کتاب راز آن سوی مرزها
معرفی کتاب راز آن سوی مرزها
کتاب راز آن سوی مرزها نوشتهٔ کریستینا سونتورنوات و ترجمهٔ نیلوفر عزیزپور است. انتشارات پرتقال این رمان نوجوان را منتشر کرده است.
درباره کتاب راز آن سوی مرزها
کریستینا سونتورنوات در کتاب راز آن سوی مرزها (The last mapmaker) داستان دختری به نما «سای» را روایت کرده است. او دستیار بهترین نقشهنگار پادشاهی مانگکون است. سای خودش را بهجای دختری نجیبزاده معرفی کرده است که آیندهای درخشان در انتظارش است، اما واقعیت چیزی دیگری است. سای چه واقعیتی را پنهان کرده است؟ چه ماجراهایی پیش روی اوست؟ این رمان را بخوانید تا بدانید. این رمان در ۴۲ فصل و برای نوجوانان نگاشته شده است. عنوان برخی از فصلهای کتاب حاضر عبارت است از «تب سفر اکتشافی»، «کلید فراموششده»، «دوستهای جدید و آشنای قدیمی»، «شراکتی باورنکردنی»، «اسراری در تاریکی»، «شراکتی باورنکردنیتر»، «ماجرای خانم ریان»، «به حرف دلت گوش کن!»، «تصویری دیدنی»، «دو نیمه در کنار هم»، «پیشروی کورکورانه»، «همسایهٔ ارزشمند»، «آنچه واقعاً هست»، «بازگشت سریع» و «اهمیت انتخاب اسم».
خواندن کتاب راز آن سوی مرزها را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به نوجوانان علاقهمند به رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب راز آن سوی مرزها
«بهطرز شگفتانگیزی، موفق شدیم جلوی شیوع تب لیستروس را بگیریم. هیچکس بهجز کاپیتان سنگرا به این بیماری مبتلا نشد. دکتر پینچینگ بهخاطر وظیفهای که در قبال کاپیتان داشت، با ما ماند، اما آقای لارک استعفا داد. گفت بهخاطر همبستگی با استاد پایون میرود، اما ما فکر میکردیم بیشتر بهخاطر ترس از دریای هاربینگر باشد.
سرزنشش نمیکردم. خیلی زود فهمیدیم چرا آن دریا چنان شهرتی پیدا کرده. حتی قبل از رسیدن به آن آبهای وحشتناک، باد بدجوری شدت گرفت و امواج را به قلههایی با نوک سفید بدل کرد. مدار پنجاهدرجه را با کمی شادی و کلی دعا رد کردیم. حالا در مسیر رسیدن به هدف بزرگترمان بودیم. تقریباً سه هفته بعد از ترک جزیرهٔ ایونز، نشسته بودم پشت میز پایون و به حرکت قلمم از اینطرف کاغذ به آنطرفش نگاه میکردم. هنوز توی بانوج خودم میخوابیدم، اما در کابین او کار میکردم تا از کتابها و کاغذهایش استفاده کنم. اما نشستن پشت میزش، کارم را آسانتر نمیکرد. نقشهای که جلویم بود، تقریباً داشت از هم میپاشید، آنقدر که خطوطم را پاک میکردم و دوباره از اول میکشیدم. با وجود تمام مدارکی که من و بو جمع کرده بودیم و حتی با دیدن نقشهٔ ریان، هنوز شک داشتم که آیا بهترین مسیر را برای سفرمان انتخاب کردهام یا نه.
نقشهٔ ابریشمی ریان مقیاسی نداشت، برای همین هیچ راهی نداشتم تا اندازهٔ دقیق قارهٔ بزرگ جنوبی را بفهمم، تازه به فرض اینکه اصلاً چنین جایی وجود داشت. ممکن بود درست از جلوی مقصدمان رد شویم و نفهمیم. اگر چنین اتفاقی میافتاد، تمام تقصیرش فقط و فقط گردن من بود.
دستم را بردم طرف جیبم، هنوز عینک پایون را تویش نگه داشته بودم. از روی لباس، روی جاعینکی ضربه زدم. از وقتی عینک را به من داده بود، آن را درنیاورده بودم، حتی برای دیدنش. برای انجام مشاهداتم، بهجای عینک، از دوربین قدیمی خودم استفاده میکردم.
از خودم زیر لب پرسیدم: «از کدوم طرف؟ کدوم طرف؟»
اگر ماد آنجا بود، میگفت آنقدر به ذهنم فشار نیاورم.
به حرف دلت گوش بده، سای. دلت از عقلت بیشتر میفهمه.
کف دستم را روی فضای خالی زیر قفسهٔ سینهام فشار دادم، بعد سریع دستم را روی میز گذاشتم. فکر احمقانهای بود، ماد از جهتیابی چه سرش میشد؟ اما همینکه به فضای خالی روی نقشهٔ جلویم خیره شدم، حسی نگاهم را مدام بهسمت غرب کشید.
کشتیهای دیگری که دربارهشان مطالعه کرده بودم، تصادفی بهسمت ساندرلندز کشیده شده بودند. ما باید میفهمیدیم چطور میتوانیم خودمان به آنجا برسیم. اگر مسیر جنوبغربی را انتخاب میکردیم، میرسیدیم نزدیک موجحلقهها و میتوانستیم از قدرتشان استفاده کنیم تا ما را هل بدهند و به عمق دریای هاربینگر ببرند. اگر شانس میآوردیم، به همانجایی میرسیدیم که باقی دریانوردها دیده بودند.»
حجم
۳۴۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه
حجم
۳۴۶٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۸۰ صفحه