کتاب سنگ داغ
معرفی کتاب سنگ داغ
کتاب سنگ داغ نوشتهٔ آرکادی گایدار و کانستانتین پااوستوفسکی و ترجمهٔ مهنا رضایی و ویراستهٔ سمیرا امیری است. کتاب کوله پشتی این این مجموعه داستان کوتاه کلاسیک از ادبیات روسیه را منتشر کرده است.
درباره کتاب سنگ داغ
کتاب سنگ داغ مجموعه داستان کوتاه کلاسیک از ادبیات روسیه است. عنوان برخی از داستانهای این مجموعه عبارت است از «ماجراهای سوسکِ کرگدنی (از قصههای سربازی)»، «گنجشک زخمی»، «مردان فسقلیِ شرکت خدماتی»، «گل بخشنده» و «فنجان آبی».
میدانیم که داستان کوتاه به داستانهایی گفته میشود که کوتاهتر از داستانهای بلند باشند. داستان کوتاه دریچهای است که به روی زندگی شخصیت یا شخصیتهایی و برای مدت کوتاهی باز میشود و به خواننده امکان میدهد که از این دریچهها به اتفاقاتی که در حال وقوع هستند، نگاه کند. شخصیت در داستان کوتاه فقط خود را نشان میدهد و کمتر گسترش و تحول مییابد. گفته میشود که داستان کوتاه باید کوتاه باشد، اما این کوتاهی حد مشخص ندارد. نخستین داستانهای کوتاه اوایل قرن نوزدهم میلادی خلق شدند، اما پیش از آن نیز ردّپایی از این گونهٔ داستانی در برخی نوشتهها وجود داشته است. در اوایل قرن نوزدهم «ادگار آلن پو» در آمریکا و «نیکلای گوگول» در روسیه گونهای از روایت و داستان را بنیاد نهادند که اکنون داستان کوتاه نامیده میشود. از عناصر داستان کوتاه میتوان به موضوع، درونمایه، زمینه، طرح، شخصیت، زمان، مکان و زاویهدید اشاره کرد. تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در جهان «آنتوان چخوف»، «نیکلای گوگول»، «ارنست همینگوی»، «خورخه لوئیس بورخس» و «جروم دیوید سالینجر» و تعدادی از بزرگان داستان کوتاه در ایران نیز «غلامحسین ساعدی»، «هوشنگ گلشیری»، «صادق چوبک»، «بهرام صادقی»، «صادق هدایت» و «سیمین دانشور» هستند
خواندن کتاب سنگ داغ را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستاین کلاسیک روسیه و علاقهمندان به قالب داستان کوتاه پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سنگ داغ
«مردها ارههای پرسروصدایشان را تکیه دادند به میوهٔ درخت کاج و روی شاخهٔ کوچولوی شکستهای نشستند؛ انگار که روی تیر چوبی نشسته باشند. بعد کیسههای توتون و چپقهای خود را بیرون آوردند و سرفهکنان شروع کردند به چپق کشیدن و سراپا گوش شدند.
واریا برایشان تعریف کرد که روزی داشته از روستای بغلی به خانه برمیگشته و برای بابابزرگ پراخور نان میآورده که دوتا گنجشک را توی جنگل میبیند. دو گنجشک پریدند روی درخت صنوبر و شروع کردند به دعوا با هم. بهقدری دعوایشان شدید بود که بارانِ برگهای قرمز از شاخه باریدن گرفت. موش جنگلی از لانهاش که پای درخت صنوبر بود، سرک کشید و گنجشکها را به باد ناسزا گرفت و گفت: «آهای شماها! دزدهای سر گردنه! چرا زودتر از موعد برگهای خشک را از سرِ شاخهها میتکانید؟! شما ذرهای وجدان ندارید!»
مرد ریشکنفی گفت: «صحیح است! موشهای جنگلی برگریزان را دوست ندارند. به محض اینکه فصل برگریزان شروع شود، دیگر از لانهشان بیرون نمیآیند. سرِ جایشان مینشینند و میلرزند.»
مرد ریشقرمز پرسید: «این چه منطقی است؟ چی داری به هم میبافی؟»
«موشها میدوند روی زمین؟ نکنه نمیدوند؟»
«معلوم است که میدوند.»
«غُرابها و لاشخورها بالای سر جنگل پرواز میکنند و کشیک میکشند تا موشها را شکار کنند و با خودشان ببرند. نکند که کشیک نمیکشند؟»
«معلوم است که کشیک میکشند.»
«خب، حالا فکرش را بکن: تابستان موش لابهلای علفها قایم میشود و پرندهها او را نمیبینند، اما پاییز روی برگهای خشک میدود، برگهای خشک خِرشخِرش میکنند. اینطوری موش از دوردورها پیداست. اینطوری هرچقدر هم که غراب خنگ باشد، باز هم موش را به چنگ میآورد. نتیجه میگیریم که موشها برای حفظ جان خودشان تا سفیدپوش نشدن زمین، باید توی لانههایشان بنشینند. زمستانها زیر برف برای خودشان راه زیرزمینی حفر میکنند و دوباره از اینور به آنور میدوند. اینطوری دیگر هیچ چشمی قادر به دیدنشان نیست.»»
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه
حجم
۱٫۱ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۶۸ صفحه