کتاب مثلث صهیونیسم
معرفی کتاب مثلث صهیونیسم
کتاب مثلث صهیونیسم نوشتهٔ اسماعیل صالحی علوی است. انتشارات آراسبان این کتاب را منتشر کرده است. این اثر در باب یهودیت است.
درباره کتاب مثلث صهیونیسم
مطالب کتاب مثلث صهیونیسم از «تاریخچهٔ بنیاسرائیل» آغاز و به «یهود در آخرالزمان و ظهور منجی و سرانجام یهود» ختم شده است. در این کتاب موضوعاتی همچون بنیاسرائیل در زمان حضرت موسی (ع) و فرعون، حضرت موسی (ع) در یهودیت، حضرت موسی (ع) در اسلام، حضرت موسی (ع) در فرقهٔ بهائیت، پیامبران بنیاسرائیل، فتنههای متعدد یهود برای ترور پیامبر اسلام، نقش یهود در شهادت پیامبر و ائمه، تاریخ یهودیان در ایران، وضعیت یهودیان پس از انقلاب و تأسیس رژیم صهیونیستی اسرائیل مورد بحث و بررسی قرار گرفته است.
خواندن کتاب مثلث صهیونیسم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران مطالعه در باب یهودیت پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب مثلث صهیونیسم
«هر چهار انجیل چگونگی دست گیری، محاکمه و به صلیب کشیده شدن حضرت عیسی را با تفاوت هایی جزئی نقل کرده اند. خلاصهٔ داستان از انجیل مرقس بدین قرار است:
دو روز به عید فصح مانده بود. سران کاهنان و ملایان یهود درصدد بودند عیسی (علیه السلام) را مخفیانه دست گیر کنند و به قتل برسانند. آنان میگفتند: این کار را در ایام عید نباید کرد مبادا که مردم آشوب کنند. بعد از آن یهودای اسخریوطی، که یکی از آن دوازده حواری بود، پیش سران کاهنان رفت تا عیسی را به آنان تسلیم نماید. آنان وقتی این را شنیدند تسلیم شدند و به او وعدهٔ پول دادند. یهودا به دنبال فرصتی بود تا عیسی را تسلیم کند. او هنوز صحبت میکرد که ناگهان یهودا، یکی از آن دوازده حواری، همراه با جمعیتی که همه با شمشیر و چماق مسلح بودند، از طرف سران کاهنان به آن جا رسیدند. تسلیم کنندهٔ او به آنان علامتی داده و گفته بود: «کسی که میبوسم همان شخص است او را بگیرید». پس همین که یهودا به آن جا رسید، فوراً پیش عیسی (علیه السلام) رفت و گفت: «ای استاد» و او را بوسید. آنها عیسی را گرفتند و محکم بستند. سران کاهنان و تمام اعضای شورای یهود درصدد بودند که مدرکی علیه عیسی به دست آورند تا حکم اعدامش را صادر کنند، اما مدرکی به دست نیاوردند. بسیاری علیه او شهادت نادرست دادند، اما شهادت هایشان با یکدیگر سازگار نبود. کاهن اعظم از او پرسید «آیا تو مسیح پسر خدای متبارک هستی؟».
عیسی گفت: «هستم؛ و تو پسر انسان را خواهی دید که در دست راست خدای قادر نشسته و بر ابرهای آسمان میآید.».
کاهن اعظم گریبان خود را چاک زد و گفت: «دیگر چه احتیاجی به شاهدان هست، شما این کفر را شنیدید. رأی شما چیست؟».
همه او را مستوجب اعدام دانستند. پیلاطس دستور داد عیسی را تازیانه زده، بسپارند تا مصلوب شود..
سربازان او را بیرون بردند تا مصلوب کنند. آنان شخصی به نام شمعون اهل قیروان را مجبور کردند که صلیب عیسی را حمل کند. آنها عیسی را به محلّی به نام «جُل جتّا» برده به او شرابی دادند که آمیخته به دارویی به نام مرّ بود، اما او آن را قبول نکرد، پس او را به صلیب میخ کوب کردند. ساعت ۹ صبح بود که او را مصلوب کردند. در وقت ظهر تاریکی تمام آن سرزمین را گرفت و تا سه ساعت ادامه داشت. در ساعت سه بعدازظهر عیسی با صدای بلند گفت: «ایلی ایلی لما سَبَقتنی؛ خدای من خدای من چرا مرا ترک کردی؟». عیسی فریاد بلندی کشید و جان داد..
در آن جا عدّه ای زن بودند که از دور نگاه میکردند و در بین آنها مریم مجدلیه و مریم مادر یعقوب کوچک دیده میشدند. این زنان وقتی عیسی در جلیل بود به او گرویدند و او را کمک میکردند. بسیاری از زنان دیگر نیز همراه او به اورشلیم آمده بودند. غروب همان روز، یوسف از اهل رامه که یکی از اعضای محترم شورای یهود بود، پیش پیلاطس رفت و جسد عیسی (علیه السلام) را از او خواست. پیلاطس باور نمی کرد که عیسی به این زودی مرده باشد. پس به دنبال سروانی که مأمور مصلوب کردن عیسی بود فرستاد و از او پرسید: «آیا او به همین زودی مرد؟» وقتی پیلاطس از جانب سروان اطمینان یافت، به یوسف اجازه داد که جنازه را ببرد. یوسف کتان لطیفی خرید و جنازهٔ عیسی را پایین آورد و در آن پیچید و او را در مقبره ای که از سنگ تراشیده شده بود قرار داد و سنگی جلوی در آن غلطاند.
مریم مجدلیه و مریم مادر شویا دیدند که عیسی کجا گذاشته شد.
پس از پایان روز سبت مریم مجدلیه و مریم مادر یعقوب و سالومه روغنهای معطری خریدند تا بروند و بدن عیسی را تدهین نمایند. صبح زود روز یکشنبه، بر سر قبر رفتند. آنها به یکدیگر میگفتند: «چه کسی سنگ را برای ما از جلوی قبر خواهد غلطاند؟» وقتی خوب نگاه کردند، دیدند که سنگ بزرگ از جلوی قبر به عقب غلطانیده شده است. پس به داخل مقبره رفتند و در آن جا مرد جوانی را دیدند که در طرف راست نشسته بود و لباس سفید بلندی در برداشت. آنها متحیر ماندند، اما او به آنان گفت: تعجب نکنید، شما عیسای ناصری مصلوب را میجویید. او زنده شده و دیگر این جا نیست. نگاه کنید؛ این جا جایی است که او را گذاشته بودند. حالا بروید و به شاگردان او، خصوصاً پطرس، بگویید که او پیش از شما به جلیل خواهد رفت و همان طور که خودش به شما فرموده بود او را در آن جا خواهید دید.»
حجم
۹۱۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۱۰ صفحه
حجم
۹۱۵٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۱
تعداد صفحهها
۴۱۰ صفحه