کتاب دست بلوط ها را بگیر
معرفی کتاب دست بلوط ها را بگیر
کتاب دست بلوط ها را بگیر نوشتهٔ سی. سی. هرینگتون و ترجمهٔ آهو الوند است. انتشارات پرتقال این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این رمان برای کودکان ۱۲ تا ۱۶ سال نوشته شده است.
درباره کتاب دست بلوط ها را بگیر
کتاب دست بلوط ها را بگیر که برابر با یک رمان برای کودکان ۱۲ تا ۱۶ سال است، نخستینبار در سال ۲۰۲۲ میلادی به چاپ رسیده است. این رمان به ارتباط میان انسان و طبیعت پرداخته و گرهخوردن سرنوشت تولهپلنگی برفی، کودکی با لکنت زبان و جنگلی باستانی به نام «ویلدواک» را روایت کرده است. کتاب «دست بلوطها را بگیر» که برای سی. سی. هرینگتون جایزهٔ کتاب «اشنایدر» را در سال ۲۰۲۳ میلادی به ارمغان آورد، به ماجرای دختری به نام «مگی» میپردازد که بهدلیل مشکلی که دارد نمیتواند در مدرسه با دوستان خود ارتباط برقرار کند؛ همین موضوع باعث دوری او از مدرسه و خانوادهاش میشود. داستان از جایی آغاز میشود که لکنت «مگی استفنز»، شرایط حضور در مدرسه را برای او سخت میکند. مگی تقریباً هر کاری میکند تا از صحبتکردن در کلاس دوری کند؛ چون از اینکه توجه دیگران به او جلب شود گریزان است. در این میان پدر مگی که درکی از شرایط دخترش ندارد، تهدید میکند که او را برای بهاصطلاح درمان به مرکزی درمانی میفرستد. او با آنکه علاقهای به دورشدن از خانه ندارد، با اکراه با طرح یادشده موافقت میکند. مادر مگی از او میخواهد چند هفتهای در هوای تازهٔ جنگل ویلدواک به ملاقات پدربزرگی که تقریباً او را نمیشناسد، برود. در ادامه و در جنگل باستانی ویلدواک، مگی پس از مدتی با تولهپلنگ برفی رهاشده روبهرو میشود. این تولهپلنگ متعلق به یک فرد لندنی ثروتمند است که نتوانسته آن را اهلی کند؛ برای همین در جنگل رهایش کرده است. مگی و تولهپلنگ برفی ارتباط نزدیکی با هم دارند؛ تا اینکه حضور توله بهوسیلهٔ اهالی روستا کشف میشود. این رمان واقعگرایانه ۵۱ فصل دارد.
خواندن کتاب دست بلوط ها را بگیر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به همهٔ کودکان ۱۲ تا ۱۶ سال پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دست بلوط ها را بگیر
«بری تاچر خیره به مگی نگاه کرد، از نور آفتاب چشمانش را باریک کرده بود. مگی هم در جواب به او خیره شد.
مرد پیری با کلاه لبهدار مندرس قهوهای گفت: «حالا دیگه بیا، بری. همهچی رو گفت دیگه. اگه حیوون اون بالا بسته شده که حرفی نیست. همین رو میخواستیم دیگه.»
کسی از پشت سر گفت: «من میخوام خودم قفس رو ببینم. میخوام مطمئن بشم محکم و امنه!»
لرد فوی فریاد زد: «ساکت!» انتهای عصایش را رو به صورت مگی گرفت. گفت: «تو فکر میکنی کی هستی؟ چطور به خودت جرئت دادی بیای تو این دهکده و به ما بگی چیکار کنیم؟ تو هیچی نیستی، جز یه مجرم دمدستی که بیاجازه وارد مزرعهٔ نایجل شدی، همهٔ حیوونها رو آشفته کردی و دزدی کردی. تو و پدربزرگت توان اینکه از خودتون مواظبت بکنین رو هم ندارین؛ چه برسه به یه گربهٔ وحشی.» برگشت رو به فرد، عصایش را جلوی او اینطرف و آنطرف میکرد. «حیوون رو همین الان به ما تحویل بده، اگه نه داری از قانون سرپیچی میکنی.»
فرد به فوی خیره شد. «من چنین کاری نمیکنم.»
بعد اتفاقات زیادی همزمان رخ داد.
فوی با عصایش به سینهٔ فرد ضربه زد، بری تاچر بهسمت مگی حمله کرد و جمعیت همگی به اینطرف و آنطرف پخشوپلا شدند. مگی رو به زمین فشار داده شد، تعادلش را از دست داد و افتاد. آقای استیونز از میان شلوغی جلو آمد و یقهٔ کت تاچر را از پشت گرفت، فرد ضربهای به عصای فوی زد و آن را پرت کرد و خانم استیونز با استیصال تلاش کرد خود را به مگی برساند.
سوت تیز و بلندی هوا را شکافت.
سرگروهبان نیکلاس فریاد زد: «همگی آروم باشین. وقشته همهتون برگردین خونههاتون.» به لرد فوی نگاه کرد و بهصراحت اضافه کرد: «همچنین شما، قربان. وضعیت داره از کنترل خارج میشه. مارگارت جوان استدلالش رو بیان کرد و من شخصاً امنیت این موضوع رو بررسی میکنم، تنهایی. حالا، همهٔ شما باید برگردین خونههاتون.» دوباره در سوتش دمید و باتونش را در هوا چرخاند. «خونه! همین الان!»
تعدادی از اهالی دهکده برخلاف میلشان و درحالیکه زیر لب غرولند میکردند، راهشان را گرفتند و رفتند. مگی سر بلند کرد و مادرش را دید که به او رسیده بود. با احتیاط از زمین بلند شد. بعد فوی را دید که عصایش را دوباره بهسمت فرد نشانه رفته بود.
گفت: «من کارم با تو هنوز تموم نشده، تریمین. این رو یادت نره.»
فرد جواب داد: «تو هیچوقت کارت با من تموم نمیشه، چون من و تو هیچوقت دنیا رو شبیه به هم نمیبینیم.» بعد عصای فوی را از دستانش قاپ زد و مثل نیزه به یک طرف پرت کرد. «حالا از ورودی خونهٔ من راهت رو بکش و برو.»
مگی دید فوی مشتش را در هوا تکان داد، بعد برگشت و لنگلنگان دور شد. مگی دست و زانوهایش را تکاند.
«مارگارت؟»»
حجم
۶۲۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۶۰ صفحه
حجم
۶۲۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۶۰ صفحه
نظرات کاربران
عالی بود... قشنگ درکش کردم 💖🥺