کتاب یاقوتی
معرفی کتاب یاقوتی
کتاب یاقوتی بهقلم نهضت عربشاهی را نشر مهر و دل منتشر کرده است. این کتاب داستان زندگی خانوادهای با پنج فرزند را روایت میکند که پس از طلاق یکی از فرزندان، رخدادهایی پرچالش برای اعضای آن به وقوع میپیوندد.
درباره کتاب یاقوتی
معضلات فرهنگی و اجتماعی بخشی جدانشدنی از هر جامعهای است. یکی از این معضلات، که گاه بهعنوان تنها راه چاره شناخته میشود، طلاق است. مسئلهای تلخ اما واقعی که میتواند منشأ مشکلات و چالشهای عدیده برای فرد و جامعه و بهخصوص فرزندان طلاق شود. کتاب یاقوتی راوی داستان خانوادهای پنجنفره است که پس از طلاق یکی از فرزندان پس از دچار چالشهای متعدد میشوند. اما آیا میتوانند از پس حل این بحرانها برآیند و نوهٔ خانواده، یاقوتی، او چه سرنوشتی خواهد داشت؟ داستان را بخوانید تا متوجه شوید.
خواندن کتاب یاقوتی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای ایرانی با درونمایهٔ مسائل و مشکلات اجتماعی از خواندن این کتاب سود خواهند برد.
بخشی از کتاب یاقوتی
«اتوبوس کم کم در حال نزدیک شدن به آخرین ایستگاه بود. همین که خم شدم، کیف و کیسهأ پرتقال هایم را بردارم، ناگهان اتوبوس چنان به سمت چپ و راست منحرف شد که فریاد مسافران در آن فضای تنگ، تنگ، پیچید. همه به هم خوردیم بالأخره راننده با مهارت هرچه تمامتر ترمز کرد زنی با دستان باز و موهایی ژولیده در مقابل اتوبوس، ایستاده بود و تمام مدت فریاد میزد: «بچه ام، بچه ام به دادم برسین، بچه ام. راننده سریعاً تمام درها را باز کرد و خودش از در جلویی پایین پرید. بیچاره مادر، مثل آهو میدوید حتی یک لحظه هم، فریادش قطع نمیشد. بچهام، بچهام ... رانندهٔ چاق و چلهٔ ما هم نفسنفسزنان به دنبال مادر میدوید، بعضی از مسافران هم سه پله را یکی میکردند و پایین میپریدند. تعدادی هم ازجمله من که در فشار جماعت به عقب رانده میشدند، پا به زمین نگذاشته به دنبال راننده و مادر میدویدیم. تا اینکه مادر در پس کوچهایی نزدیک کوچهٔ ما در مقابل در خانهٔ مخروبهاش با قامتی خمیده ایستاد: «بچهام، بچهام . آی بچهام بچهام به دادم برسین، بچهام، به دادم برسین.» دستان چروکیدهٔ مادر به جستوجوی معجزه، در اوج مرگ، تا آسمان و زمین به چنگ میرفت هیاهو و ازدحام جمعیت در پلههای تنگ و باریک بیغوله راه را بر هر تلاشی بسته بود مادر، برسرزنان، تکه پاره، در چشمانی نشسته به کاسهٔ خون، اشک را از حرف به حرف کلماتش بر دل اهالی محل هوار میکرد هیچ نمیفهمیدی، بریدهبریده: «به دادم برسین. بچهام، بچهام.» فشار مردم در سر پلهها آنقدر زیاد بود که کیسهٔ پرتقالهایم پاره شد و همچنان یکی از پس دیگری در زیر پای جماعت، قربانی شدند... بالاخره با هزار زور و زحمت خود را به اتاق زیرشیروانی رساندم. هیاهو و فریاد کبوترهای شبگرد در کنار پنجرههای نیمهبسته، چشمم را میخکوب کرد. تنم لرزید زانوانم نشست. بیچاره مادر سر فرزند عزیزش از میانهٔ حلقهٔ دار در دهانی نیمهباز مملو از واژههایی ناگفته بر سر غنچهٔ شقایقی، پُر از عشق تاب میخورد. شبنم، از میانهٔ نالهٔ سرخ شقایق بهنرمی سر به سر پاهای کبودش را نوازشی نمناک میکرد.»
حجم
۵۱۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۳ صفحه
حجم
۵۱۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۱۱۳ صفحه