دانلود و خرید کتاب رز سرخ زهرا علیپور
تصویر جلد کتاب رز سرخ

کتاب رز سرخ

نویسنده:زهرا علیپور
دسته‌بندی:
امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب رز سرخ

کتاب رز سرخ نوشتهٔ زهرا علیپور است. انتشارات آراسبان این رمان ایرانی را منتشر کرده است.

درباره کتاب رز سرخ

کتاب رز سرخ رمانی ایرانی نوشتهٔ زهرا علیپور است. نویسنده در این رمان زندگی دختر جوانی به نام «ترانه» را روایت کرده است. او پس‌از فوت پدر و مادش خود با عموی خود زندگی می‌کند. عموی ترانه در ۱۵سالگی او را مجبور به ازدواج می‌کند، آن هم با مردی که حدود ۲۰ سال از او بزرگ‌تر است. در شب عقد ترانه تصمیم به فرار می‌گیرد. او برای فرار از پسری قابل اعتماد به نام «محمد» کمک می‌گیرد. محمد و ترانه به خانهٔ پدربزرگ و مادربزرگ او می روند و در آنجا ساکن می‌شوند. همهٔ اهل خانه ترناه را دوست دارند تا اینکه اتفاقی می‌افتد که باعث طرد شدن آن دو از خانه می‌شود. چه اتفاقی؟ این رمان ایرانی را بخوانید تا بدانید. بخش های‌رمان یکی در میان از زبان و دیدگاه محمد و ترانه روایت می‌شوند.

خواندن کتاب رز سرخ را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به دوستداران داستان‌های ایرانی و علاقه‌مندان به قالب رمان پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب رز سرخ

«در کنار آبشار همان حینی که تنقلات می‌خوردیم علیرضا مشغول عکس گرفتن شد. در آخر به همه گفت بلند شوند و یک جا کنار هم بنشینند چرا که می‌خواست عکسی دسته جمعی بگیرد!

محمد با کمی فاصله از من نشست که صدای علیرضا در آمد.

-محمد جان این‌جا همه خانواده‌ایم توروخدا ملاحظه ما مجردا رو نکن. دستت رو دور شونه خانمت بنداز!

محمد با شرم به علیرضا نگاه کرد تا ساکت شود ولی مگر علیرضا دست بردار بود؟

آخر سر محمد تسلیم شد و با متانت دستش را خیلی آرام طوری که زیاد با بدنم در تماس نبود دور شانه‌ام حائل کرد.

با وجود این فاصله کم صورتم از شدت خجالت گر گرفته بود و گونه هایم ملتهب شده بود. عطر خاص و خوش‌بویش مرا از خود بی‌خود می‌کرد. واقعاً از این فاصله کم در عذاب بودم!

علیرضا عکس‌ها را که گرفت دوربینش را جمع کرد و گفت:

-خب راحت باشید تموم شد!

خنده‌ای کردیم و دوباره مشغول خوردن شدیم. احساس گرما می‌کردم. با تعجب سر بلند کردم و به خورشیدی نگاه کردم که درست بالای سر من می‌تابید.

با وجود خنکی که شمال داشت اما تابش نور خورشید واقعاً داغ بود. بی اختیار شالم را باز کردم و موهایم را بیرون فرستادم تا کمی هوا بخورد و از گرمای درونم بکاهد.

نگاهم رفت سمت محمدی که با اخم به زمین زل‌زده بود.

خشک‌زده دستم روی شال ماند. نکند بخاطر این کار من اخم کرده بود. ناخودآگاه یاد حرف های صبحش در خانه افتادم.

-«و خدا گفت آتش جهنم سوزناک‌تر است»

بی اختیار لبه شال را گرفتم و دور گردنم حلقه کردم. موهای بیرون امده‌ام را هم به زیر شال فرستادم.

اگر خدای محمد این‌گونه می‌خواست که حرفش را گوش دهم و بهش آرامش دهم. حتماً این کار را می‌کردم و مطمئناً تمام عشاق خدا به این کار عمل می‌کردند.

وای به حال من که مطیع محمد و خدای او بودم!

دوباره نگاهم رفت سمت محمد. این بار مستقیم به من خیره بود. دست و پایم را گم کردم و خجالت‌زده سر به زیر انداختم.

ولی زیر چشمی لبخند کمرنگ محمد را به روی خود نظاره کردم. خوشحال بودم که خوشحالش کرده بودم!

با ابری شدن و رعد زدن آسمان باران شروع به باریدن کرد. تصمیم گرفتیم زودتر به ویلا برگردیم. سریع بساط را جمع کرده و راه افتادیم!

وارد ویلا که شدیم بارانی هایمان را در اوردیم و همراه محمد به سمت اتاقمان حرکت کردیم. محمد سریع لباسش را عوض کرد و رفت. لباسم را با یک تونیک نسبتاً بلند مشکی عوض کردم و موهای نم دارم را که باران مسببشان بود با حوله خشک کردم.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۴۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۶۴ صفحه

حجم

۲۴۲٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۳۶۴ صفحه

قیمت:
۸۷,۰۰۰
تومان