کتاب آخرین داستان عشق (جلد دوم)
معرفی کتاب آخرین داستان عشق (جلد دوم)
کتاب آخرین داستان عشق (جلد دوم) نوشتهٔ پگاه رستمی فرد است. انتشارات آراسبان این رمان معاصر ایرانی را منتشر کرده است.
درباره کتاب آخرین داستان عشق (جلد دوم)
کتاب آخرین داستان عشق (جلد دوم) برابر با یک رمان معاصر و ایرانی است که در آن با آهنگساز معروفی به نام «متین رامش» آشنا و همراه میشوید. این هنرمند پس از ترک خانواده و ۹ سال زندگی در خارج ایران، در پی پیداکردن ردونشانی از گذشته و جداکردن فکر خسته و مریضش از آن به ایران میآید؛ سپس با دختری آشنا میشود که شباهت بسیاری به مادر مرحومش دارد؛ مادری که سالها پیش با گریههای هر شب خود، دلشکستگی دائمش و نهایتاً مرگ اتفاقیاش زندگی پسرش را جهنم کرد. او این روزهای سخت ماندن در ایران را که با خاطرات تلخ گذشته عجین شده است، در کنار دوست و همراه چندینوچندسالهٔ خود، «شایان» میگذراند و این درحالی است که خواهر شایان و همبازی بچگیهایش به نام «شایلین» اکنون در آستانهٔ ازدواج با «احسان» قرار دارد. با متین رامش همراه شوید. این کتاب ده فصل دارد.
خواندن کتاب آخرین داستان عشق (جلد دوم) را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آخرین داستان عشق (جلد دوم)
«روی صندلی نشسته بودم و پای چپم دیوانه و متشنج، مدام بالا و پایین میشد. به اطراف نگاه نمیکردم! انگار که هر نقطه از در و دیوار و آدمهای در حال رفت و آمد، میخواستند دهان باز کنند و جواب سوالم را بدهند. جواب سوالی که به دنبالش آمده بودم را.
دستهایم را روی کیفِ چرم عسلی رنگم گذاشتم و ناخنم افتاد به جانش. نفسهایم تعادل نداشتند و صدایی که به گوشم رسید، به کل بندشان آورد.
-خانم شایلین علوی.
اول سرم رفت و بعد خودم! ایستادم و خودم را به پیشخوان رساندم. زنی که صدایم کرده بود، کاغذ را با پاکت جدا شدهاش مقابلم گرفت و گفت:
-مبارک باشه عزیزم.
بند دلم پاره شد! بلافاصله با درک جنینی که در وجودم شکل گرفته بود، حس کردم که از تنم جدا شد و حالا باید درد سقط اولین حسی باشد که به سراغم میآمد، اما نه... درد دردِ فرو ریختنِ سقف بود. دردِ فریادِ دیوار ها. دردِ هجوم نورها و دردِ خالی شدنِ زمین.
قدمهایم سست شده بودند. موبایلم داشت زنگ میخورد. میشنیدم، اما نمیفهمیدم! یک دستم گرفتار برگهٔ آزمایش بود و دست دیگرم به دیوار. رهایش میکردم، میافتادم. ایستادم. نگاه مبهوتم را از اطراف جمع و جور کردم و به دیوار تکیه زدم. حالا یک دست برای بیرون آوردن گوشی از کیفم داشتم. موبایل را برداشتم و... متین بود! مثل هر روز. و من مثل هر روز چشم بستم و فقط صدای زنگ موبایل را قطع کردم و آن را به کیفش برگرداندم. حالم خراب شد. مثل هر روز! نه... خرابتر از هر روز. سست و نیمه جان، با چشمهایی که در سالن و روی آدمها و صندلیها و تمام اشیا سرگردان بودند، همانطور در حالت تکیه داده به دیوار، دو زانو نشستم. حس گریه داشتم، اما توانش را نه. سرم را روی زانوهایم گذاشتم و صدای نالهام بلند شد. زار زدم؛ بدون اشک! در خود شکستم؛ بدون درک.
-دخترم؟ حالت خوبه؟
دخترِ کسی نبودم! حالم خوب نبود! دلم میخواست سرش داد بکشم. هر که میخواست باشد، باشد. دستش روی شانهام نشست و گفت:
-عزیزم؟
سرم را بلند کردم. تند و خشمگین؛، اما سعی کردم خودم را کنترل کنم. نگاهی به صورت خانم میانسال انداختم و بدون آنکه به خودم اجازهٔ دهان باز کردن بدهم، از جایم بلند شدم و با قدمهای بلند خودم را به در آزمایشگاه رساندم. شکل گرفتن این موجود کوچک که هم خون و هم جانِ متین بود، همیشه گوشهای از رویاهای بزرگم بود. با این حال هرگز فکرش را نمیکردم که روزی از خبر رسیدن به این رویا، تا این اندازه شوکه و ناراحت شوم.»
حجم
۵۹۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۹۶ صفحه
حجم
۵۹۴٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۴۹۶ صفحه