کتاب سگی نماند
معرفی کتاب سگی نماند
کتاب سگی نماند نوشتۀ عبید زاکانی با گردآوری و بازنویسی مجید شفیعی در نشر مهاجر به چاپ رسیده است. این کتاب دربردارندۀ حکایتهای طنزآمیز از عبید زاکانی است.
درباره کتاب سگی نماند
موضوع کتاب سگی نماند طنز و محتوای آن حکایتهای کهن طنزآمیز است. از زمانهای بسیار دور، زبان طنز متأثر از اوضاع بد و غیرعادلانه ریشه دوانده و تبدیل به زبانی خاص و تلنگری برای بیان مشکلات و ناهنجاریهای اجتماعی مانند ریا، دروغ، حسد، تزویر و بیعدالتی شده و توانسته است تأثیر فوقالعادهای داشته باشد و تفاوت میان وضعیت را چنانکه هست و چنانکه باید باشد نشان دهد. مبنای کتاب حاضر، نوشتههای نظامالدین عبیدالله زاکانی معروف به عبید زاکانی است. عبید شاعر، نویسنده و لطیفهپرداز ایرانی متعلق به قرن هشتم هجری قمری بود. او را به سبب کثرت نوشتههای طنزش پدر طنز فارسی نیز لقب دادهاند. عبید شاعری خوشذوق و آگاه بود که نکتهیابی و انتقادهای ظریف اجتماعی او معروف هستند، شاعری که ناملایمات روزگار را برنمیتافت و تزویر و ریاکاری حاکمان را به باد انتقاد میگرفت. نکتهسنجی، نوآوری و ایجاز در سخن گفتن با بیشترین معانی از ویژگیهای برجستۀ نوشتههای اوست.
در کتاب سگی نماند تعدادی از این حکایتهای طنزآمیز اقتباس و بازنویسی شدهاند. این کتاب مصور است و در پاورقی هر صفحه، واژههای دشوار معنی و توضیح داده شدهاند. نویسنده توضیح داده است که به سبب سهولت مطالعه و بهره بردن بیشتر نوجوانان از حکایات، بهجای بعضی عبارات بسیار مشکل و لغات مهجور، معنای آنها در متن آمده و مابقی معانی در پاورقی درج شدهاند. همچنین از آوردن بعضی توصیفات و عبارات ثقیل و مشکل در حکایات بهدلیل دور نیفتادن از موضوع اصلی، چشمپوشی کرده است.
خواندن کتاب سگی نماند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
به نوجوانان دوستدار حکایتهای طنزآمیز پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب سگی نماند
«از بزرگان عصر یکی با غلام خود گفت: «از مال خود پاره گوشت بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم.» غلام شاد شد. بریانی ساخت و پیش او آورد. خواجه بخورد و گوشت به غلام سپرد. دیگر روز گفت: «بدان گوشت نخود آبی مزعفر بساز تا بخورم و تو را آزاد سازم.» غلام فرمان برد و بساخت و پیش آورد. خواجه زهرمار کرد و گوشت به غلام سپرد. روز دیگر گوشت مضمجل شده بود و از کار افتاده. خواجه گفت: «این گوشت بفروش و پاره روغن بستان و از آن طعامی بساز تا بخورم و تو را آزاد کنم!» غلام گفت: «ای خواجه (حسبةالله) بگذار تا من به گردن خود همچنان غلام تو باشم. اگر هر آینه خیری در خاطر مبارک میگذرد، به نیت خدا این گوشت پاره آزاد کن!»
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه
حجم
۱٫۹ مگابایت
سال انتشار
۱۳۸۶
تعداد صفحهها
۸۸ صفحه