بریدههایی از کتاب تفسیر روی داربست
۴٫۲
(۵)
مراکز فساد در تهران زیاد بود و خیلی از جوانها برای خوشگذرانی به این اماکن مراجعه میکردند.
نیتم را پنهان کردم و به پدرت گفتم میخواهم برای دیدنت به تهران بیایم. او هم از رفتن من به تهران استقبال کرد و با همدیگر قرار گذاشتیم. سوار اتوبوس شده و راهی شدم.
وقتی به تهران رسیدم، حاج حبیبالله پای اتوبوس ایستاده بود. از اتوبوس که پیاده شدم، دست من را گرفت و به بعضی اماکن دیدنی مثل موزه، و جاهای دیدنی تهران برد. او سه روز مرخصی گرفته بود و تمام این سه روز را در کنار من بود. او یک لحظه هم من را به حال خودم نگذاشت.
ازسربازعاشق👋🏾سلام فرمانده
مردم دنیا بدانند این انقلاب، اسلامی و خدایی است و به سرعت پیش میرود تا فرج حضرت مهدی (عج) و ملت ایران بدانند این افتخار به خاطر فداکاری نسبت به اهل بیت پیغمبر: و عزاداری حسین (ع) نصیبشان گشته و به این نعمت مخصوص گردیدند و خدا با هیچ کسی خویشی ندارد.
ازسربازعاشق👋🏾سلام فرمانده
مادر گفت: انشاءالله میروی و سالم برمیگردی.
گفت: این دفعه برنمیگردم. حاج حبیبالله از ما خداحافظی کرد و از منزل خارج شد. از این خداحافظی تا خبر شهادت ایشان پانزده روز طول نکشید!
ازسربازعاشق👋🏾سلام فرمانده
حضرت امام توی تراس خانه نشسته بود.
وقتی آقای ترابی به حضرت امام رسید با حالت عجیبی گفت: من گدای شمایم. آمدهایم در خانهی شما گدایی.
امام فرمود: ما همه گدای در خانهی خداییم.
ایشان به امام گفتند: دعا کنید من شهید شوم. امام نگاهی به حاج حبیبالله کرد و تبسم کردند. من هیچ موقع امام را با این تبسم ندیده بودم. هر موقع به امام گفته بودیم دعا کنید شهید شویم ایشان میگفت: خدا حفظتون کند.
اما در جواب حاج حبیب امام یک تبسم قشنگی کرد و گفت: انشاءالله.
ازسربازعاشق👋🏾سلام فرمانده
حاج حبیبالله خیلی خوشحال و شاد بود که بستان آزاد شده و پرچم جمهوری اسلامی در آن به اهتزاز در آمده است. او دائم به پرچم نگاه میکرد و میگفت: خدا رو شکر.
ازسربازعاشق👋🏾سلام فرمانده
اگر برای ما لباس یا پارچه نو میخرید، تأکید میکرد وقتی آن را پوشیدید، اول با آن لباس نماز بخوانید.
ازسربازعاشق👋🏾سلام فرمانده
حجم
۳۴۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
حجم
۳۴۷٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۱۶۰ صفحه
قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان