کتاب راه رفتن با کفش های تولستوی
معرفی کتاب راه رفتن با کفش های تولستوی
کتاب الکترونیکی راه رفتن با کفش های تولستوی نوشتهٔ ابوذر ابراهیمی ترکمان و فرزانه شفیعی در انتشارات علمی و فرهنگی چاپ شده است. این کتاب دربارهٔ زندگی معنوی لف نیکولایویچ تولستوی، نویسنده بزرگ روس، و تأثیر اندیشهها و تغییرات شخصیتی او بر آثارش است. در این کتاب به جنبههای مختلف شخصیت تولستوی با تأکید بر معنویتگرایی او پرداخته شده است.
درباره کتاب راه رفتن با کفش های تولستوی
این کتاب به بررسی شخصیت و اندیشههای تولستوی، نویسنده بزرگ روسی، میپردازد. تولستوی که از برجستهترین نویسندگان جهان به شمار میرود، علاوه بر شاهکارهای ادبی مانند جنگ و صلح و آنا کارنینا، تحولات فکری و روحی بسیاری را تجربه کرد که در آثارش منعکس شده است. او که از زمینداران ثروتمند روسیه بود، دغدغههایی اجتماعی و معنوی داشت که او را به سوی نویسندگی سوق داد.
کتاب راه رفتن با کفش های تولستوی به تأثیر این تحولات بر زندگی معنوی و نویسندگی تولستوی اشاره دارد، بهویژه تغییراتی که پس از پنجاهسالگی در او رخ داد. جدایی او از کلیسای ارتدوکس و مواجهه با اتهامات کلیسایی از مهمترین وقایع زندگی او است که در این اثر به آن پرداخته شده است. نویسندگان تلاش کردهاند با استفاده از منابع روسی و اسناد موجود، زوایای مختلف شخصیت تولستوی را بررسی کنند و معنویتگرایی او را در کانون توجه قرار دهند.
در مقدمه کتاب، به این موضوع اشاره شده که تولستوی در آثار مختلف خود، اندیشههای متفاوتی را که در دورههای مختلف زندگی تجربه کرده، منعکس کرده است. این مسئله نشان میدهد تولستوی در قالب شخصیتهای مختلفی زیسته و تجربیات هر مرحله را در آثارش به تصویر کشیده است.
کتاب راه رفتن با کفش های تولستوی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب برای علاقهمندان به آثار تولستوی، تاریخ ادبیات روسیه، و مطالعات معنوی و فلسفی مناسب است.
بخشی از کتاب راه رفتن با کفش های تولستوی
«تولستوی در ماه مه سال ۱۸۵۱ در ۲۳ سالگی به ارتش میپیوندد و در رستۀ توپخانه مشغول میشود. او داوطلبانه به قفقاز میرود. در آن زمان قفقاز تازه به دست روسها افتاده بود. تا سال ۱۸۵۴ در جنگهایی که در آن منطقه به راه افتاده بود شرکت میکند. تولستوی در یکی از نامههایش از قفقاز به عمۀ خود مینویسد:
ارادۀ خداوند مرا به قفقاز هدایت کرد. در اینجا بسیار متحول شدهام. همین امروز اتفاقی برای من افتاد که مرا وادار کرد تا به وجود خداوند یقین پیدا کنم. چیزی که از پیش نیز بودنش را باور داشتم. حال که تابستان است، سربازها مشغول بازی برد و باخت میشوند. یک ماه در برابر اصرار آنها برای بازی مقاومت کردهام، ولی بالاخره امروز بازی کردم و پانصد روبل باختم. یک جوان اهل چچن به نام صادا از روستاهای چچننشین در بازی سربازان شرکت میکرد، ولی من هیچ وقت با او همبازی نمیشدم، چون سواد خواندن و سواد نوشتن نداشت. برای اینکه او را فریب ندهند گفتم اجازه دهد که به جای او بازی کنم، خوشحال شد و در پایان کیف پولش را به من هدیه داد. اینجا مرسوم است هدیهای در مقابل هدیه میدهند؛ به همین خاطر، اسلحهای را که به مبلغ هشت روبل خریده بودم به او هدیه دادم. طبق رسم معمول آنان عقد اخوت بستیم و صادا مرا به خانهشان دعوت کرد و من پذیرفتم. در خانۀ او به من گفتند که چیزی از آنها به رسم هدیه بگیرم و من از روی خجالت شیء کوچکی را درخواست کردم، اما آنها نپذیرفتند و نهایتاً تخته نردی از جنس نقره به من دادند. از آن پس، ما با هم رفیق صمیمی شدیم و او بارها وفاداریاش را به من نشان داد. امروز که پانصد روبل را از دست دادم، او خود بازی کرد و پولهای زیادی را به دست آورد. پولهای ازدسترفتۀ من را نیز به دست آورد و به من داد. من درست در همان شب از خداوند خواسته بودم که دستگیریام کند و امروز او درخواست مرا اجابت کرد.»
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۱۵ صفحه
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۳
تعداد صفحهها
۲۱۵ صفحه