دانلود و خرید کتاب وقتی خورشید غروب می کند بهناز جعفری
تصویر جلد کتاب وقتی خورشید غروب می کند

کتاب وقتی خورشید غروب می کند

نویسنده:بهناز جعفری
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب وقتی خورشید غروب می کند

کتاب وقتی خورشید غروب می کند نوشتهٔ بهناز جعفری است. انتشارات آراسبان این رمان ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب وقتی خورشید غروب می کند

بهناز جعفری در کتاب وقتی خورشید غروب می کند داستان دختری به نام «خورشید» را روایت کرده است. دل خورشید در سینه‌اش می‌تپید و نمی‌توانست تصمیم نهایی‌اش را اجرایی کند. تردید و ترس تمام وجودش را احاطه کرده و نفسش از ترس بالا نمی‌آمد. او درک درستی از موقعیت و شرایط خود نداشت. نمی‌دانست چشمانش از ترس دارند سیاهی می‌روند و همه‌جا مه‌آلود شده است یا اینکه نه هوا این‌طور گرگ‌ومیش است و گردوغبار همه جا را فرا گرفته است. چه چیزی او را به این در آورده بود؟ این رمان ایرانی را بخوانید تا بدانید. راوی این رمان اول شخص است و نویسنده آن را در ۲۶ فصل نگاشته است.

خواندن کتاب وقتی خورشید غروب می کند را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب وقتی خورشید غروب می کند

«- من گیسوام! یه زنی که سایهٔ همهٔ مردای زورگو و جلاد را با تیر می‌زنه! حتی الان قابلیت این رو پیدا کردم که ریز ریزت کنم و تن بی‌خاصیت رو بریزم جلوی سگای محل تا حداقل یه شب سر گشنه رو زمین نزارن و دعاگوی من باشن!

- لازم نکرده بیایی بیمارستان و اونجام تن وبدن دختر معصوم و زن مظلومت رو بلرزونی! تو بهتره بری قبرستون، واسه خودت یه قبر بکنی که این روزا بیشتر از هرچیزی به مُردن نیاز داری! چون زنده‌ات نه به درد دخترت خورده! نه به درد زنت!

تکو جلویش ترمز کرد تا او سوار ماشین شود؛ اما قبل از سوار شدنش آخرین ضربهٔ کاری را هم به سرش کوبید تا او را با خاک یکسان کند و رمقی در بدن ورزیدهٔ مردانه‌اش باقی نماند.

- فقط برو بمیر صیدو! برو بمیره که فک نمی‌کنم تو این دنیا کسی دوسِت داشته باشه! همهٔ این سالا فقط تو قلبم بذر نفرت و کینه کاشتی! ازت متنفرم صیدو! متنفر!

سوار شدنش را دیگر صیدو ندید و همان‌جا با حس مرگ و مُردن دست به گریبان شد. طی نیم ساعت چندین بار مُرد و زنده شد، تا ذره‌ذره تجزیه شود و از نو زنده شود و با شماتت و ننگی فراوان‌تر بمیرد.

- آره هیچ‌کی دوسِم نداره! درست از روزی که تو مُردی و من بد شدم دیگه هیچ‌کی دوسم نداره! حتی تو که یه روز.....

وسط کوچه بغضش ترکید و صدادار گریه کرد. در این کوچه، در این خانه و در این محله یک‌باره فرو ریخت و با خاک یکسان شد. دفن شده بود با تمام بدی هایش! دیگر کسی او را نمی‌خواست. سال‌ها بود به دیو پلیدی تبدیل شده و روحش هر روز تاریک‌تر و اخلاقش وحشی‌تر می‌شد. اصلا نفهمیده بود کی این‌همه بد و ستیزه جو شده بود که حتی در چشم‌های دخترک زیبا و مهربانش هم نفرت را صید کرده بود. سال‌ها بود درست از بعد از آن حادثهٔ لعنتی که نگون بختش کرد، شیطان در روحش دمید و او مهر و عاطفه را قی کرد و قساوت و سنگ‌دلی جزئی از روح سرکشش شد. حالا یکباره در ثانیه‌ای، تمام تفکرات دیروزش به‌هم ریخته و عمر بر باد رفته‌اش به او دهان کجی می‌کرد. خانهٔ متروک قلبش به قدری سیاه شده بود که دیگر در تاریک‌زار روحش هیچ بارقه‌ای از نور پدیدار نمی‌شد.

به انتهای کوچه رسیده بود و نمی‌دانست در این دو راهی برزخ باید به کدامین سو برود؟ به کجا برود که در آنجا جهنم سوزانی انتظارش را نکشد. هر قدمی که بر می‌داشت حرف‌های او در سرش کولاک می‌کرد و تنش به لرزه می‌افتاد.

او زنده بود. در کمال ناباوری بعد از این‌همه سال او را دیده و با هم چشم توی چشم شده بودند. تمام این‌سال‌های به یغما رفته که گمان می‌کرده او مُرده و خودش مسبب مرگش بوده است. تمام وقت‌هایی که برایش اشک می‌ریخت و فاتحه‌ای نثارش می‌کرد. تمام شب‌هایی که دلش او را می‌خواست و جای خالی‌اش قلبش را سوراخ می‌کرد. او یک گوشهٔ این شهر زنده بود، نفس می‌کشید و بین نفس کشیدن‌هایش او را نفرین می‌کرد. اویی که عاشق‌ترین و بی‌گناه‌ترین در این ماجرا بوده است.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۳۷۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۴۴ صفحه

حجم

۳۷۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۱

تعداد صفحه‌ها

۴۴۴ صفحه

قیمت:
۱۰۶,۰۰۰
۳۱,۸۰۰
۷۰%
تومان