دانلود و خرید کتاب تفسیر روی داربست گروه نویسندگان
تصویر جلد کتاب تفسیر روی داربست

کتاب تفسیر روی داربست

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تفسیر روی داربست

«تفسیر روی داربست» زندگینامه و خاطراتی از شهید حاج حبیب‌الله ترابی دامغانی است که به همت گروه فرهنگی انتشارات شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است. در بخشی از کتاب می‌خوانیم: یک روز ظهر من و برادرم روح‌الله توی حیاط خانه بازی می‌کردیم. اون موقع من به سن تکلیف رسیده بودم و پدر به من تأکید کرده بود که باید نمازهایم را اول وقت بخوانم. من و روح‌الله غرق در بازی کودکانه بودیم. اذان ظهر را گفته بودند و پدر بعد از نماز مسجد برای استراحت و خوردن ناهار به منزل آمده بود. در حیاط باز شد و پدر با همان جذبه‌ی همیشگی وارد شد. من و داداش سلام کردیم. گفت: علیک السلام، نماز خواندید؟ گفتیم: نه. عصبانی شد و با عصبانیت گفت: الان چهل دقیقه از اذان و نماز اول وقت گذشته، هنوز توی حیاط بازی می‌کنید؟ فوری به طرف اتاق دویدیم و وضو گرفتیم و نمازمان را خواندیم. به نماز اول وقت خیلی اهمیت می‌داد و به ما سفارش می‌کرد حتماً نمازهایتان را در اول وقت بخوانید. اگر برای ما لباس یا پارچه نو می‌خرید، تأکید می‌کرد وقتی آن را پوشیدید، اول با آن لباس نماز بخوانید. نمازش را در اول وقت و عموماً به جماعت در مسجد می‌خواند. اگر به دلیلی خانه بود، قبل از اذان خودش را برای خواندن نماز آماده می‌کرد. با شنیدن صدای اذان به نماز می‌ایستاد و نمازش را در اول وقت می‌خواند. نمازش را بلند و با توجه و با صوتی زیبا می‌خواند. به ما دخترها سپرده بود که همراه مادر نماز بخوانیم. وقتی مادر نماز می‌خواند ما هم وضو می‌گرفتیم و هم‌پای مادر نماز می‌خواندیم. ولی نمی‌دانم چرا ما حمد و سوره را می‌خواندیم ولی حمد و سوره‌ی مادر تمام نمی‌شد. در همان سال‌های قبل از انقلاب بود که پدر ما به یکی از آرزوهایش رسید و توانست راهی سفر حج واجب شود.
شیدای شهادت
گروه نویسندگان
ترکش داغ
عباس روحی دهبنه
سلحشور: زندگی نامه و خاطرات سردار شهید قربانعلی ابراهیمی
گروه نویسندگان
مجاهد بصیر (زندگی‌نامه و خاطرات سردار سرتیپ شهید حسن گودرزی)
گروه نویسندگان
سفیر بیداری
گروه نویسندگان
دیدار با ملائک: زندگینامه و خاطرات سردار شهید جلیل ملک‌پور
گروه نویسندگان
شیر کوهستان
گروه نویسندگان
احمد
گروه نویسندگان
مجنون در آتش
گروه نویسندگان
حبیب خدا: خاطرات شهید حبیب‌الله جوانمردی شهید شانزده ساله‌‌ی انقلاب اسلامی
محسن عمادی
شیرین‌تر از عسل
اعظم بیگلری
همسفر شهدا
گروه نویسندگان
فدائیان ولایت
گروه نویسندگان
بصیرت در روزگار سکوت
گروه نویسندگان
سوی دیار عاشقان، چهل منزل در سفر به مناطق عملیاتی همراه با شهدا
گروه نویسندگان
مسافر ملکوت
گروه نویسندگان
پرواز در سحرگاه؛ زندگی‌نامه و خاطرات شهید محمد غفاری
گروه نویسندگان
پابرهنه در وادی مقدس : زندگینامه و خاطرات شهید سیدحمید میرافضلی
گروه نویسندگان
بی قرار
گروه نویسندگان
مزد اخلاص: زندگی نامه و خاطرات شهید علی محمد صباغ زاده
گروه نویسندگان
کافیست سید علی فرمان دهد
۱۴۰۰/۰۳/۰۴

