کتاب رویای کوچه وحشت
معرفی کتاب رویای کوچه وحشت
کتاب رویای کوچه وحشت نوشتهٔ مهین منتظری رودبارکی و ویراستهٔ اختر آقاجونی است. انتشارات علمی و فرهنگی این کتاب را روانهٔ بازار کرده است. این داستان از مجموعهٔ «کتابهای پرندهٔ آبی» است و برای نوجوانان نوشته شده است.
درباره کتاب رویای کوچه وحشت
کتاب رویای کوچه وحشت دربردارندهٔ داستانی برای نوجوانان است. این داستان در دستهٔ آثار ترسناک قرار میگیرد. نام شخصیت اصلی این داستان گلدانه است؛ دختری ۱۵ساله که به دلیل مشکلات مالی پدرش در خانه یکی از اقوام زندگی میکنند و با سختیهای فراوانی روبهرو است. پدربزرگ گلدانه از دنیا رفته و خانهای داشته که در کوچهٔ عجیبی قرار دارد؛ کوچهای که مردم به آن کوچهٔ اجنه میگویند. آنها قصد دارند با فروش آن خانه محلی برای زندگی خود تهیه کنند، ولی این امر ممکن نمیشود و ناچار میشوند به خانهٔ پدربزرگ نقل مکان میکنند. چه اتفاقاتی پیش روی آنهاست؟ بخوانید تا بدانید. این اثر ترسنام در ۲۲ فصل نگاشته شده است.
خواندن کتاب رویای کوچه وحشت را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به نوجوانانی که از خواندن داستانهای ترسناک لذت میبرند، پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب رویای کوچه وحشت
«- نمیتونم عفت. طلسمی که کرده، نمیذاره از این خونه برم بیرون. از وقتی رحمت مرد، تونستم اذیتش کنم و یهذره دلم خنک شد. تازگیا تونستم این اتاق رو طلسم کنم و اون قدرتش رو اینجا از دست میده و نمیتونه بلایی سرم بیاره. از وقتیکه فهمیده چیکار کردم، از اتاق هم نمیتونم بیام بیرون. چون هر بلایی ممکنه سرم بیاره.
- چرا خب؟ یه طلسم برای خلاصشدنتون درست کنین.
مهسا این را گفت و کنار در منتظر جواب زن رمال ایستاد. او سعی کرد خودش را راضی کند و روی آن بهقول خودش خرابه بنشیند، اما نتوانست و چپچپ نگاهکردن گلدانه را تحمل کرد.
- من نمیتونم واسه خودم طلسم بسازم. فقط اونا رو پیدا میکنم و از هم تشخیصشون میدم.
گلدانه پرسید: «پس چطوری همهٔ این کارا رو کردین؟»
- گلدانه جان، جنی که خواهرم رو میخواست، از پس اون برنیومد و اومد سراغ من. زد و مامان رحمت اومد خواستگاری و شدم عروس این خونه. رحمت که زندگی باباننهش رو به باد داد، شد طالعبین و با یه مرتیکهٔ جنگیر توی همین محل همکار شد. از اون موقع بود که فکر کردم منم میتونم از جنِ استفاده کنم و به هر آرزویی دارم، برسم. اینقدر دور از جونت احمق بودم که فکر میکردم جنِ رو تسخیرش میکنم و میشم اربابش.
مهسا دستهایش را روی سینه قلاب کرد و گفت: «مثل علاءالدین و جن چراغش.»
زن رمال سرش را تکان داد و گفت: «یه همچین چیزی.»
مادربزرگ دستش را روی پای زن رمال کشید و گفت: «یادمه از بچگی مامانم میگفت که یه چیزای عجیبغریبی میدیدی و میگفتی. اون موقعها کسی به حرف بچهها محل نمیذاشت.»
زن رمال دست مادربزرگ را توی دستش گرفت و گفت: «رحمت ازخدابیخبر زود فهمید میتونم با ارواح حرف بزنم. ولکنم نبود واسه کارش. این جن سینهبرفی رو که گرفت، بلای جونمون شد.»
گلدانه با چشم اطرافش را نگاه کرد و با صدایی که بهزحمت درمیآمد گفت: «مامانم الان اینجاست؟»
- نه، خودش رو زندانی کرده.
- چی؟ مگه میشه؟»
حجم
۱۷۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه
حجم
۱۷۰٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۱۶ صفحه