کتاب پلید
معرفی کتاب پلید
کتاب پلید نوشتهٔ بیانکا اسکاردونی و ترجمهٔ نشاط رحمانی نژاد است. انتشارات کتابسرای تندیس این رمان فانتزی خارجی را منتشر کرده است. این اثر دومین کتاب از مجموعهٔ «نشانشده» از این انتشارات است.
درباره کتاب پلید
کتاب پلید نوشتهٔ بیانکا اسکاردونی است. نویسنده این رمان فانتزی را در ۴۱ فصل نگاشته که عنوان برخی از آنان عبارت است از «به نیکی، با عشق»، «مظنونان همیشگی»، «سفری به سمت تاریکی»، «همراهی که از آن جلوگیری میکنی»، «بیدارکردن مرده»، «راه رفتن دختر مرده»، «گازهای عاشقانه»، «پیشنهاد بیشرمانه»، «و بنابراین اتفاق افتاد»، «بزرگراه جهنم»، «هیچ راه خروجی نیست»، «زمزمههای تاریکی»، «یک دستور به یاد آوردن»، «دوران جادوگر»، « درحالی که من بیجان هستم» و «باشگاه صبحانه».
بیانکا اسکاردونی در مقدمهٔ این کتاب گفته است که حقیقت مثل پروانهای بالبالزنان به زندگیام وارد و خارج میشد. مرا با زیباییاش، با احتمالات بیپایان از تغییر و پیروزیاش به سخره میگرفت. مهم نبود چقدر برای گرفتنش برای اسیر کردنش در قلبم و تصاحب آن تلاش میکردم، هر بار مرا از سر باز میکرد. چه داستانی پیش روی خواننده است؟ بخوانید تا بدانید.
خواندن کتاب پلید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران داستانهای خارجی و علاقهمندان به رمانهای فانتزی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب پلید
«جلوی در ایستادم و در حالی که قلبم دیوانهوار در سینهام میکوبید، دزدکی به داخل سرک کشیدم. چشمانم سریع بن را پیدا کردند. در سکوت روی صندلی راحتی نشسته بود و آرنجهایش را روی زانوانش گذاشته بود و متفکرانه تماشا میکرد و نگهبانی میداد. نگاه فداییاش را که به کاناپه... به تیلور دوخته بود، دنبال کردم.
تیلور روی کاناپه دراز کشیده بود و کوسن زیر سرش گذاشته و به آتش خیره شده بود انگار که تمام جوابها و عذرخواهیهایی که سزاوارش بود را در خود داشت. موهای طلاییاش که زمانی زیبا بود حالا با لجن و خون خشکشده کثیف و چرک شده بود و پوست مرمرینش دیگر به زیبایی سابق نبود.
اسمش را مثل یک آرزوی تولد زمزمه کردم: «تیلور.»
سرش آرام به طرفم چرخید.
اشک در چشمانم جمع شد و بدون شرم به خاطر اینکه من او را به این وضع انداخته بودم، روی صورتم روان شدند. برای مدتی طولانی، مطمئن نبودم بتوانم دیگر هرگز او را ببینم و حالا او اینجا بود؛ ضعیف، بهمریخته و شکسته شده، اما اینجا بود و زنده هم بود.
به طرفش دویدم و کنارش روی زانوهایم نشستم تا از او بخواهم مرا ببخشد.
«جما.» لبخند کوچکی روی لبهایش نشست و چشمان آبیـ خاکستریاش به اشک نشست. دستش را روی صورتم گذاشت و نگاهش را روی صورتم چرخاند و ابروهایش را بالا انداخت. «وحشتناک به نظر میرسی.»
خندیدم و هقهقکنان نالیدم: «تو هم همینطور.» محکم او را کشیدم و چنان تنگ در آغوش گرفتم که حتی زندگی هم در بینمان راه نداشت. «ببخشید تیلور. همهاش تقصیر من بود.»
با صدای گوشخراشی گفت: «حتی فکرش رو هم نکن. تریس همهچیز را به من گفت. تقصیر تو نبود. تو من را نجات دادی عزیزم.»
همدیگر را حتی محکمتر فشردیم، کثیفیمان مثل یک مهر تأکیدی بر دوستیام با هم ترکیب شده بود.
«آه. آبنوس و عاج.» دومنیک از جلوی در مزه پراند. «دو طعم مورد علاقه من.»
تریس همانطور که به طرف ما میآمد گفت: «تو فاسدی.»
از آغوش تیلور عقب کشیدم و به دومنیک چشم غره رفتم.»
حجم
۲۷۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۲ صفحه
حجم
۲۷۲٫۳ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۳۸۲ صفحه