عالی

ازسربازعاشق👋🏾سلام فرمانده
۱۴۰۲/۰۹/۲۶

رحمت خدا بر شهید ترابی بخش وصیت نامه های شهید نقطه عطف مطالعاتی من از این کتاب بود👌🏻

Abbas-ES
۱۳۹۹/۰۱/۱۶

ای کاش برای نوشتن متن کتاب دقت بیشتری می شد . متن اصلا جذاب نیست . خسته کننده و کسالت آور است .

مراکز فساد در تهران زیاد بود و خیلی از جوان‌ها برای خوش‌گذرانی به این اماکن مراجعه می‌کردند. نیتم را پنهان کردم و به پدرت گفتم می‌خواهم برای دیدنت به تهران بیایم. او هم از رفتن من به تهران استقبال کرد و با همدیگر قرار گذاشتیم. سوار اتوبوس شده و راهی شدم. وقتی به تهران رسیدم، حاج حبیب‌الله پای اتوبوس ایستاده بود. از اتوبوس که پیاده شدم، دست من را گرفت و به بعضی اماکن دیدنی مثل موزه، و جاهای دیدنی تهران برد. او سه روز مرخصی گرفته بود و تمام این سه روز را در کنار من بود. او یک لحظه هم من را به حال خودم نگذاشت.
ازسربازعاشق👋🏾سلام فرمانده
مردم دنیا بدانند این انقلاب، اسلامی و خدایی است و به سرعت پیش می‌رود تا فرج حضرت مهدی (عج) و ملت ایران بدانند این افتخار به خاطر فداکاری نسبت به اهل بیت پیغمبر: و عزاداری حسین (ع) نصیبشان گشته و به این نعمت مخصوص گردیدند و خدا با هیچ کسی خویشی ندارد.
ازسربازعاشق👋🏾سلام فرمانده
مادر گفت: ان‌شاءالله می‌روی و سالم برمی‌گردی. گفت: این دفعه برنمی‌گردم. حاج حبیب‌الله از ما خداحافظی کرد و از منزل خارج شد. از این خداحافظی تا خبر شهادت ایشان پانزده روز طول نکشید!
ازسربازعاشق👋🏾سلام فرمانده
حضرت امام توی تراس خانه نشسته بود. وقتی آقای ترابی به حضرت امام رسید با حالت عجیبی گفت: من گدای شمایم. آمده‌ایم در خانه‌ی شما گدایی. امام فرمود: ما همه گدای در خانه‌ی خداییم. ایشان به امام گفتند: دعا کنید من شهید شوم. امام نگاهی به حاج حبیب‌الله کرد و تبسم کردند. من هیچ موقع امام را با این تبسم ندیده بودم. هر موقع به امام گفته بودیم دعا کنید شهید شویم ایشان می‌گفت: خدا حفظتون کند. اما در جواب حاج حبیب امام یک تبسم قشنگی کرد و گفت: ان‌شاءالله.
ازسربازعاشق👋🏾سلام فرمانده
حاج حبیب‌الله خیلی خوشحال و شاد بود که بستان آزاد شده و پرچم جمهوری اسلامی در آن به اهتزاز در آمده است. او دائم به پرچم نگاه می‌کرد و می‌گفت: خدا رو شکر.
ازسربازعاشق👋🏾سلام فرمانده
اگر برای ما لباس یا پارچه نو می‌خرید، تأکید می‌کرد وقتی آن را پوشیدید، اول با آن لباس نماز بخوانید.
ازسربازعاشق👋🏾سلام فرمانده

حجم

۳۴۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

حجم

۳۴۷٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۵

تعداد صفحه‌ها

۱۶۰ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان