقط می‌دانستند که این روح از ۷۰ سال پیش در مدرسهٔ آن‌هاست. چه داستان‌های پیش روی راوی و دوستش «پاتریک» است؟ آیا واقعا یک روح در مدرسهٔ آن‌ها وجود دارد و پرسه می‌زند؟ این داستان ترسناک را بخوانید تا بدانید. این کتاب در ۲۶ بخش نگاشته شده است.

خواندن کتاب شبحی در تماشاخانه را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به نوجوانانی که به خواندن داستان‌های ترسناک علاقه‌ دارند، پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب شبحی در تماشاخانه

«بعد دوان‌دوان رفتم روی صحنه. به پشت سرم نگاهی انداختم دیدم کریس یواشکی می‌خندد. عجب آدم بدجنسی! از سر قصد کاری کرد که متوجه علامت خانم والکر نشوم و دیر روی صحنه بروم. اما ماجرا به همین‌جا خاتمه نیافت: روی صحنه که رسیدم دیدم نمی‌دانم باید کجا بایستم، حتی نمی‌دانستم کجای متن هستیم. سعی کردم بر خودم مسلط شوم. اولین حرفی که باید می‌زدم چی بود؟ اما فایده‌ای نداشت، حسابی دست و پایم را گم کرده بودم. به بچه‌هایی که ردیف اول تماشاخانه نشسته بودند، نگاه کردم. همه به من خیره شده و منتظر بودند ببینند من چه می‌کنم. دهن باز کردم تا چیزی بگویم، اما هیچ صدایی از حنجره‌ام بیرون نیامد. صدای فریاد کریس از پشت صحنه به‌گوش رسید که گفت: «باید بگی: «کسی این‌جا هست؟»» بی‌وجدان از هیچ چیز فروگذار نبود. هر کاری از عهده‌اش برمی‌آمد انجام می‌داد تا آبروی مرا جلو بقیه ببرد. لابد امید داشت خانم والکر نقش اسمرالدا را از من بگیرد و به او بدهد. به‌قدری عصبانی بودم که سرم گیج رفت. دیگر نمی‌توانستم فکر کنم. تمرکزم را از دست داده بودم. مثل احمق‌ها، مدام جملهٔ اولی را که باید می‌گفتم تکرار می‌کردم. نفس بلندی کشیدم و یک‌بار دیگر سعی کردم خونسردیم را به‌دست آورم. بعد از من نوبت پاتریک بود که حرف بزند. باید روی صحنه می‌آمد و کاری می‌کرد تا اسمرالدا بترسد. اما باز هم غیبش زده بود. به این‌طرف و آن‌طرف نگاهی انداختم و دیدم از او خبری نیست.

خانم والکر در حالی‌که دست‌هایش از دو طرف آویزان بود، روی صحنه جلو آمد. واضح بود که حوصله‌اش سر رفته و منتظر است ببیند من چه می‌کنم. سکوت بر تماشاخانه حکمفرما بود. تنها صدایی که به‌گوش می‌رسید، صدای قدم‌های خانم والکر بود. معلوم بود که دیگر به ستوه آمده است. با لحنی عصبی پرسید:

ــ پاتریک کجاست؟ این بار دیگه کجا غیبش زده؟ نکنه باز هم می‌خواد از یک جایی با طناب پایین بیاد؟

حدس می‌زدم پاتریک جایی همین دور و اطراف در حال اجرای نقشه‌ای است که از قبل کشیده. اما نمی‌دانستم چه نقشه‌ای دارد، تا این‌که صدای آشنایی به‌گوشم رسید. صدای تقهٔ بالابر بود که به‌حرکت درآمد و بعد هم صدای دو قطعه آهن زنگ‌زده که روی هم کشیده می‌شود. بالابر، داشت بالا می‌آمد. نفس راحتی کشیدم و به خانم والکر گفتم:

ــ این هم از پاتریک!

یک ثانیه بعد، پاتریک درحالی‌که همان نقاب وحشتناک آبی و سبز را بر چهره داشت، نمایان شد. سعی کردم چند قدم عقب بروم تا بهتر شاهد صحنه باشم. خیلی تکان‌دهنده بود. به نمایش‌های بزرگ تالارهای معروف شبیه بود. پاتریک دیگر به سطح صحنه رسیده بود. بالابر متوقف شد. پاتریک چند لحظه‌ای تأمل کرد و با نگاهش دور و اطراف تماشاخانه را کاوید، انگار منتظر بود اگر عکاسی در تالار است زودتر از او عکس بگیرد و کارش را تمام کند!»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۸۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

حجم

۸۷٫۱ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۹

تعداد صفحه‌ها

۱۲۸ صفحه

قیمت:
۳۰,۰۰۰
۹,۰۰۰
۷۰%
تومان