
کتاب لیلی وار
معرفی کتاب لیلی وار
کتاب الکترونیکی «لیلیوار» نوشتۀ شیما اسماعیلی از سوی انتشارات آراسبان منتشر شده است. این رمان با نگاهی روانشناسانه و اجتماعی به دغدغهها، ترسها، و واقعیتهای عاطفی زندگی انسان معاصر میپردازد و سعی دارد با زبانی ساده و بیپیرایه، مخاطب را در مسیر خودشناسی، پذیرش حقیقت و عبور از ترسهای درونی همراهی کند.
درباره کتاب لیلیوار
«لیلیوار» داستانی روانپژوهانه است که به زبانی عامیانه و خودمانی از درونیترین کشمکشهای آدمی سخن میگوید. نویسنده در مقدمهی کتاب با صراحت اعتراف میکند که بسیاری از ما، گرچه به شکل سنتی معتاد نیستیم، اما به ترسهایمان، دروغهایی که به خود میگوییم، و فرار از حقیقت، اعتیاد داریم. این رمان، تجربهای صادقانه برای بازشناسی همین عادتهای مخرب است. کتاب به دور از زبان ادبی سنگین یا قهرمانسازیهای رمانتیک، قصد دارد از خلال یک داستان ساده، مخاطب را به بازاندیشی دربارهی خود و مسیرهای زندگیاش وادارد. نویسنده میگوید که قرار نیست با شخصیتهایی مواجه شویم که نیمهشبها با فنجان قهوه و موسیقی لایت غرق رویا میشوند، بلکه با آدمهایی روبهرو هستیم که در زندگی واقعی تصمیمهای سخت، اشتباهات تکراری، و درگیریهای ذهنی و عاطفی را تجربه کردهاند. در «لیلیوار» شخصیتها با تصمیمات احساسیشان، انتخابهای اشتباه و سردرگمی در شناخت خود درگیرند. این کتاب نهتنها یک روایت داستانی است، بلکه شکلی از گفتوگوی صادقانه با مخاطب درباره ترسها، ناکامیها و ایمان گمشدهایست که میتواند سرنوشت انسان را رقم بزند. نویسنده از تجربههای زیسته، مطالعه، مشورت و مصاحبههای متعدد بهره گرفته تا بتواند تصویری واقعی و ملموس از ترسهای درونی انسان و نقش آنها در شکلگیری تصمیمها و سرنوشت ارائه دهد.
کتاب لیلیوار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای کسانی مناسب است که در پی شناخت عمیقتر خود هستند؛ افرادی که به تحلیل رفتارهای احساسی، روانشناختی و اجتماعی علاقه دارند، و یا تجربههای مشابه با شخصیتهای داستان داشتهاند. همچنین مناسب نوجوانان و جوانانیست که در حال گذار از مرحلهای بحرانی به سمت درک بهتر از خود و زندگی هستند.
بخشی از کتاب لیلیوار
«خونه بوی چوب سوخته گرفته بود، گمونم شومینهٔ کوچیک و بی زور ته اتاق داشت نفسهای آخرشو میکشید. باید یه فکری به حالش میکردم وگرنه تو این وقت از سال قطعاً سرما امونم و میبرید. واقعاً نمیدونستم اجارهٔ یه همچین خونهٔ قدیمی و کهنهای اونم تو خارج از شهر چه کاری بود که من انجام داده بودم؟؟ این خونه با اون دیوارهای چوبی و رنگ پریده ش مگه چه ویژگیای خاصی داشت که من انتخابش کرده بودم؟!
اونم منی که عاشق خونههای مدرن و پیشرفته بودم که همه چیزش با کنترل باز و بسته بشه. آدمیزاده دیگه!!! الکی یهو زیر و رو میشه... مثلاً از رنگ آبی متنفری، اما وقتی یادت میاد پیرهنش تو اولین قرار آشنایی آبی پررنگ بوده، نظرت در مورد تموم رنگهای آبی دنیا عوض میشه!!
به قول بابا علایق آدما وابسته به خاطرههای خوبشونه، مثله خودش که همیشه عاشق صدای رادیویی بود که از بابا بزرگ به ارث رسیده بود وجمعهها از سر صبح پیچ رادیو رو باز میکرد و تا وقتی همهٔ اهل خونه بیدار بشن به اون صداهای یکنواخت با علاقه گوش میداد. درست مثل این خونه!!
خونه انتخاب اون بود... یه روز که داشتیم اتفاقی از جادهٔ رو به رو عبور میکردیم و بنزین ماشین تموم شد، پیرمرد همسایه کلید این کلبه رو بهمون داد تا زمان درست شدن ماشین من اونجا باشم و سرما اذیتم نکنه. بعد از اون اتفاق، آرش عاشق این کلبه و محله شد و به اصرار این جا رو برای من اجارش کردیم. برای من مهم نبود کجا باشم مهم جایی بود که آرش و راضی کنه.»
حجم
۳۸۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۰۴ صفحه
حجم
۳۸۹٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۵۰۴ صفحه